loader-img-2
loader-img-2

قصه شیرین اسارت (رمضان)

روزی نبود که بدن بچه ها زیر باتوم و شلاق های بعثی ها کبود نشود بدون مقدمه وارد آسایشگاه ها می شدند و همه را به باد کتک می گرفتند بخصوص در طول ماه مبارک رمضان چرا که بچه ها مقاوم تر و استوارتر از بقیه مواقع به نماز و راز و نیاز می پرداختند و این برای آن ها غیر قابل تحمل بود.آخرین روز ماه مبارک رمضان بود بچه ها همه از غم پایان ماه مبارک زانوی ماتم بغل گرفته بودند در آسایشگاه ها را باز کرده بودند تا بچه ها بیرون بروند و ساعتی در فضای آزاد باشند فرصتی از این بهتر هیچ وقت پیدا نمی شد همه با چشم هایشان با هم حرف می زدند تصمیم بر این شد تا در فضای باز مراسم دعا و راز و نیاز برگزار گردد همه کف حیاط نشستند و مراسم شروع شد صدای ناله و گریه بچه ها آسایشگاه را می لرزاند وچه بسا که تن بعثی ها بیشتر می لرزید آنها هر لحظه منتظر حادثه ای بودند ترس تمام وجودشان را فرا گرفته بود چرا که در آن حالت هیچ کس به فکر جان خود و همه غرق در راز و نیاز با خدای خود بودند.بعثی ها به سرعت به داخل حیاط آمدند شروع کردند به زدن بچه ها و بردن آن ها به طرف آسایشگاه.اما سربازان بعثی هر چه تلاش می کردند کمتر نتیجه می گرفتند انگار به زمین چسبیده بودند هیچ کس از جای خود تکان نمی خورد.فرمانده اردوگاه خودش به میان بچه ها آمد در حالیکه استیصال و بی چارگی از سر و رویش می بارید شروع کرد به حرف زدن که از هر آسایشگاه یک نفر نماینده بیاید تا صحبت کنیم.اگر خودمان توانستیم خواسته هایتان را برآورده می کنیم وگرنه به بغداد مکاتبه می کنیم تا آن ها خوسته های شما را برآورده کنند.بچه ها راضی شدند و همه به آسایشگاه هایشان رفتند.ولی آن ها در را به روی بچه ها بستند و رفتند.بعد از چند دقیقه آمدند وارد آسایشگاه شدند و شروع کردند به کتک زدن بچه هاآن هم چه زدنی.ظرف های غذا کوزه های آب و همه چیز را جمع کردند و با خودشان بردند.بچه ها دو روز بدون آب و غذا بودند.با وجود همه این آزارها و گرسنگی و تشنگی های هر روزه بچه ها خم به ابرو نیاوردند و دست به سوی آن ها دراز نکردند بالاخره بعثی ها در برابر این همه استقامت و پایمردی بچه ها تسلیم شدند و بعد از دو روز ظرف غذاو آب را به همراه آب و غذا برای بچه ها آوردند و این را خوب فهمیدند که تشنگی و گرسنگی صحرای کربلا الگویی برای بچه هااست که آن ها نمی توانند با این حربه ها بچه ها را تسلیم نمایند.یادش بخیر با وجود این همه سختی ها و خاطرات جانکاه و تلخ هنوز هم لذت استقامت و پایداری چه شیرین است.

 

راوی:نور محمد نیازی