loader-img-2
loader-img-2

نصیحت دشمن

در منطقة شرهانی بودیم و یک شب از طرف نیروهای عراقی آتش خیلی سختی برما باریدن گرفت و وجب به وجب ما را با انواع گلوله ها می زدند. به ما هم دستور داده بودند کنار خاک ریزها باشیم. یکی از نیروهایی که با ما آمده بود نامش حمید جلیلی بود، که به عنوان بسیجی آمده بود و احتمالاً در شناسنامة خودش دست برده بود.

 

شناسنامه اش نشان می داد 16 ساله است ولی اگر نگاهش می کردی 12 سال بیشتر نداشـت. بخاطر اینکه سن من بالا بود حمید به من می گفـت: پدر و موقعی که من هم با او صحبت می کردم، می گفتم پسرم. خلاصه نشسته بودیم آنجا.

 شهید صادق نوری یک آر.پی.جی را گرفت و می خواست با آن شلیک کند، من هم یک گلوله را از ضامن خارج کردم و به او دادم. هنگامی که می خواست شلیک بکند احمد دولت آبادی ایستاده بود پشت آر.پی.جی که اگر صدایش نمی کردم امکان داشت برای او حادثه ای ایجاد بشود.

 خلاصه تا صدایش کردم متوجه شد و در همین هنگام هم گلوله شلیک شد و به او آسیبی نرسید.

بعد از یک مدتی که آتش دشمن سبک شد به من گفتند  حمید را دریاب.  من آمدم ببینم حمید در چه حالی است و نترسیده است. 

دیدم این پسر 12 ساله خودش تنها ایستاده است رو به دشمن و با صدای بلند دارد عراقیها را نصیحت می کند. به آنها می گفت: بدبختهای بیچاره شما اگر ما را بکشید ما می رویم بهشت، اما اگر ما شما را بکشیم شما می روید جهنم شما به خاطر چه کسی جنگ می کنید. بیایید اسلام اینجا است. بیایید ببینید در یک جبهه در یک سنگر پدر و پسر با همدیگر هستند و با شما می جنگند.

خلاصه بچه ها به من گفته بودند که شما بروید و به حمید روحیه بدهید، به آنها گفتم شما بروید و خودتان از او روحیه بگیرید.