محمود دولتی مقدم ،بچه محروم محله شیب خندق
زابل بود .پدرش شرافت کفش دوزی را به دنیای زر اندوزان نیالود. اوکه همراه دوفرزند
ش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی(ص)ومردم ایران به شهادت رسید، در اتاق کوچک و نمورش،
سه لاله شهید و یک ارغوان آزاده پرورد تا متجاوزان به مردم بدانند که اینان وارثان
روی زمینند واسطوره های شاهنامه در برابر جوانمردی وشجاعت آسمانی اش سر تعظیم فرود
آورند.
محمود از درون استضعاف بر خواست تا به روشنایی
آفتاب ایمان بپیوندد و دنیا را مدینه مهربانی و تقوا ببیند . اما از آن روز که تن را
به کسوت شهادت آراست ،سر دار دلها و جانهای مردم شد .او آنقدر بزرگ شد که خود را کوچکتر
از همه می دید و خدا را بزرگتر از من و ما .همنشینی پاکان بر انداز او و سر دوشی بهشت
،خلعت جاودانه اش باد .
سال 1345 روستای کوچک «فیروزه ای» ،گاهواره
کودکی شد که اورامحمود نام نهادند . او در خانه روستایی خویش چون سنبله گندم قد می
کشید که گندم بر کت سفره روستا است و روستا ،روایت سر سبزی .محمود، با لالایی نرم مادر
که صبوری دشتها و زلالی چشمه ساران را به یاد می آورد روی دامان تقوا و عفاف بالید،
پای سجاده مادر ،گل زیبای دعا را بویید و سایه پدر را چون سایه درختی پر بار بر سرش
افراشته دید . پدری که نوای بامدادی قرآن خوانی اش چون نیلو فری بر ستون های ایمان
می پیچید و خانه را از عطر زلال تقوا سر شار می کرد .درس تقوا و دینداری از پدر آموخت
و مادر قناعت و صبوری را به او ارزانی داشت .فضای مذهبی و سر شار از معنویت خانواده،
کودکی محمود را به روزهای درس و مدرسه پیوند زد .13 ساله بود که دست استکبار جهانی
از آستین یکی از حقیرترین نوکرانش بر آمد و آتش جنگ در خر من ایران اسلامی افکند ومحمود
در آتش اشتیاق حضور در جبهه می سوخت اما با سن اندک راه به جایی نبرد .او می خواست
چون برادرش حاج جعفر مرد میدان حماسه و خط شکن کفر گردد .جان به شنیدن رمز یا زهرا(س)
و یا علی(ع) صیقل دهد و گام در گام بسیجیان از نیروی خداجویشان نیرو گیرد .آنگاه که
از آینه تلویزیون نوای تکبیر ظلمت شکن رزمندگان اسلام را می شنید و به آوای خوش کبوتران
خونین بال بوستان شهادت گوش فرا می داد، شتاب زده و مشتاق به سوی قرار گاه سپاه و بسیج
زابل پر می کشید تا شاید چون پرنده ای کوچک جایی در میان صف بلند پروازان قله شهادت
و ایثار پیدا کند، اما دریغ و درد که هر روز پرواز سینه سر خان مهاجر را می دید و تنها
به ترنمی بغض آلود بسنده می کرد .
سرانجام هنگام هجرت الی الله فرارسید.محمود
تمام چهارده سالگی اش را در ساک کوچکی پیچید و رهسپار مذبح اسماعیلیان زمانه شد .جایی
که رنگ سرخ عشق بود و عشق از ملکوت به زمین آمده بود تا در خاک خوزستان و غرب به وضویی
سرخ تجلی یابد و از زمین به کروبیان عالم با لا فخر بفروشد و هزار مشهد خونین را به
طوافی روحانی احرام بندد. محمود می دانست که برای بوییدن گلهای سرخ سنگر نشین نخست
باید درون را از حب ماسوی الله پاک کرد و لباس ورود به جرگه عشق پوشید که تمثیل طواف
خونین شاهد جبهه چنین است و هر لحظه ،لحظه تشرف است .تشرف به وعده گاه سرخ جامگان کربلاهای
جاوید جنوب .او تنها سنگر نشین آفتاب جبهه نبود بلکه عرصه خطر را با رخش رهپوی عزم
و اراده هر لحظه در می نوردید و در کسوت تک تیر اندازی خدا جو همواره شوق لقای دوست
در سر داشت. به همین جهت بر بعثی کفر چون کفر ستیزی بی قرار می تاخت و با حماسه زخم
و گلوله نردبان عشق می ساخت .شبانه هایش سر شار از شوق وصال بود . کمیل را می شناخت
و کلام مولایش علی (ع) را که امام او بود و او را بدو می نمایاند .
محمود ،دعای کمیل را چنان با سوز و گداز
می خواند که گویی دلش چون پرنده ای آسمانی می خوهد از قفس تنگه سینه پر زند و خود را
در جذبه ای روحانی به معبود بر ساند. پلک جان بگشاید و جمال حضرت او بیند و بی قرار
وا گوید که :خدا یا این بنده ناچیز تو ،این راه گم کرده شیدایی ،شوق لقای تو دارد
.این دستها که چون کبو تران بی قرار بر سینه فرود می آیند جوشش داغی تازه بر دل دارند
.خدایا راه خانه ات را به ما بنمایان.خدایا تو می دانی که ناله جگر سوز من، ناله «فمنهم
من ینتظر» است.
خدایا ...خدایا ...
محمود در سال 1368 سنت و آیین محمدی به
جای آورد و با همراه و همدلی صبور و مومنه پیمان ازدواج بست تا کابین از کمال انسانی
کند و دل به معنویت زندگی صافی دارد .این ازدواج آگاهانه که با تبسم شیرین کودکی زیبا
گل آذین شد و با گذشت و ایثار همواره مسیر در تحمل هجرانهایی که به شوق الی الله و
سنگر نشینی ختم می شد، هیچگاه محمود را در انتخاب راه بر تر مردد نساخت .او اگر چه
به همسر و حریم خانواده صمیمانه وفادار بود و سهمی از مهربانی ها و محبت مثال زدنی
اش را به خانواده اختصاص می داد اما هر گز دل از یاد سنگر نشینان و زمین گلرنگ خوزستان
تهی نساخت ...محمود حتی تکه های دلش را نیز برای خدا می خواست ... آن روز موعود که
خدایش به ضیافت سرخ فرا خوانده بود، آنروز که تاریخ بیست و هفتمین روز زمستان سال1371
را بر پیشانی داشت، جاده زاهدان – زابل شاهد ضجه و فریاد صد ها مرد و زن و پیر و خرد
سالی بود که در محاصره جمعی مزدور استعمار، صدای یا حسین و نوای جگر سوزشان به بام
کیوان بر می شد. آن نا اهلان که در کوهساران «کوله سنگی» و حد فاصل مرز ایران – پاکستان
کمین گرفته بودندو با بی شرمی اموال مردمی را که شوق دیدار آشنایان، رنج سفر بر خود
هموار کرده بودند، به تارج می بردندو زبان عربرده و ناسزا در کام می چرخاندند .شهید
محمود دولتی مقدم که به همراه پدر بزرگوار و برادر برو مندش از ماموریتی ویژه باز می
گشتند آن دژخیمان را به هراس افکند و نا گاه پیکر آن شاهدان قدسی هدف گلو له های بی
امان انواع سلاح های دشمن قرار گرفت و ...دقایقی بعد پیکر های دو غواص دریای شهادت،
آخرین تبسم مهربانشان را بر سخره های سخت کوهساران فرو پاشیدند و رفتند ....رفتند تا
صفحه ای دیگر از کتاب شهادت به نام آنان نوشته شود . تا وادی شهادت از طواف زائران
همواره اش تهی نماند و محمود را که در آتش اشتیاق وصال همچون رهروی شیدا می سوخت بی
فیض حضور نگرداند. او در یافته بود که چگونه می توان زیر فوران آتش آرزومندی ققنوس
وار پر کشید و از خاکستر خود تولدی دو باره یافت .آنروز نیز از همان روز هایی بود که
شهادت در کوههای اطراف «کوله سنگی» خیمه بر پا کرده بود و چشم انتظار کاروان سا لار
دیگری از کاروان بی منتهای خط خونین آل الله بود .یقین آن روز مادری در خود شکفته و
فرزندی در لحظه های پر کشیدن به ملکوت اعلی کربلا را دیده بود و کربلاییان خدا جو را
.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
البته مپندارید که شهیدان راه خدا مرده
اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خداوند متنعم خواهند بود. آنان به فضل و
رحمتی که از خداوند نصیبشان گردید ،شادمانند و به آن مومنان که هنوز به آنها نپیوستند
و بعدا در پی آنهابه آخرت خواهند شتافت ،مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت
متاع دنیا هیچ غم نخورند و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینک خداوند اجر
اهل ایمان را هر گز ضایع نگذارد .
با سلام و درود به شهدای اسلام و امام شهیدان
(ره) انقلاب اسلامی و با سلام به محضر مقام معظم رهبری وصیت نامه خود را آغاز می کنم
.
هشت سال دفاع مقدس امت اسلامی ایران تابناک
ترین فراز تاریخ انقلاب ارزشمند اسلامی است. این دلاوری ها و ایثار گری ها ی عظیم که
خیالپردازی تمامی ابر قدرتهای شیطانی و در راس آنان استکبار جهانی را باطل و خنثی نموده
و بر تری کامل ایمان و عزم و اراده ملت ما را بر همه قدرتهای باطل نمایان کرده، به
دست بهترین فرزندان راستین اسلام خصوصا ادامه دهندگان راه سرخ سرور شهیدان تحقق یافت.
همین انگیزه پاک و عظیم بود که خداوند منان به حقیر توفیق داد که در سنین نوجوانی وارد
عرصه های حق علیه باطل شوم ولی خدایا شرمنده و شرمسارم علیرغم اینکه جبهه به جبهه و
سنگر به سنگر به دنبال گم گشته خود که شهادت نام دارد گشتم، به آن نرسیدم ولی ای خداوند
بزرگ اگر من دست از بنده گی بر داشتم .تو ای معبود من دست از خدایی بر نمی داری. خدایا
اگر از مال دنیا چیزی در اختیار ندارم نگران نیستم زیرا که باورم این است که این دنیای
فانی و زود گذر و موقت است .
معبودم !سپاس تو را که من نبودم تو بودم
کردی .وجود نداشتم تو وجودم داشتی و اشرف مخلو قات نمودی و در روی زمین از میان این
همه ادیان مختلف مسلمان زاده ام آفریدی و در میان مسلمانان از شیعیان قرار دادی و عشق
پیامبران و امامان و خصوصا عشق مرتضی علی (ع) آقا امام حسین (ع) حضرت فاطمه (س) حضرت
زینب (س) و آقا ابوالفضل العباس را در گوشه گوشه دل بی تابم قرار دادی .
خدایا از تو می خواهم که این وصیت نامه
را ،وصیت نامه آخرم قرار دهی . از بس وصیت نامه نوشتم خسته شدم و به آن آرزوی دیرینه
و قلبی خود نایل نشدم . مدتها است که از جانم سوز و آتش درد و جدایی بر می خیزد .اکنون
با دنیایی مملو از غم و اندوه و رنج ماندن و پوسیدن ،به سویت می آیم و طلب فوز عظیم
شهادت را می نمایم .خدای من ،آخر تا کی شاهد لبیک گفتن بهترین بندگان خودت به سویت
باشم و آنان را نظاره گر باشم خدایا شهدا را می گویم ووقتی در مراسم تشیع جنازه شهیدان
قرار می گیرم از روح ملکوتی آنان در خواست می کنم که حقیر نیز لایق پیوستن در جمع خیل
شهیدان راه خودت شود .
پدر جان :
به عنوان فرزندکوچکتان که شرمنده زحمات
چندین ساله تان برای خویش هستم یاد بیش از 45 سال زحمت و تلاش و سختی را بر پیکر خسته
تان حس می کنم. تویی که با یک چشم و سوزن و درفش علاو ه بر اداره امور زندگی مادر و
برادران و خواهران ،امور معیشتی خانواده ما را نیز عهده دار شدی. امید دارم با این
همه زحمت که ایجاد نمودم مرا ببخشید زیرا که خود به آنچه که به من مساعدت می نمودی
محتاج بودی .پدر جان هیچگاه شکایت از مشیت پروردگارم ندارم و در عوض به شما افتخار
می کنم که با همه مشکلات و سختی ها با قامتی به استواری ایمان ایستاده اید و عظمت آدمی
را به بی نیازی از خلق می دانید و همچنان شاکر خداوند تبارک و تعالی بوده اید و هستید
.
مادر جان:
از آن زمان که برایم از سرور شهیدان آقا
امام حسین (ع) گفت بودی و سردار کربلای او یعنی قمر ماه بنی هاشم آقا ابوالفضا العباس
(ع) را به من شناساندی و از غریبی و تنهایی و بی کسی اش برایم مصیبت و ربایی ها خوانده
بودی ،برایش گریستم و اشک ها بر آن سر بی تن ریختم و ناله ها و آه جان سوز برای یارانش
و همچنین برای اسیری زینب (س) و کودکانش کشیدم. پس ای مادر مهربانم که هر گز زحمات
بی حد و حساب شما را فراموش نمی کنم .اگر مواجه با این شدید که بنده به آرزوی خود رسیدم
هر گز روحیه خود را از دست ندهید و همان سعه صدر و صبوری را که در خصوص مفقودی برادر
عزیزم حاج جعفر نشان داده بودید، ادامه دهید و اگر خواستید برایم اشکی از دیدگانتان
جاری سازید حتما آقا و مولا و سرور شهیدان را مد نظر قرار دهید. زیرا که اشک بدون یاد
و نام آقا امام حسین معنی ندارد .
برادران و خواهران شریفم :
بارها برایتان گفتم و باز هم می گویم و
این را از دل کوچکم به یاد نگهدارید که دنیا بی وفاست و ارزش دل بستن به زرها و زیورهارا
ندارد . چشم و دل به ذخایر آن بستن بیهوده می باشد. شما را سفارش می کنم که سفارشها
و توصیه های برادر ارشدتان (حاج جعفر ) را مو به مو اجرا نمایید و او را تنها نگذارید.
زیرا که حقیر بعد از خدا از لحاظ معنوی هر چه دارا هستم مرهون زحمات و راهنمایی های
بیدار گرانه و بسیار ارزشمند ایشان می باشد .در پایان سفارش من به شما حضرات این است
که هر گز از یاد خدا غافل نشوید و تمامی دستورات و احکام الهی را سر لوحه مسیر زندگی
خود قرار دهید، خصوصا نماز را به وقت و به صورت جماعت بر پای دارید تا موجب رضایت خداوند
قادر و توانا فراهم گردد و در روز قیامت در مقابل خدا و خوبان خدا انشا الله شرمنده
و شرمسار نگردیم .
همسر محترم و لایقم:
از حضور گرانقدرتان معذرت و پوزش می طلبم
زیرا که در این مدت سه سال زندگی مشترک نتوانستم بنحو احسن حق مطلب را انجام دهم. انشا
الله که از این بابت بنده را مانند همیشه مورد عفو قرار می دهید .همسر مهربانم، چنانچه
خداوند ما را لایق دانست و او لادی عطا نمود کمال مراقبت و مواظبت را از او به عمل
آورید تا انشا الله بتواند در این دنیای زود گذر تمامی احکام الهی را با قوت انجام
دهد و ادامه دهنده راه ائمه شود. از اینکه نتوانستم وسایل زندگی آبرومندانه ای برای
شما تهیه نمایم شرمنده هستم و آخرین وصیتم به شما این است که زندگی بعد از من را با
کمال آرامش ادامه دهید .
در پایان سخنی با دوستان و آشنایان و امت
حزب الله منطقه سیستان :
برادران و خواهرانم که به شما از صمیم قلب
عشق و علاقه می ورزم مرا ببخشید و برایم طلب آمرزش کنید. ساختن خویش و هم نوعان خود
را سر لوحه کارهایتان قرار داده و با بر خورد های اسلامی بی مسئولیتها و بی تفاوتها
را مسئول بار بیاورید .سوء ظن و یا هر عامل ضد الفت قلبی را در خود راه نداده و باز
هم بدانید که تنها مکتب اسلام و انقلاب شکوهمند اسلامی برای رهایی و رشد و تعالی انسان
و اسلام و جامعه اسلامی موثر است . هر زمزمه و نغمه ای غیر از اسلام را فرصت گسترش
و رشد و پیشروی ندهید زیرا که باعث به هدر رفتن زحمات چندین ساله پیامبران ، امامان
و انسانهای شریف و مومن خواهد شد .در پایان از همه عزیزان می خواهم دست از حمایت ولی
فقیه و مقام عظمای ولایت و فرمانده کل قوا بر نداشته و اوامر معظم له را با تمامی وجود
به سر منزل عمل برسانید و با وحدت و انسجام خود مشت محکمی به دهان تمامی زور گویان
خصوصا استکبار جهانی وارد نمایید .خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
.
والسلام حقیر محمود دولتی مقدم 5/ 3/
1371