loader-img-2
loader-img-2

عطشناک و به یاد لب تشنه اش


گرمای منطقه، طاقت همه بچه ها را گرفته بود، از سر و صورت و دست و پای همه عرق می ریخت. در این هوای تنوری، امدادگرها مشغول بازرسی نهایی کوله های خود، برای ادامه عملیات بودند. کلمن آب هر چند دقیقه پر و خالی می شد. هر که داخل سنگر می آمد، یکی دو تا، لیوان آب یخ می خورد ...

«روح الله» "مسوول دسته" که برای هماهنگی و فراهم کردن وسایل، زیر تیغ آفتاب رفت و آمد می کرد، وارد سنگر شد، صورتش قرمز شده است و از گردن و پیشانی و انگشتان دستش عرق می چکد. به او می گویم: «روح الله» بیا یک لیوان آب بخورید تا گرمازده نشوید؟!

می گوید: نمی خواهم.

می گویم: هوا گرم است. صورتت سرخ شده است، زیاد عرق کرده ای، این آب را بخور! «روح الله» دوباره به بیرون از سنگر می رود، پس از مدتی خبر می رسد «روح الله خادمی» شهید شد و من به یاد لب تشنه اش می افتم.