خدایا ما با تو
پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم
خدایا های و هوی بهشت را می بینیم، چه غوغائی، حسین به پیشواز یارانش آمده، چه
صحنه ای فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی،
همکیشان محمد، هم سنگران علی، هم فرکان حسین، همگامان خمینی از سنگر کربلا آمده
اند، چه شکوهی نیایشهای رزمندگان اسلام . ما هر روز که از انقلاب خونینمان میگذرد
شاهد پرپر شدن گلی از میان گلستان این امتیم نه تنها در این انقلاب بلکه از بدو
اسلام تاکنون همیشه تاریخ نظاره گر این بوده است که اسلام با خون رشد کرده است و
این اسلام انسان ساز است که همیشه انسانهای قیامگر بر ظلم و جور را ساخته که پس از
فنا شدنش نامش را شهید گذاشته و این شهید است که تنها او زینت بخش تاریخ بوده و
هست.
پاسدار شهید
عبدالعباس نوجوانی که های و هوی بهشت را دیده عاشق مخلوق شده و به پیشباز شهادت
رفت و یا شهادت خویش را زینت بخش تاریخ اسلام قرار داد، نوجوانی که از همان اوان
کودکی با اعمال و رفتارش خود را شخص آزاده ای می نمود زیرا هیچگاه نه زور را می
پذیرفت و تا حد توانائیش کسی را نمی گذاشت تا به دیگری ظلمی روا بدارد خود را
غمخوار دیگران می دانست و همیشه با خویشتن خویش خلوت میکرد و بر حال محرومان
میگریست، جاذبه ای در وجودش بود که اطرفیان و دوستانش را شیفته اخلاق نیکوی خویش
می ساخت زیرا در هر زمان و مکانی که قرار میگرفت خدمت به مردم را فراموش نمیکرد و
همیشه با شناخت کم نسبت به مسائل اجتماعی سعی در انجام واجبات اخلاقی خویش میکرد.
دوستان همکلاسیش چنین در باره اش میگویند، او برادری عزیز و دوستی باوفا برای ما
بود هرگاه شب میشد و در هنرستان کشاورزی که ما در آن درس میخوانیم پست نگهبانی
داریم که شبها بایستی پست بدهیم و شبی اگر فردی از ما نمی توانست شب را نگهبانی
بدهد وی پیشقدم میشد و بجای آنان پست میداد. خود را از مطالعه و درس دور نمی ساخت
و حتی بخاطر آنکه شبها خواب دیگر دوستانش را خراب نکند با نور کم بخاری برقی
مطالعه میکرد همیشه همکلاسهایش را به اتحاد و مهرورزی با یکدیگر ترغیب میکرد درد
دل دوستانش را می شنید و تا حد امکان توانائیش در صدد برطرف کردن مشکلات آنها
برمیخواست اما عباس را مرده حساب نمیکنیم چون جایش، میزش و وجودش را همیشه در کنار
خود حس میکنیم زیرا میراثهائی که او برای ما بجا گذاشت همیشه زنده خواهند ماند و
وجودش را با گلهای لاله ای بر روی نیمکت کلاسش حس خواهیم کرد، روحش شاد و راهش
پررهرو باد.
« وصیت نامه پاسدار شهید عبدالعباس سبحانی »
یا ایهاالذین آمنوا و صابرو « صبر کنید »
پس از عرض سلام،
سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم، امیدوارم همیشه در تمام دوران
زندگی با ذکر خداوند پیروز و موفق باشید.
برادر جان هوشنگ
نمی دانم با چه زبانی با شما حرف بزنم …. در حال حاضر من در سایت بسر میبرم و شاید تا چند لحظه دیگر ما را
به خط ببرند ولی برادر جان من نمی دانم با چه زبانی از شما معذرت بخواهم که بدون
خداحافظی و از رامهرمز به اینجا آمدم ولی امیدوارم که شما از تقصیرات این برادر
کوچکتان بگذرید برادر جان ماموریت ما یک ماه میباشد احتمال حدود 30 روز ، تاریخ
25/11/61 تا بعد از حمله ولی امید نداشته باشید که ما بعد از حمله سالم برگردیم
چون احتمال شهادت 70% و احتمال بودن 30% میباشد من با رضای خودم و اشتیاق خودم و
میل خودم به جبهه آمدم و هیچکس مرا با زور نیاورده چون خود، خودم طالب شهادتم که
بزرگترین فیض میباشد هستم و اما تا موقعی که من اینجا هستم تو هیچ حق نداری که
دیگران را اذیت و آزار دهی مادر بزرگم، مادرم و تمام خانواده ام و خود را هم خسته
نکن که من در سایت هستم و غیرممکن است و بازگشت من تا بعد از حمله است به مادرم
بگو که شیرش را بر من حلال کند به پدرم بگو زحمتی که برایم کشید مرا ببخشد که
نتوانستم آن را جبران کنم به برادران دیگرم بگو از راهنمائیهای آنها بسیار، بسیار
سپاسگزارم به خواهرانم بگو از اذیت و آزاری که اگر به آنها روا داشتم برایم طلب
مغفرت کنند به زن برادر هایم بگو مرا ببخشند و اما تو برادر جان تو که برای من
خیلی عزیز بودی و خواهی بود اگر من شهید شدم از خداوند برایم طلب مغفرت کن و برایم
دعا کن چون این آخرین بار است که با هم حرف میزنیم خیلی دوست داشتم تو را ببینم از
دور دست مهربانت را میبوسم و دست پدر بزرگوارم و مادر عزیزم را می بوسم خداوند
یاور شما باشد « التماس دعا » سلام مرا به تمامی دوستان و آشنایان برسانید و هرگز
پشیمان نیستم از اینکه به شهادت میرسم به مادرم بگو برایم گریه نکند اگر خداوند
نخواست نیمه پا برمیگردم یا اصلاً یک تکه گوشتی در پلاستیک برمیگردم برای تمامی
رزمندگان دعا کنید « التماس دعا »
والسلام
عبدالعباس سبحانی
واحد فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهید
صابرپور - مسجد حاج علوان