loader-img-2
loader-img-2

املت روحیه ساز

00.امان از دست عمو حسین

خیلی با صفا بود. آن طور که خودش می گفت بچه چهارراه مولوی تهران است . باور نمی کردم ، مگر اینکه توی عملیات روحیاتش را دیدم . خدا وکیلی کَکش نمی گزید. با همان اخلاق "داش مشدی"و لوطی منشش . چطوری ؟بفرمائید:

اوج عملیات والفجر هشت بود. در منطقه کارخانه نمک ، جاده فاو ـ ام القصر مستقر بودیم و چشم انتظار دویست ـ سیصد تانکی که مثل لاک پشت در جاده رو به رو می خزیدند و جلو می آمدند. خمپاره و کاتیوشا هم که تادلتان بخواهد می بارید. خستگی امانمان را بریده بود. خستگی ، تشنگی وگرسنگی .

دیدن قیافه عمو حسین همه را به خنده واداشت . پدر آمرزیده یک سینی بزرگ دستش بود که داخل آن چند بشقاب فلزی قرار داشت . مثل کسانی که جهیزیه می برند؛ جلو که آمد، دیدیم داخل بشقاب ها یک پرس اُملت خوش مزه و مَلَس وجود دارد. به هر دو نفر که می رسید، یک بشقاب همراه یک تکه نان عراقی می داد.

حتی «صفرخانی « فرمانده گردان ، مات مانده بود که این غذا از کجا آمده است . همه به طرف سنگر عمو حسین هجوم بردیم . خیلی باحال بود. درحالی که بچه ها ،داخل سنگرهای عراقی را به دنبال نارنجک و موشک آرپی جی می گشتند، عمو حسین یک چراغ والور نفتی ـ که از شانس خوبش پر از نفت بود ـ همراه با چند بشقاب پیدا کرده بود. همین شده بود انگیزه که زیر آن آتش خمپاره آنقدر بگردد تا یک جعبه تخم مرغ ، چند کیلو گوجه فرنگی ومقداری روغن و نان از داخل سنگر فرماندهی لشکر عراقی ها پیدا کند.

بعد از عملیات والفجر هشت دیگر عمو حسین (حسین کروندی ) راندیدیم . یادش بخیر هر جا هست در پناه حق مصون باشد.