مصیبت خوانی خاطره ای از شهید علی گازرپور
صدای دلپذیری داشت آنقدر
زیبا مصیبت خوانی ومداحی می کرد که انسان باورش نمی شد او یک نوجوان هفده ساله است
. یک روز هنگام اذان در نماز جمعه آنقدر صدایش برایم دلپذیر بود که خود به خود
گریه ام گرفت .
از آن جائی که من یک روحانی
بودم وبرای مردم مصیبت می خواندم ، نمی توانستم به زیبائی او مصیبت بخوانم در جبهه
از فرمانده اش خواستم که به اواجازه دهد هر روز به بنده مصیبت خوانی یاد بدهد ،
فرمانده اش موافقت نمود به ایشان گفتم شما خیلی حزین مصیبت خوانی می کنید مرا هم یاد
می دهید او گفت : فکرنکنم آن طور که شما آن را حزین می خوانید بخوانم حرف اورا قطع
کردم وگفتم جواب من یعنی این بود ، او موافقت کرد به یک شرط که او نزد من بیاید ،
او می گفت شما بزرگتر ازمن هستید واین از ادب دور است که بزرگتر نزد کوچکتر برود .
تواضع واخلاقش بی نظیر بود
همیشه یک دفترچه همراهش بود ومصیبتها را که می خواند درآن یادداشت می نمود. وقتی
مصیبت درمورد شهدای کربلا می خواند آنقدر زیبا می خواند که دوست داشتم ساعت ها
درکنار اوباشم ، شب قبل از عملیات کربلای پنج نزد من آمد وگفت : می خواهم اجازه از
شما بگیرم من گفتم که اجازه ام دست شماست شما معلم بنده هستید . او گفت : شاید
امروز آخرین جلسه دیدارمان باشد اگر شهید شدم برسر قبرم مصیبت می خوانی ؟ اشک
چشمانم را دربرگرفت به اوگفتم مگر قرار است امشب شهید شوی شوی او با شوخی گفت : من
گفتم شاید امشب آخرین جلسه دیدارمان باشد من اورا در آغوش گرفتم به اوگفتم : اگر
توانستم دریغ نمی کنم . آن شب به همراه مصیبت خوانی اش مثل همیشه گریه می کرد بعد
از ساعتی ازمن خداحافظی نمود و بعد از اذان صبح فهمیدم که او شهید شده است .