loader-img-2
loader-img-2

انتظار رفتار درست از دشمن

**آمدن صلیب سرخ

چندین روز را در آن جا گذراندم تا یک روز دیدم که چند سرباز عراقی به اتاق من آمدند و شروع به نظافت اتاق کردند. ملحفه ها را عوض کردند و برای من دمپایی نو آوردند. من که نمی توانستم حرکت کنم متعجب بودم که آن ها چرا این کار را می کنند. اولین فکری که به سرم زد این بود که جنگ تمام شده و آنها در حال پذیرایی از من هستند. در صورتی که فردای آن روز فهمیدم که وقت بازدید نیروهای صلیب سرخ است و آن ها برای آن که خود را خوب نشان دهند چنین کاری کرده اند.

افراد صلیب سرخ آمدند و البته چندین افسر بلند پایه عراقی هم به همراه آنها بودند. یکی از صلیب سرخی ها پرسید: می خواهی چیزی بگویی؟

گفتم: بله. و او افسران عراقی را از اتاق بیرون کرد. گفت: چی شده؟ من در حالتی بودم که احساس می کردم تمام زندگی ام را از دست داده ام و در اوایل سنین جوانی اسیر شده بودم. شروع کردم به شکایت از وضعیت موجود. گفتم: آنها مرا درمان نمی کنند و هیچ توجهی به وضعیت جسمی من ندارند.

فردی که از صلیب سرخ آمده بود، مرا با خون سردی آرامش داد و گفت:

- الان شما با این کشور در حال جنگ هستید و خلبانان عراقی هم که اسیر شده اند در مملکت شما همین وضعیت را دارند. نگران نباش چون به زودی جنگ تمام می شود و به ایران برمی گردی، تو آمدی و بر سر مردم این کشور بمب انداختی انتظار چه پذیرایی از آنها داری؟ ولی اگر نامه ای داری بنویس.

من هم سریعاً ورقه را از آن ها گرفتم و امضا کردم در این مورد خیلی شانس آوردم چون همه در ایران فکر می کردند که من مرده ام.