loader-img-2
loader-img-2

غم و شادی جنگ

با احتیاط سوالی فانتزی از «نوحی» می پرسم: آیا هیچ وقت پیش آمده بود که سوخت را اشتباهی برای نیروهای عراقی ببرید؟

 وی پاسخ می دهد: «نه اما شنیدم که یک بار هندوانه را اشتباهی برده بودند جبهه دشمن و برای نیروهای عراقی تخلیه کرده بودند. ماجرای سوخت البته با بار هندوانه فرق می کند ما با برنامه ریزی ارتش و سپاه حرکت می کردیم و همه چیز روی اصول بود. آن ها در نقاط حساس نفتکش را هم اسکورت می کردند.»

 یادم هست در ماهشهر یک ژیان در اختیارم بود. من کارمند امور اداری بودم و تلفن در اختیار نداشتیم؛ با ژیان رفتم آبادان کارم را انجام دادم و برگشتم. کاری که می شد تلفنی هم انجام داد. موقع برگشت روبه روی فرمانداری سابق، کنار پمپ بنزین ایستادم و یک جفت کفش خریدم وقتی راه افتادم یک سرباز برایم دست تکان داد. ایستادم. نرسیده به فلکه، ایستگاه اتوبوس ها دوستش را دید و از من خواست پیاده اش کنم. در راه تعریف می کرد که بچه تهران است و 48 ساعت مرخصی گرفته که برود تهران و برگردد. حتی من خندیدم و گفتم: این چه مرخصی است و در این مدت کم چکار می توانی بکنی؟ گفت: همین هم خوب است.

پیاده شد و سمت دوستش دوید من تازه راه افتاده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد طوری که ژیان من بالارفت و دوباره در مسیرش قرار گرفت. ترمز کردم و پشت سرم را نگاه کردم دیدم خمسه خمسه زده اند سرباز و دوستش درجا شهید شده بودند.