loader-img-2
loader-img-2

جذبه ایمان!

شهید یا عملیات مرتبط :

موسی اسکندری**** موسی اسکندری****
نام پدر : قربان علی تاریخ تولد : 5/28/58 12:05 PM محله سکونت : کوی فاطمیه (یوسفی) خیابان نادری خیابان شهید لر (سلطانی) وضعیت تاهل : 63



«علی محمد صباغیان» در رابطه با ویژگی های شخصیتی «شهید اسکندری» می گوید:گاهی از در مسجد تا منزلش با او قدم می زدیم. در مسیر، آدم هایی بودند که نبش کوچه ها می ایستادند. باور کنید، زمانی که با «آقا موسی» بودیم، یا وقتی که از آنجا می گذشت، این افراد خودشان را از «آقا موسی» پنهان می کردند. من یک لحظه فکر می کردم، چرا از «آقا موسی» می ترسند؟ «آقا موسی» که کاری به آن ها نداشت؟ بعد احساس کردم، آن ها از وجود «آقا موسی» شرم و حیاء داشتند، خودشان را پنهان می کردند. اصلا به خودم می گفتم: الله اکبر! چی در وجود این بشر است؟ ... آری، اگر کسی با خدا مرتبط باشد، خداوند محبت آن شخص را در دل تمام دوستان و دشمنان او قرار می دهد. این ویژگی را در وجود نماز شب خوان ها دیده ام و «شهید موسی اسکندری» از همین افراد بود.

مثل «آقا موسی»

»حاج حمید اسکندری» از همرزمان شهید از انس او با قرآن این چنین یاد می کند: یکی از پرسنل به من

گفت: من «آقا موسی» را نمی شناختم و او را ندیده بودم؛ ولی می دانستم که "رئیس ستاد لشکر 7 ولی عصر (عج)" است. شنیده بودم؛ در هر فرصت کمی که به دست می آورد، قرآن می خواند.

یک روز در ایستگاه راه آهن "تهران"، موقع سوار شدن مشاهده کردم؛ یک نفر با لباس بسیجی گوشه ای نشسته است و قرآن می خواند. زمانی که باید سوار قطار می شدیم من پیش خودم گفتم: این مثل «آقا موسی» است، که از کمترین فرصت استفاده کرده و قرآن می خواند. این در دلم بود تا اینکه رفتم سوار قطار شدم. بعد ایشان در همان کوپه ای آمد که من بودم. نامش را پرسیدم. گفت: من «موسی اسکندری» هستم.

ناله ای از درون قبر

«عبدالحسین اسکندری» یکی از جانبازان و یاران «سردار اسکندری» خدا ترسی «موسی» را در قالب یک خاطره اینگونه بیان می کند: یک شب به "بهشت شهدا" رفتیم و زیارت عاشورا می خواندیم. صدای ناله ای دردناک می آمد. محیط "بهشت شهدا" تاریک بود. صدای ناله ای در تاریکی بلند بود و گریه می کرد. آرام آرام به طرف صدا رفتیم، به محل نزدیک شدیم، صدا از درون یکی از قبرها می آمد. نزدیک قبر رفتیم، دیدیم «آقا موسی» در قبر خوابیده و دارد گریه می کند. ما ابتدا چیزی نگفتیم؛ ولی بعد همه بچه ها «آقا موسی» را از قبر بالا آوردند و در آغوش گرفتند و با هم برگشتند.