loader-img-2
loader-img-2

دیدار آخر

شهید یا عملیات مرتبط :

موسی اسکندری**** موسی اسکندری****
نام پدر : قربان علی تاریخ تولد : 5/28/58 12:05 PM محله سکونت : کوی فاطمیه (یوسفی) خیابان نادری خیابان شهید لر (سلطانی) وضعیت تاهل : 63


 

در بحبوحه عقب نشینی در کربلای 4 بودیم و من برای منهدم کردن تجهیزات و سنگرهای عراقی حرکت کردم به یکی از سنگرها که رسیدم نارنجک رو آماده کردم که بندازم داخل سنگر، برای اطمینان از اینکه مبادا اون طرف سنگر کسی از بچه های ما قرار داشته باشد آمدم و فریاد زدم که، کسی نیست اینجا؟ که همونجا موسی رو دیدم. به یک حالت تعجبی شهید موسی اسکندری رو نگاه کردم که دقیقاً داره کارِ منو انجام می ده اون هم یک نارنجک داخل دستش بود و انداخته بود داخل سنگر فقط به من گفت که فاصله بگیر و من همین که متوجه اون شدم سرم رو خم کردم  و سنگر منفجر شد و من هم نارنجک رو داخل سنگر پرتاب کردم و رفتم سراغ موسی و گفتم که موسی بچه ها همه به عقب رفتن و داخل آب شدند، شما هم باید برگردید دیگه، (البته موسی رئیس ستاد لشکر بود ما که نمی تونستیم اون رو وادار به چیزی کنیم) موسی با یک حالت مصممی به من گفت که من نمی خوام برگردم من همینجا می مونم. باز من با اصرار از موسی خواستم و گفتم. موسی هیچ کس نمونده و عراقی ها تا چند دقیقه دیگه همه اینجا رو می گیرند و بهتره برگردیم. ایندفعه دیگه موسی به یک حالتی جواب منو داد که دیگه دیدم اصرار کردن بی فایده است و با جدییت گفت که من برنمی گردم.

خاطرم نمی یاد که چیز دیگری گفته باشد و راهش رو ادامه داد و گفت که من از این طرف، سنگرها رو منهدم می کنم.

موسی به سمت جنوب رفت و من هم به سمت شمال و دیگه موسی رو ندیدم گرچه دوست دارم در همین جا پرانتزی باز کنم و از عظمت شهید موسی اسکندری صحبت کنم ولی همین رو بگم که اون یک عارف به تمام معنا بود که با همه ی مسئولیتی که داشت با اینکه رئیس ستاد لشکر بود، با اینکه مشغله ی کاری زیادی داشت، با اینکه صبح و شب نداشت ولی همیشه اون اتصالش با دعا و قرآن و مناجات شبانه اش هیچ وقت قطع نمی شد یاد ندارم شبی رو موسی نماز شب نخوانده باشد و به یاد ندارم که شب جمعه ای رو موسی دعای کمیل نخوانده باشد و اون شب هایی که دعای توسل برقرار می شد موسی دعای توسل نخوانده باشد.

هر صبح زیارت عاشوار می خواند و به یک حالت بسیار خالصانه ای می گفت که در اون ایامی که چندماهی بیشتر از اون مسئولیتش نگذشته بود به یک حالتی می گفت که دوست داشتم که زمان پیغمبر بود و اصلاً مسئولیت ها وجود نداشت هیئتی می خواستیم کار بکنیم عاشق این بود که با بچه ها باشد، درون بچه ها باشد و همراه بچه ها کار کند.

 

 

 

 

 

 

 

کاش از اون سرداران شهید کسانی مونده بودند از شهید موسی از شهید اسماعیل فرجوانی از شهید حسین علم الهدی امروز الگوی ما می شدند، الگوی دولتمردان ما می شدند، الگوی بزرگترهای ما می شدند، که چگونه ریاست می کردند، چگونه در دل بچه ها جا داشتند و بچه ها عاشقشون بودند و چطوری شب های عملیات در  سخت ترین مواضعی که حتی نیروهای عادی تاب مقاومت و تاب ایستادن نداشتند اونها می ایستادند و در جلوی بچه ها حرکت می کردند.  و این آخرین دیدار من بود با موسی.