به گزارش خبرگزاری فارس ناصرالدین
باغانی در سال 1346 در شهر خانواده ی مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد. وی در سال
1364 و.
در با شروع
حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.پدرش نماینده دور اول مجلس از سوی
مردم سبزوار گردید.ناصرالدین در شاخه جوانان حزب جمهوری مشغول فعالیت شد و در این
مدت، چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد.
. با سپری کردن دوران دبیرستان در
دانشگاه امام صادق(علیه السلام) پذیرفته شد به رغم قبولی در رشته حقوق دانشگاه
تهران، دانشگاه امام صادق(علیه السلام)
را برای ادامه
تحصیل برگزید به گزارش فرهنگ نیوز، باغانی در اسفند 1365 در سن نوزده سالگی و در
حالیکه در سال دوم رشته الهیات و معارف اسلامی دانشگاه امام صادق(علیه السلام) به
تحصیل اشتغال داشت،.از عملیات بدر در جبهه حضور داشت و در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به فیض عظیم شهادت
نایل آمد و به قول خود شهید، ، اما از دانشگاه سرخ امام حسین علیه السلام با نمره
20 و خط سرخ شهادت فارغ التحصیل شد.
وصیت نامه این شهید دانشجو و سایر دست نوشته هایش
حاوی مطالب بالای عرفانی است که با خواندن آنها گمان می کنی پای سخن عارف کاملی با
40 سال سابقه سیر و سلوک نشسته ای، در این باره مقام معظم رهبری دوبار یکی در روز
شهادت و دیگری در سالگرد شهید پیامی و تقریزی بیان فرمودند. دست نوشته ها و
وصیتنامه او بسیار عجیب است.پدر و مادر عزیزم من امانتم در دست شما. آیا نمی
خواهید مرا به صاحب امانت برگردانی؟! برگردانید مرا که سخت از دوری صاحبم غمناکم .
گفتنی است حجت الاسلام و المسلمین
باغانی نماینده دور اول و چهارم مجلس شورای اسلامی و پدر شهید ناصرالدین، خود از
شهدای زنده انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر 1360 و رییس کنونی
شعبه سیزدهم دیوان عالی کشور است. هر سال سالگرد این شهید از سوی پد و خانواده اش
در شب جمعه نزدیک سالگرد برگزار می شود.
نام پدر: اصغر محل تولد: قم تاریخ تولد:
1346 سال ورود به دانشگاه: 1364
رشته تحصیلی: معارف اسلامی
و تبلیغات تاریخ و
محل شهادت: 11/12/1365 شلمچه عملیات : کربلای5
منابع
http://tnews.ir/news
http://khabarfarsi.com
http://radepayeeshg.mihanblog.com
http://hayat.ir
http://www.hadyeaseman.ir
http://www.hadyeaseman.ir
http://aricke.blogfa.com
http://hayat.ir
http://sobheqazvin.ir
http://www.askdin.com
http://aricke.blogfa.com
http://bayanbox.ir
http://sh-gomnam.blogfa
بسم ربّ الشهداء والصدیقینالحمدللهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِیَ لَولا اَنْ هَدانَا اللهُ، وَجَعَلَنا مَصابیحَ الْهُدی، وَسَفائِنَ النَّجاةِ وَ مِنْ حِزبِهِ، فَاِنَّ حِزبَهُ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ جَعَلْنا مِنْ جُنْدِهِ، فَاِنَّ جُنْدَهُ هُمُ الْغالِبُونَ. وَ قالَ اَلَسْتُ بِرَبّکُمْ، قالُوا بَلی، وَ قالَ اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ اَلّا تَعْبُدُ الشَّیْطانَ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ.اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اَنتَ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ، وَ حَبیبُکَ وَ اَنَّ عَلیاً وَلیُکَ وَ حُجَتُکَ عَلی مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَتَحْتَ الثَّری، اِلهی اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُالْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ، فَاغْفِرلی کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وَکُلَّ جُرْمٍ اَجْرَمْتَهُ، رَبَّنَا اغْفِرلی وَلِوالِدَیَّ وَالْمُؤمِنینَ وَالْمُؤمِناتِ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ. معنی کلمات عربی:بنام پروردگار شهیدان و صدیقینحمد و سپاس مخصوص خداوندی است که ما در این راه هدایت فرمود و اگر نبود راهنمائی خداوند ما در این هدایت نبودیم و حمد و سپاس که ما را چراغهای هدایت و کشتیهای نجات و از حزب خودش قرار داد، پس به یقین لشکریان او پیروز و غالبند. و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند بلی،گفت: ای اولاد آدم! مگر ما با شما پیمان نبستیم که حتماً از شیطان پیروی نکنید؟! به تحقیق و یقیناً او دشمن آشکار شماست. [1] شهادت میدهم که خدایی جز تو نیست و محمد(ص) بنده، فرستاده، و دوست توست.________________________________________همانا علی(ع) ولی و حجت توست در روی زمین و ماورای آن. خدایا، من بندة ضعیف، ذلیل، ناچیز، درمانده و بیچارة تو هستم. پس ببخش مرا، برای تمامی گناهانی که مرتکب شده ام و تمام جُرم هایی که انجام داده ام. پروردگارا، ببخش مرا و پدر و مادرم را و تمام مردان مؤمن و زنان مؤمنه را، در روزی که حساب وکتاب بر پا خواهی کرد. آمیــــــناینجانب ناصر الدین باغانی بندة حقیر در درگاه خداوند. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه نیست اما کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد. پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی . مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه، به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم، اما همه اینها بعدِ مدتِ کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . فهمیدم که (یَومَ لا یَنفَعُ مالٌ وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرِّالْمَرءَ مِنْ اَخیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرارگیری، فهمیدم که در این مدت که فکـر می کـردم عاشـق تو هستم اشتباه می کرده ام، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم. ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام، ولی باز مستقیم آمده ام. حال می فهمم که این تو بوده ای که بدنبال بنده ات بوده ای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود. (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی. امـا مـن بد بخت ناز می کـردم و شـب خلـوت را از دسـت میدادم و می خوابیدم! اما تو دست برنداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطلی!! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا را که به چنگ آوردی به صحنة جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک!! تو کَریم بودی و من لَئیم! تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذّت آن شراب مستم. اولین جرعة آنرا که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سرمیگرداندی، پیاله ام را شکستی. هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم. ای عاشق من!! ای اله من!! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی، حـال که به مـن رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیـع و شـراء مـتاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی، پیالة خود را می شکنم و متاعم را به آتـش می کشـم تـا در آتـش حسـرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزی.به آهی گنبد خضراء بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزمبسوزم یا کـه کارم را بسازی چـه فرمائـی بسازم یا بسوزماما شهادت چیست؟آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد و بندة خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رخ یار می شود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد، بسوی دشمن حق می رود و ملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد. ناگهان غنچه ای میشکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. ( ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصة شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.) شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود بگیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل شان نیز نمی توانید درک شان کنید. شهید را شهیـد درک می کنـد. اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئینة زنگار گرفته، چیزی را منعکس نمی کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهیدان به حال شما غصه می خورند و از این در عجبند که چرا به فکر خود نیستید. به خود آیید و زندان تن را بشکنید . قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید. ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم رخـت بـر بـنـدم وتـا مُـلــک سـلیمـان بــروم اما؛امت مسلمان و شهید پرور ایران!پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرف هایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پردة غیبت است، ولیِ فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید و گرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می کنند. به عبارت دیگر مروج تِز جدائیِ دین از سیاست هستند و می گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد. ولی حالا بیایند و بروند گوشة حوزه ها درس و بحث را ادامه دهند. این منحرفین را بشناسید و از صحنة انقلاب بدرشان کنید، اینها همانهایی هستند که با نام های مختلف، اما با یک ماهیّت، مطهری را شهید کردند. بهشتـی را با تهمـت هـا و فحـشها تـرور شخصـیت و سپـس با کینـة شیـطانی ترور فیزیکی کردند. اینها همانهایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد... اینـها دشمـن روحانیت انـد. روحـانیت را نمـی خواهنـد و مـی خواهنـد بیـن شـما و روحانیـت جـدایی بیـاندازنـد. آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد میآورند. فقه جدید می سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند. با لباس وحدت، تفریق وحدت می کنند. وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. اما نمیتوانم موارد متعددی را بشمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده اند! آن وقت این را تحکیم وحدت می گویند. مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید. جنگ با عوامل خارجی مسئلة سختی نیست. اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقین از کفاربدترند. با جدائی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسألة دیگر اینکه در مصائب و مشکلات صبر کنید. « ان الله مع الصابرین » بهشـت را بـه بهـا می دهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون، کربلا رفتن خون می خواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است خون از ما، بدانید که، « اِنَّ اللهَ یُـدافِعُ عَـنِ الَّذیـنَ آمَنُـو » همانا،خداوند از کسانیکه ایمان آورده اند حمایت می کند.ما همه وصیله ایم، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از نا خالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که انشاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شرّ شیطان در امان باشید. با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید، مخصوصاً نافلة شب، صبر را پیشة خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما هم سختی بسیار دیده اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن می خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همة دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیت می کنم. پدر و مادرم و برادران و خواهرم! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت، بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری کنید که اجر خود را از ضایع کنید. شما از این به بعد خانوادة شهید هستید. طوری رفتار کنید که در شأن شما باشد. بدانید بجای شهید، خدا به خانة شهید می آید. بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت. تخته سیاه، گسترة وسیع جبهه های حق علیه باطل، گچها خون، و قلم ها اسلحة مان بود. والسلام 24 جمادی الاخر 1407 مطابق با 4/12/1365 ساعت 25/9 دقیقه صبح – اردوگاه کرخههر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق، بر او نمرده به فتوای من، نماز کنید. ناصر الدین باغانی