loader-img-2
loader-img-2

ولایت پذیری از فرماندهی

یادم هست ابتدا که شهر و روستاها را منطقه بندی کرده بودیم، می خواستیم «آقای چراغچی» را مسئول یکی از مناطق بگذاریم. «آقای چراغچی» گفتند: به من اجازه بدهید که به جبهه بروم. من به ایشان گفتم: حالا شما بروید و در منطقه کارتان را شروع کنید و آنجا را سرو سامانی بدهید؛ بعد باهم صحبت می کنیم. ایشان گفتند: «آقای ابراهیم زاده» اگر من این کار را انجام دادم، می توانم به جبهه بروم؟! گفتم: انشاءا... حالا شما کارتان را انجام بدهید. گفت: خیلی زود انشاءا... این کار را انجام می دهم. بعد از مدت نه چندان طولانی آمد و گفت: شورای منطقه را مشخص کرده ام و کار رو به راه است و مشکلی وجود ندارد. اجازه بدهید به جبهه بروم. من به ایشان پیشنهاد کردم که بیا شما کار دیگری که نقش مستقیم با جبهه دارد، انجام بده. یادم هست که اولین گروه اعزامی به "آبادان" بود. که گفتم: اگر شما در آموزش کار انجام دهید کار بزرگی است و کاری مثل جبهه می باشد. ایشان گفت: اگر نظر شما این است من کار را انجام می دهم؛ ولی دیگر با همین ها می روم با همین گروه هم اعزام شد و این ها را آموزش داد و خیلی با نشاط این کار را انجام می داد. وقتی هم م خواست برود، گفت: می روم و خیلی زود برمی گردم. بعد از آن مقطع هر موقع که می آمد "مشهد" و من را می دید. می گفت: یک سری کارها در جبهه دارم. انشاءا... انجام می دهم و برمی گردم.