ساله بودی که در منطقه ی کرخه در
عملیات فتح المبین شرکت کردی. دومین روز از فروردین ماه 1361 بود. عطش شهادت را می
شد در چهره ی تک تک بچه ها خواند. انگار همه جا بوی وصل می داد و تو همان جا بودی
که به دعوت حق لبیک گفتی و به دیدار خدا شتافتی.
سال 1343 در کوتیان چشم گشودی. نامت
را "قربان علی" گذاشتند تا فدایی مولای موحّدان و فرزندانش شوی تا
نگذاری اسلام، مظلوم واقع شود. جنگ برایت ارمغان کمیل شب جمعه ای بود که با رهبر و
خدای خود عهد کردی با بعثیون متجاوز بجنگی تا به فوز شهادت نایل شوی و شهادت برایت
دعوت به مهمانی باشکوهی که شرکت در آن را بزرگ ترین افتخار خود می دانستی.
هیچ گاه نتوانستی خدا را فراموش کنی؛
خدا برایت نزدیک تر از سیاهی چشم به سفیدی اش بود. حالا چندین سال است که پیکر
مطهرت خاک گلزار شهدای صفی آباد را متبرّک کرده است و زیارتگاه عشاقی شده است که
هر پنج شنبه گرد مزارت حلقه می زنند و می خوانند "الرحمن علم القرآن"
و لا تحسبنّ الذین قُتلوا فی سبیل
الله امواتاً بل احیاءَ عند ربهم یُرزقون
آل عمران - 169
سفارش می کنم شما را به تقوا در
پیشگاه خدایی که تنهاست و شریک ندارد و شهادت بر این که کسی شایسته ی پرستش جز او
نیست، و این که محمد (ص) فرستاده ی اوست.
گفتار خوب بگویید؛ خشنودی خدا را
بجویید و از خشمش بترسید و بر سنت خدا بیایید و از حدود خدا تجاوز ننمایید و در
همه ی کارهای خود، خدا را منظور دارید؛ امر به معرف و نهی از منکر کنید، در دین
خدا فهمیده شوید تا در بیابان جهل، سرگردان نباشید، زیرا هر که دین فهم نشود، خدا
روز قیامت به او نظری ندارد.
بدانید که خدا از سیاهی چشم به سفیدیش
به شما نزدیک تر است. دنیا و آن چه در آن است شما را فریب ندهد، زیرا شایسته ی شما
نیست و به خدا سوکند برای اهل دنیا نیز خوشی ندارد، چنان چه برای من هم خوشی
نداشته است.
من براساس رسالت و مسئولیتی که داشتم،
در این راه گام نهادم. من گام نهادن در این مسیر الهی را یک فریضه می دانم و در
این راه اگر دشمن را شکست دهیم، پیروزیم و اگر هم به ظاهر کشته شویم، پیروزیم.
به هر حال این مایه ی شکر پروردگار و
افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه ی شهادت برسیم.
من با رهبر و خدای خود در شب جمعه در
آن تاریکی دعای کمیل پیمان بستم که با بعثیون عراق، این خائنین از خدا بی خبر
بجنگم تا به فوز عظیم شهادت نایل گردم.
مادرجان! حال، وقت آن رسیده است که
رسالت زینب وار خود را نشان دهی.
والدین عزیزم! خیلی دوستتان دارم
ولیکن خدا و اسلام را بیشتر از شما دوست دارم. از شما می خواهم وقتی که من شهید
شدم، برایم گریه نکنید و شاد باشید که شما نیز فرزندی در راه اسلام و قرآن قربانی
داده اید. همانند دیگر سربازان اسلام در زمان پیغمبر (ص) و یا حسین زمان امام
خمینی (ره)، چنان چه خون ما رنگین تر از خون آنان نیست.
خانواده ام من به شما تعلّق ندارم.
فرزند اسلام هستم؛ سرباز و جانباز امام خمینی که در قبال همه ی تسلّط جویان مغرور
چون شیر می غرّد...
این را بدانید که شهدا، سوخت انقلاب
هستند و چرخ های انقلاب جز با عبور از روی پیکر شهدا راه دیگری به سوی پیروزی
ندارد، چون که راه پیروزی از پیکر شهدا ساخته شده است و شهدا، چراغ هایی هستند که
این راه را روشن می کنند.
به قول شهید دکتر علی شریعتی: شهادت
نه یک باختن، بلکه یک انتخاب است و شهید قلب تاریخ است و به گفته ی استاد شهید
مرتضی مطهری (ره): شهادت تزریق خون است به پیکر اجتماع، مخصوصاً اجتماعی که دچار
کم خونی هستند و اسلام، همیشه نیازمند به شهید است و شهدا شمع تاریخ اند.
و در پایان از خانواده ام می خواهم
وقتی که من شهید شدم، اعتراض نکنند. این راه را کسی به من تحمیل نکرده است؛ خودم عاشق این راه بوده
ام.
سفارش می کنم شما را به نماز، نماز را
سبک نشمارید، نماز ستون دین است بی جهت نبوده که حضرت محمد (ص) فرموده است :«ان
قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها» اگر نماز قبول شد اعمال دیگر قبول و اگر
رد شد سایر اعمال رد خواهد شد.
مادر مهربان و پدر محترم! من فرزند
خوبی برای شما نبودم. برادران و خواهرانم به خصوص دو خواهر کوچکم! من برادر خوبی
برای شما نبودم امیدوارم که مرا ببخشید.
قربان علی تیموری، عضو بسیج مستضعفین
شهرک دکتر شریعتی (ره)
حومه ی شهرستان دزفول، به تاریخ
30/10/1359