loader-img-2
loader-img-2
شهید سبیل اخلاقی دریکی از روزهای گرم چهارم خردادماه 1353 در خانه ی محقر روستایی خان محمد اخلاقی در نیک شهر استان سیستان و بلوچستان در خانواده ای از اهل سنت به دنیا آمد . با آمدنش شادی فضای خانه اخلاقی ها را پر کرد . مدتی نگذشت که سبیل جایگاه ویژه ای در میان اهل خانه پیدا کرد .

در آن زمان که محرومیت جا مانده از دوران ستم حکومت شاهنشاهی ، بر زندگی مردم سایه افکنده بود ، پدر سبیل برای امرار معاش کسب رزق حلال خانواده اش به شهرهای اطراف سفر کرد . از این رو سبیل بیش از هم سن و سالهایش به رشد عقلانی و اعتقادی رسیده بود .

او دیگر تنها مرد خانه شده بود . سبیل پس از اتمام دوران ابتد ایی برای اینکه بتواند باری از روی دوش خانواده بر دارد . همراه مادرش به کار کشاورزی پرداخت و مجبور به ترک تحصیل شد . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ،سبیل علارغم سن خیلی کم اش وارد بسیج شد وفعالیت چشمگیری از خود نشان داد . او در نگهبانی ها و ماموریت های محوله با تمام توان و علاقه حاضر می شد .

وفای به عهد از ویژگی های بارز سبیل بود او همواره تلاش می نمود تا بدون تاخیر در محل خدمتش حاضر شود .

سبیل اخلاقی عاشق امام خمینی (ره ) بود و شیفته کشورش . از این رو ندای نایب امام زمان (عج ) خویش را که فرمود . هر کسی که توانایی دارد و برایش تکلیف شده می تواند به جبهه های حق علیه باطل اعزام شود ، به جبهه برود را لبیک گفت و این تکلیف را برخود واجب دانست که به جبهه های حق علیه باطل و یاری رزمندگان دلیر و سلحشور اسلام راهی شود .

اما سبیل نیک می دانست که برای رفتن باید رضایت مادر را هم بدست آورد . مادر اما برای مرد خانه اش نگران بود . زیرا در نبود پدر همه دنیایش شده بود سبیل ، اما مادر راضی شد اگر چه همه زندگیش شده بود سبیل . او نیک می دانست که فرزندش شهادت در راه خدا را برگزیده و با ریختن خون امثال سبیل است که اسلام پیروز خواهد شد .

سبیل تکلیف خود را خوب می دانست و مادر هم سبیل اش را بدرقه کرد و کوله بار مردانگی سبیل را با دعای خیرش پر کرد . او می دانست که سبیل مرد خانه اش دیگر اهل ماندن نیست . او راهش را برگزیده بود و تنها توکل بود که مادر را ، آرام می کرد .

مدتی بعد از رفتن سبیل ، نامه هایش به دست مادر رسید، سبیل درنامه از مادرش خواسته بود تا بعد از شهادتش گریه ناله ناله نکند و تنها دعاگویش باشد که به شدت محتاج دعای مادرانه است ....

آری ! همرزمان شهید سبیل اخلاقی از او جزء مهربانی ، روحیه تقوی و اخلاق نکو هیچ چیز دیگر ندیدند تا حدی که تحت تاثیر رفتار سبیل قرار گرفته بودند .

شهید سبیل اخلاقی در نهایت عشق و دلدادگی به معبود در 19روز از بهمن ماه 1364 در هور العظیم با اصابت ترکشی به قلب پاک و معصومش آسمانی شد و به شهادت رسید . محل پیکر مطهرش در روستای گالینک است آخرین لحظات دلدادگی شهید سبیل اخلاقی ، جوانترین شهید و مبارزه از اهل سنت در آغوش همرزمان طعم تلخ جدایی را در کام همرزمانش بر جای گذارد .

به حق محرومیت و سختی شرایط زندگی و نبودن های گاه و بی گاه پدر ، لحظه ای شهید را از ارادت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و پایبندی به ولایت فقیه جدا نکرد . در طول دوران دفاع مقدس حماسه ساز و جان برکف سیستان و بلوچستان با هر مذهب و آئینی که داشتند در صفوف اول مبارزان و منادیان جبهه ها ، به ندای رهبری لبیک گفته و به دیار عاشقان و میادین نبرد شتافتند . آری . شهیدان بشئیه ی سیستان و بلوچستان رسم مردانگی را نیک به جای آوردند ....
جوان آنلاین
پایان



  • تعداد بازدید :
  • 1757
  • یکشنبه 1392/9/10
  • تاریخ :

شهید 11 ساله کشور


مادر نوجوان ترین شهید دفاع مقدس گفت: اگر دوباره جنگ شود علاوه بر پسران و نوه هایم خودم و همسر پیرم نیز به جبهه ها خواهیم رفت.

شهید 11 ساله کشور

شهید سبیل اخلاقی از شهدای اهل سنت شهرستان نیک شهر استان سیستان و بلوچستان است. حدود 5 سال پیش بود که در یکی از اردوهای جهادی در مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان، کاروان خبری همراه دانشجویان قرارگاه شهید شوشتری متوجه شدند که شهید اخلاقی با 11 سال سن نوجوان ترین شهید دفاع مقدس محسوب می شود. او در خرداد ماه سال 1353 چشم بر جهان گشود و در آذر ماه سال 1364 در حالی که پیک لشکر ثارالله (ع) محسوب می شد تیر خورد.

مادر شهید اخلاقی در نشستی با اشاره به ویژگی های شهید اخلاقی گفت: «سبیل» از کودکی بزرگ تر از سنش رفتار می کرد و همیشه مثل یک جوان پخته کمک حال من و پدرش بود. هنگامی که تازه نوجوان شده بود به بیابان رفته و هیزم جمع می کرد تا بین ایتام و سالمندان از کار افتاده تقسیم کند. سبیل قبل از رفتن به مناطق جنگی روی پیراهنش نوشته بود «شهید سبیل اخلاقی» و این تنها یادگاری است که از سبیل برای ما مانده است.

در ادامه این گفتگو پدر شهید اخلاقی با اشاره به وحدت میان شیعیان و اهل سنت خاطرنشان کرد: همه ما در ایران با هم برادر هستیم و خون هیچ قوم و مذهبی به دیگری برتری ندارد اشراری که در بمب گذاری ها شرکت می کنند مسلمان نبوده بلکه کافر هستند.

آرزویم دیدار با مقام معظم رهبری است که یقین دارم در صورت دیدار با ایشان چشمانم شفا خواهند یافت. در نیک شهر با اینکه اکثر مردم اهل سنت هستند ولی به خانواده شهدا احترام می گذارند و خود را در حفظ و حراست کشور مانند شیعیان می دانند.

پسرم تنها 11 سال داشت که به جبهه ها رفت و امروز اگر بار دیگر کشوری به ایران حمله کند تمام پسرانم و نوه هایم را به جبهه ها اعزام خواهم کرد.

از هفت سالگی عضو بسیج بود

خان محمد اخلاقی پدر پیر و مهربان شهید «سبیل اخلاقی» گفت: من 5 دختر و 2 پسر دارم و شغلم کشاورزی است، سبیل در سوم تیر ماه 1353 در نیکشهر به دنیا آمد، او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و برای کمک کردن به من وارد زمین های کشاورزی شد؛ با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، پسرم 7 ساله بود که به عضویت بسیج عشایر درآمد.

سَبیل بارها می خواست به جبهه برود اما سن و سالش کم بود و من نمی گذاشتم، اندام درشتی هم نداشت، پسرم برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد، سال 64 که کشور درگیر جنگ بود و از سویی دیگر ضدانقلاب در نقاط مختلف سیستان و بلوچستان هم غائله می کردند.

پسرم تنها 11 سال داشت که به جبهه ها رفت و امروز اگر بار دیگر کشوری به ایران حمله کند تمام پسرانم و نوه هایم را به جبهه ها اعزام خواهم کرد

یک روز «خان» که طالب جدایی مردم از انقلاب بود، مردم را دور خود جمع کرد و شروع کرد به امام خمینی (ره) ناسزا گفتن، او می گفت: «شما طرف ما هستید یا خمینی؟ طرف انقلاب نروید خمینی شما را می کشد» دعوای من با «خان» شروع شد، به او گفتم: «اگر امام را دوست نداری، حق نداری به او ناسزا بگویی، جان خودم را فدای یک تار موی امام می کنم» همین درگیری منجر شد که از من شکایت کنند و مرا به زندان بیندازند.

چند وقتی بود که در زندان بودم، یک روز «سَبیل» به ملاقاتم آمد و گفت: «می خواهم به جبهه بروم، امام دستور دادند که برای اعزام به جبهه هر کس می تواند، برود، من می خواهم بروم و احتیاج به رضایت شما دارم» من هم به پسرم گفتم: «برو خاک ما را از دست بیگانگان و دشمنان انقلاب نجات بده» .

شهید 11 ساله کشور
شبانه عازم جبهه شد

مادر شهید هم در ادامه گفت: در غروب یکی از روزهای آذر سال 1364 شهید سبیل اخلاقی نزد من آمد و گفت: «مادر جان می خواهم به جبهه بروم.» که با مخالفت من روبه رو شد. من به او گفتم پسرم تو تنها فرزند پسر من هستی و من جز تو و سه خواهرت در حال حاضر کسی را ندارم. اما شهید می گفت: «مادر هر طور شده من باید به جبهه بروم و اگر خواست خداوند باشد شاید شهید شوم. من شهادت را دوست دارم. با شهادت و ریختن خون امثال من است که ما در جنگ پیروز می شویم» . سبیل می گفت: «اگر ما جوانان مقابل این دشمن متجاوز را نگیریم، به خودش اجازه جسارت به خاک کشورمان را می دهد. من به بسیج محله می روم و از آنجا به سپاه خواهم رفت. شما تا برگشتن من بیدار بمانید.» این سخنان را در حالی که لباس هایش را جمع می کرد، می گفت و سپس به سوی مقر سپاه حرکت کرد.

من هم تا ساعت یک بعد از نیمه شب چشم به راه تنها پسرم (در آن زمان) بیدار ماندم. اما هر چه انتظار کشیدم، پسرم به خانه نیامد تا اینکه در همان انتظار به خواب رفته و با صدای اذان از خواب بیدار شدم.

بعد از اذان و خواندن نماز به دخترانم گفتم: «شما صبحانه درست کنید و بخورید، من می روم سپاه تا در مورد سبیل سۆال کنم. که آیا از سپاه آمده است یا نه؟» وقتی به سپاه رسیدم، سراغ سبیل را از آن ها گرفتم. گفتند: «چنین شخصی اینجا نیامده است» . من هم پس از ناامیدی به طرف خانه آمدم و دم در حیاط خانه چشم به راه و منتظر سبیل نشستم. در همین لحظه بود که یکی از آشنایان مرا در این حالت دید و پرسید: «چرا اینجا نشسته ای؟ چشم به راه کی هستی؟!» من پاسخ دادم: «منتظر سبیل هستم. او از دیشب تا به حال به خانه بازنگشته».

در این لحظه بود که گفت: «مگر خبر نداری که دیشب تعدادی از رزمندگان ساعت 12 از نیکشهر به طرف جبهه اعزام شدند، من آن ها را دیدم که حرکت کردند.»

چند وقت بعد از رفتن سبیل بود که یکی از خانم های فامیل گفت: «بیا تا به همراه یکدیگر به دنبال سبیل برویم» . من گفتم: «نه من نمی روم، او را به خدا سپرده ام، هر چه خدا بخواهد همان می شود».

سبیل سن اش کم بود اما در درگیری ها همیشه شجاعانه می ایستاد، رفته بود نماز بخواند و تیر به سینه او اصابت می کند، او را به تهران منتقل می کنند و روز نهم بهمن 1364 در بیمارستان به شهادت می رسد

نامه های نوجوان 11 ساله برای مادرش

بعد از سبیل دو نامه از جبهه برای ما فرستاد، او در این نامه ها نوشته بود: «مادر اگر من شهید شدم ناراحت نشوید. برای من گریه نکنید و برای اسلام و رزمندگان اسلام و انقلاب دعا کنید؛ اینجا حال من خوب است، دعایم کنید چون ما به دعای شما نیاز داریم؛ مادرم شیرت را حلالم کن و مرا ببخش و اگر من شهید شدم هنگام تشییع جنازه من بگویید: شهیدان زنده اند الله اکبر، نگویید مرده اند الله اکبر. چون شهیدان در پیشگاه خداوند روزی می خورند» .

شنیدن خبر شهادت سبیل در زندان

پدر شهید در ادامه گفت: حدود 45 روز می گذشت که یک شب حس عجیبی داشتم، خوابم نمی برد، تا اینکه از بلندگوی زندان مرا صدا زدند، آن ها خبر آزادی مرا دادند، به جناب سروان گفتم: «چرا مرا آزاد کردید؟» او جواب داد: «پسرت شهید شده است باید بروی و او را شناسایی کنی» .

مرا به سردخانه بردند، خودم را بالای سر «سبیل» رساندم، او را از بویش شناختم، وقتی کنار پیکر بی جان پسرم ایستادم، اصلاً گریه نکردم، کسانی که در اطرافم بودند، گفتند: «بچه ات شهید شده، چرا گریه نمی کنی؟» به آن ها گفتم: «برای چه گریه کنم، او برای حفظ ناموس به جبهه رفت، من راضی بودم که او برود، حتی جنازه اش را برای من نیاورند» .

همرزمان سبیل از جبهه به نیکشهر آمدند، آن ها می گفتند: «سبیل سن اش کم بود اما در درگیری ها همیشه شجاعانه می ایستاد، رفته بود نماز بخواند و تیر به سینه او اصابت می کند، او را به تهران منتقل می کنند و روز نهم بهمن 1364 در بیمارستان به شهادت می رسد» .

فرآوری : سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" سبیل اخلاقی " می نویسد