این شهید عزیز بر اثر اصابت تیر مستقیم تانک به سنگر ایشان که موجب شهادت و جداشدن سر از بدن ایشان گردید. لذا پیکر بدون سر در گلزار شهدا اهواز مدفون می باشد.
وصیت نامه پاسدار شهید محمد علی بابازادگان
سپاس خدایی که جانم و جان عالمیان در یَد اوست، سپاس از آن خدایی است که مرا جان داده و آفرید و انسان آفرید پس از آنکه انسان آفرید مرا مسلمان قرار داد وپس از آنکه مسلمان قرار داد. پیرو امیر المؤمنین نمود یعنی شیعه اثنی عشری قرار داد که این جمله آخر بسی مایه افتخار برایم و برای آنان که شیعه هستند، بود. چرا که میدانم بعد ازاین همه معاصی عاقبت جز دوزخ جائی ندارم که اگر قرار بود قضاوت کنی اگر سخت تر از دوزخ جائی بود خود را به آن محکوم میکردم لذا مفتخرم به اینکه شیعه هستم تا کسی داشته باشم که در روز قیامت دست منِ ناتوان را بگیرد و از آنکه خود سخترش را برای خود قرار می دهم نجاتم دهد. پس سپاس خدای را که این همه نعمت را و این همه مِنَت را بر من گذاشت. وقتی تصمیم گرفتم که وصیت نامه را بنویسم با خود فکر کردم که باز هم مثل صفحه قبل باید پاره اش کنم یا خط رویش بکشم و یکی دیگر بنویسم ولی احتمال دادم که معلوم نیست بعد از این کاغذ زنده بمانم لذا تصمیم گرفتم این کاغذ را سیاه کنم، باز فکر کردم که از کجا شروع کنم یک تأمل کوچک کفایت می کرد: آنکه خیلی برایم زحمت او را حتی در زبان جبران کنم لذا تصمیم گرفتم آنچه را نمی توانستم در درون زندگی بگویم، یا اینکه توانستم و نگفتم، بگویم: اول اینکه اگر شما را رنج دادم، نه، نه اگر ندارد حتماً شما را زجر داده ام لذا خواستم عاجزانه از شما مادرم و به قولی نور چشمم تقاضا کنم که این عبد عاصی را ببخشید چرا که اگر تو این زحمتها را، آن رنج بزرگ کردن، مرا نبخشی چه کنم، به قول برادر گرامیم محسن منابی که یک شب آمدم مرخصی می گفت: هر وقت خواستی برگردی دست مادرت را بوسه زن و خود را بر پای راستش بینداز و پایش را ببوس، آره حق مادرم بیش از اینهاست ولی من نمک نشناسم والله قدر نمک را می دانستم خدایا بعد از برادرم غلامعلی من چقدر مادرم را آزار دادم باید من مرهم زخمش می شدم ولی نمک پاشیدم بر روی زخمش. مادر جان در این تک کاغذ از از تو عاجزانه می خواهم که مرا ببخشی و علاوه بر بخشیدن از تشییع کنندگانم بخواهی مرا به مسجد آورده در تابوت را باز کنند پایم را با بندی بسته ودر حیاط مسجد بکشند و تو در این لحظه بگوی ..... اللهم اغفر هذا ابن، اللهم اغفر هذا ابن، اللهم اغفر هذا ابن ... خدا ببخش این فرزند را، خدا ببخش این فرزند را، خدا ببخش این فرزند را. تا شاید خدا به لطف دعای خیر شما مرا ببخشد. خدایا تو می دانی چقدر آنچه که می خواهم انجام دهند. خدایا تو آگاهی که چقدر دوست دارم این عمل را انجام دهند، اما در مورد این وصیت خیلی تأکید دارم که انجام شود باز هم می گویم تا شاید خدا ما را از این جهت ببخشد، اما فراموش کرده بودم که از برادرم غلامرضا تشکر کنم بخاطر آن زحماتی که کشید بخاطر آن آفتابها و سرماها که دید بخاطر آن روزهائی که از بس در آفتاب بود پوست بدنش می کَند، بخاطر آن شبهایی که از درد چشم نمی خوابید و من راحت و آسوده رفت و آمد می کردم، خدایا اگر غلامرضا این چنین زحمت نمی کشید امکان داشت من اینجا باشم؟ نه، نه احتمالاً نمی توانستم خدایا تو شاهدی که غلامرضا از آن طرف جهاد می کرد و من هم درون سنگرها از دینم دفاعی هر چند ناچیز کردم، خدایا تو قبول کن از ما این زحمت ناچیز را، خدایا تو شاهدی که من نتوانستم در این چند سال زندگی از برادرم تشکر کنم ولی خدایا تو شاهدی که یاد یاد گرفتم چگونه زندگی کنم. اما گفته اند: که وصیت آنچه است که در درون زندگی نتوانستم بگویم پس بر روی کاغذ بیاورم تا شاید به این طریق اداء کرده باشم حقی را که برگردنم خدا گذاشته است. از جبهه به مسجد که می آمدم گاهی، هنگامی که می آمدم می خواستم زانو بزنم و جایی را که منوچهر عَلَم پا می گذاشت بوسه زنم چرا که همان جا روزی منوچهر عَلَم پا گذاشته بود چون گاهی آنجا غلامعلی صابرپور، پرویز صداقت، گاهی عبداللهی گاهی صادق محمدپور، گاهی مسعود اَلا و...... پا می گذاشت. خدایا تو شاهدی اگر صادق محمدپور زنده بود حتماً در جلسه تفسیر قرآن شرکت می کرد. خدایا تو می دانی اگر غلامعلی زنده بود برای قرآن هر روز ظهر شرکت می کرد.
اما باز هم در باره تشیع ام، اول قبل از تشیع بگوئید که من دوست ندارم کسانی که به این انقلاب نظر بد دارند در این تشیع شرکت کنند، هر کس می خواهد باشد از فامیل تا دوست، از دوست تا همسایه از همسایه تا همکلاسی و خلاصه هر کس می خواهد باشد حق ندارد در تشیع من شرکت کند و دیگر اینکه بگوئید هر آن کس به این انقلاب بدبین است خدا بر سر راه هدایتش کند و اگر هدایت پذیر نیست خدا ذلیلش کند. طوری هم ذلیلش کند که نتواند پا بر سر قبرم گذارد، از برادرم غلامحسین که در هدایت من خیلی سعی و کوشش داشت و از هر کس که در هدایتم به گونه ای با کتاب، نوار، نصیحت و یا با عملش سعی کرده تشکر می کنم و اگر خدا فرصت دهد در آن جهان اگر جایگاهم خوب بود او را شفاعت می کنم و اما باز تو مادرم اگر با شهادت مُردم قبل از دفن لباس عروسیم را تهیه کنید و در روز تشیع ام بر دست گیر و چنین گو که: اَیها الناس این لباس که بر دستم است لباس عروسی پسرم می باشد و امید داشتم که این لباس را بر تن پسرم ببینم ولی بیش از این دوست داشتم که علی اکبر امام حسین(ع) لباس عروسی بر تن می کرد، بگو دوست می داشتم پسرم عروسی می کرد ولی بیش از این دوست داشتم که اسلام پیروز شود، لذا راضیم که رختِ عروسیش بر دستم و داغ عروسیش بر دلم بماند و اسلام پیروز شود. والسلام
امانت خداوند متعال – محمدعلی بابازادگان 9/ 5/ 63