loader-img-2
loader-img-2
  در سال 1345در خانوده ای کاملاً مذهبی با عقاید خاص و در یکی ازروستاهای دورافتاده استان کهگیلویه و بویراحمد، کودکی متولدشد. پدرش که در آن زمام ملا مکتبی و قاری قرآن بود نامش را صحنعلی (آستان علی) گذاشتند زیرا اعتقاد داشتند حتی کودک شیرخواره برای به پا خواستن هم از علی کمک می گیرد و در طالع او نیز آمده بود که با علی مشهور خواهد شد. صحنعلی پسر چهارم خانواده بود آداب و تعلیم قرآنی را نزد پدر آموخت و در سال 1352به دبستان وارد شدند، پس از پایان موفقیت در دوران تحصیلی ابتدایی به علت نبود مدرسه راهنمایی در آن زمان به اجبار به نزدیکترین محل یعنی شهرستان رامهرمز رفتند و در سال 1359 جهت ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به شهرستان باغملک آمدند در سال1360به عضویت بسیج مردمی درآمدند و مدتی به عنوان فرمانده پایگاه بسیج بخش صیدون بودند و پس از ترک تحصیل در تاریخ 16/3/1361 شور و شوق جبهه او را به سوی خود کشاندو سریعاً در جبهه کوشک در گروه حمل مهمات حضور یافتند. و در عملیات رمضان شرکت نموده و با توجه به هوش و زکاوتهایش در عملیات های زرهی مهارت خود را به رخ فرماندهان کشیده و معاون دسته می شوند پس از پایان عملیات به خانه بر می­گردد و از آن پس به صورت جدی وارد سپاه پاسداران شدند و دیگر هیچ وابسته گی مانع رفتن او به جبهه نشد، در عملیات خیبر بعنوان معاون فرمانده گروهان قدس منصوب شده، سپس در عملیات بدر شرکت نموده و از ناحیه دست و پای چپ مجروح می شوند اجباراَ او را به منزل می فرستند ولی حاضر نشد در منزل بماند و برای بیرون آوردن ترکش های بدن خود اقدامی انجام دهد و سریعاً بعد از 48ساعت به جبهه بر می گردد سپس در عملیات والفجر 8شرکت نموده و مجدداً از ناحیه پای راست و کمر مجروح می شوند در همان عملیات در دوره تکمیلی غواصی را با موفقیت به اتفاق شهیدان جمشید سرخانی و – شیرین – حمیدیان – بهزادی به پایان رسانده و بعد از آن در کربلای­4 به عنوان فرمانده گروهان عمار از گردان حضرت رسول (ص) ایذه شرکت نموده و طبق دستور فرمانده گردان وقت شهید جعفرزاده به خط مقدم جبهه اروندکنار اعزام می­شوند ولی به محض رسیدن به محل اجازه حضور در عملیات را به او و مجموعه اش نمی­دهند . در آن زمان پریشانی وجودش را گرفته بود و به بچه­های گروهانش گفته بود به نظرم لیاقت شهادت را ندارم ، پس از مدتی در عملیات فاو شرکت می­نماید و پس از عملیات به منزل برمی­گردند که مدتی در منزل بودند مطلع شدند عملیات کربلای­5 قرار است آغاز شود، دیگر بغض دوری از محبوب او را تاب نیاورد و از پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده اش خداحافظی کرده بود من که نوجوانی 13 ساله بودم دریافتم که این بار جور دیگری از اعضای خانواده اش خداحافظی کرده است و حال پدر و مادر خود را می­دیدم و به صورت برادر بزرگم نگاه می­کردم دریافتم که این دیگر آخرین ملاقات و خداحافظی است ، زیرا به گونه ای دیگر پدر و مادر خود را در آغوش گرفته و از برادر بزرگترش می­خواهد که مواظب پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده اش باشد زیرا بعد از رفتن من آنها ابهت و بزرگی خاصی نزد خدا و امام و ملت ایران خواهند داشت . به جبهه برمی­گردد و در عملیات کربلای­5 شرکت می­نماید . همرزمانش می­گویند او لباس سبز پاسداری را پوشیده و عکس مبارک امام را به سینه اش آویزان کرده بود و قرآن را درون جیب پیراهنش گذاشته ، از او خواستند که این کار را نکن و لباست را عوض کن ممکن است اسیر شوی ، او که شربت شهادت را نوشیده و عطر آن را حس کرده بود گفت دیگر شهید خواهم شد زیرا لیاقتش را پیدا کرده ام و از این دنیا خداحافظی کرده ام، در همان لحظه فرمانده گردان به جمع آنها وارد شد و می­گوید گروهان عمار ماٌموریت دارند که دژ مستحکم و غیرقابل نفوذ شهرک دوعیجی را به تصرف خود درآورد. بچه های گروهان بلند شدند و پیشانی بندها را بسته و سلاح مهمات خود را آماده کردند و شروع به خداحافظی و رد و بدل کردن وصیتنامه ها نمودند، آنان که دریافتند شهید خواهند شد جور دیگر بچه ها را در آغوش گرفته بودند. لحظه دیدار فرا رسیده بود، چند تن از بچه های گروهان در تسخیر دژ شرکت کرده اما موفق نشدند و شربت شهادت نوشیده بودند. آن زمان ماندگار فرا رسید، شهید تاراس چند نارنجک به کمر می­بندد و با حمایت دیگر رزمندگان به نزدیکی درب ورودی دژ می­رسند، شروع به پرتاب کردن نارنجکها می­نمایند و صدای صلوات و همهمه­ی بچه ها نوید پیروزی داده بود، درب ورودی دژ بطور کامل نابود شد و آنگاه شهید تاراس با صدای بلند فریاد زد سربازان خمینی آمدند تا بعثی­ها را نابود کنند دیگر اعضای گروهان به طرفش رفتند تا این پیروزی را به او تبریک بگویند که صدای شلیک تیربار از پشت بام دژ سینه­ی مالامال از عشق صحنعلی را مورد اثابت قرار داد و صدای لبیک یا خمینی اش گوش­ها را نوازش داد و ... یکی از بچه های گروهان بعداً روایت کرد که صحنعلی قبل از اعزام به عملیات کربلای­5 گفت هیچ آرزویی بجز اینکه خداوند مرا نزد شهدا رو سفید و شهادت را نصیبم گرداند ندارم، آن لحظه که صدای لبیک یا خمینی صحنعلی به گوشم رسید دریافتم که چه خدای مهربان و بخشنده ای داریم که سریعاً او را به آرزویش رسانده بود، محو همهمه­ی بچه های گروهان بودم که ناله ای فریاد زد صحنعلی شهید شد . * روحش شاد و یادش گرامی باد * در پایان خاطره­ای از مادر شهید را برایتان ذکر می­کنم . مادر شهید تاراس می­گوید شب های عملیات کربلای­5 بود صدای رگبار مسلسل ها را می­شنیدم ، صحنعلی را در خواب می­دیدم که گروهان تحت امرش را فرماندهی می­کرد در حالیکه آتش از هر سو می­بارید او شبانه در حال تصرف سنگرهای بتنی بود. لحظه ای از دشمن غافل نبود و در دل تاریکی شب نارنجک به درون سنگر می­اندازد و همرزمانش در کنارش بودن و با صدای یا حسین (ع) او از خواب پریدم و به یاد آخرین و داعش افتادم که به من می­گفت مادر برایم دعا کن تا نزد شهدا رو سفید شوم، در این میان فرزندانم از خواب بیدار شدند و دورم حلقه زدند، هرچه در خواب دیدم برای آنها تعریف کردم. چند روز بعد که پیکرش را آوردند وقتی قصه جنگیدن و شهادتش را از زبان همرزمانش شنیدم با آنچه مادرش درخواب دید هیچ تفاوتی نداشته و ندارد. او در قسمتی از وصیت نامه خود چنین نوشت : « من عاشق علی (ع) هستم » عشق به علی باعث شد سرانجام با فرق خونین و سینه شکافته به دیدار مولایش شتافت « روح شهدای اسلام و انقلاب شاد و یادشان گرامی باد » نقلی از برادر شهید تاراس : ما لیاقت شهدا را نداشته و نداریم ، حتی لیاقت به زبان آوردن اینکه برادر شهید و یا خانواده شهید هستیم را هنوز خداوند نصیبمان نکرده.
 






وصیت نامه سردار شهید صحنعلی تاراس

(فرمانده گروهان عمار از
گردان حضرت رسول (ص) و لشکرولیعصر (عج)

      (واعدولهم ما اسطعتم
من قوه)

«انما المومنون الذین امنوا
بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جهدو باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصدقون»                                     

(سوره حجرات آیه 15)

منحصراً مومنان (واقعی)
آن کسانند که بخدا و رسول او ایمان آوردند و بعداً هیچگاه شک و ریبی به دل راه
ندادند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند و به حقیقت راستگو هستند و به
وعده خود عمل کردند .

به نام الله پاسدار خون
شهدا

« من
عاشق علی (ع) هستم و حزب جمهوری اسلامی عبادتگاه من است »  

اینک که من به جبهه می­روم
و در بین شما نیستم می­دانم چه احساسی دارید ! امیدوارم که احساس شما از روی صداقت
و برای خدا باشد و ذره ای غم و اندوه را به خود راه ندهید زیرا آنکس که به من جان
و حیات داد ، اینک جانم را طلب کرده و با کمال میل تقدیم او می­کنم و به سوی او
باز می­گردم « انالله و انا الیه راجعون »

آنگاه که به وسیله­ی
تیرهای دشمن سینه ام شکافته می­شود آن وقت است که احساس رضایت می­کنم و در آن لحظه
که من در شادابی هستم روح شاد و خرم من در میان شما خواهد بود و این است حیات
جاودانی که خداوند وعده داده است .

تنها پیامم به امت شهید
پرور ایران این است که اسلام عزیز را یاری کنند و امام را تنها نگذارند و خط سرخ
شهیدان را که همانا راه حسین (ع)
است را ادامه دهند که الله پشتیبان شما است و شما ملت عزیز پیرو قرآنی پیروز هستید
و مشرکین و منافقین به همین زودی رفتنی هستند . ای کاش توانایی آن را داشتم تا
حقیقت آشکاری را که خیلی از ما به آن اطمینان داریم برای آنان که هنوز این حقیقت
را دروغ می­پندارند روشن کنم ، و آن حقیقت این است که شهیدان ما در آن موقع که جان
به جان آفرین  تسلیم می­کنند تنها نیستند
بلکه سر آنها بر دامان امام زمان
(عج) است . ای کاش توانایی آن را داشتم تا برای شما آخرین لحظه­ی حیات
عاشقان  الله را شرح دهم .

آری ای پدر و مادر عزیز
و مهربانم و شما ای خواهران و ای برادرانم ! دنیا چه زیبا و دوست داشتنی است ،
دنیا آدم را به طرف خود می­کشاند ، اما خانه پاداش الهی (خانه آخرت) و (بهشت
جاودان) خیلی از دنیا زیباتر و حتی بالاتر و باارزش ترند . اگر مال و  منال دنیا را در آخر باید گذاشت و رفت پس چرا
آن را در راه خدا انفاق نکنید ؟ و اگر این بدنهای ما ساخته شده اند که بمیرند پس
چرا در راه خدا با ترکش خمپاره ها و گلوله ها و مسلسل ها سوراخ ، سوراخ نشوند ؟
حرف من با منافقان این است که ای کوردلان تا کی نمی­خواهید معنی این حرف امام را
که فرمودند « ملتی که شهادت دارد ، اسارت ندارد » را بفهمید و آن را درک کنید ؟
اما ملت ایران ! شما که در تمام مراحل زندگی انتخابگر هستید ، بکوشید بهترین راه
را انتخاب کنید و خودتان را از لحاظ معنوی بسازید تا زمینه­ی حکومت حضرت مهدی (عج) فراهم شود تا در رکاب
آن حضرت بجنگید و شما را به خدا قسم همیشه امام را راضی نگه دارید و دل او را
نرنجانید .                                               
چند جمله با امام ملت :

اماما ! من با خود سوگند
خوردم تا زنده ام در راه خدا ، راهی که امام حسین (ع) به ما یاد داد ، شما (امام خمینی) نیز که از فرزندان امام حسین (ع) هستی ، راهی که در ورود
به آن گمراه بودیم و هرگز توانایی رفتن در آن مسیر را نداشتیم ولی با ورود مبارکت
(امام) که مصادف بود با نوجوانی ما گنهکاران ، ما که خود را نمی شناختیم و گرچه جو
زمانه و حکومت بر مردم طوری بود که ما را به راهی می کشاندند که اصلاً راضی به
انجام آن نبوده و نیستیم ولی ما مانند عروسکی کوکی در دست بیگانگان بودیم که ما را
کوک می­کردند و طوری بار می­آوردند که دست به هر کاری بزنیم اما الحمدلله با شروع
دوران نوجوانی ما انقلاب پیروز شد و ما سریعاً وارد کانونهای انقلابی شدیم و به
لطف خداوند از ظلمت و گمراهی نجات پیدا کردیم و ما از خدا نیز چنین می­خواستیم .
گرچه ما از خانواده های محروم و مستضعف بودیم و از این همه گمراهی به دور بودیم
ولی باز هم جو تاریخ و حکومت مسلط بر مردم غیر اسلامی بود .

اماما ! جز جانم چیزی
ارزشمند و بالاتر در خود ندیدم که فدای اسلام کنم و اما باید بگویم که جانم ارزشی
ندارد مگر خدا قبول کند ، آن وقت است که ارزش پیدا می­کند .

اماما ! تو ابراهیم
زمانی ، چون تو نیز مثل ابراهیم بتها را شکستی و ما را دوباره بخود آوردی و جانی
تازه بخشیدی و حسین زمانی ، چون کربلایی دیگر آفریدی و با یزیدان زمان درافتادی
(ابر قدرتها ...) ، ولی اماما! بدان که آن دفعه عاشورا 72 نفر بودند حالا عاشورای
ایران 35 میلیون فداکار و ایثارگر دارد
(انشاالله)

اماما ! اگر تو نبودی ما
چنان وارد لجنزارمی شدیم که توانایی بیرون آمدن نداشتیم و آخر به دست چپیها (جهنمی
ها) می­افتادیم و تو ما را نجات دادی و ما را بخود آوردی تا خودمان را شناختیم و
به واسطه­ی این خودشناسی حالا به آزادی دست پیدا کردیم .

اماما ! تو نور چشمان من
هستی ، تو روح من و قلب تپنده­ی تمامی امت اسلامی و مسلمانان جهان هستی !

تو همچون چراغی برای ما
بودی که در ظلمات گناه به یاریمان رسیدی . تو به ما یاد دادی که چگونه با ظلم
مبارزه کنیم و چگونه در راه اسلام جان بسپاریم . انشاالله ...

در آغاز وصیتم –
خداوندا ! اکنون که تنها با تو سخن می­گویم و تو را شکر گذارم پس تو را شاهد می­گیرم
که عزیزترین و بااهمیت ترین چیزی که از مقدار خون جهنده بوده و تو (خدا) آن را به
انسانی کامل تبدیل کرده ای و آن را به من و امثال ماها (انسانها) دادی و آن هم
جانم است که چیزی بهتر از آن ندارم .پس آن را در راه تو و برای رضایت تو هدیه می­کنم
(خداوندا نمی گویم که من می دهم ، تو آن را خواه –
ناخواه از ما پس می­گیری ، به عقیده خودمان هدیه می کنیم هدیه ای که تو عنایت
کردی) ( منظورم خدا) .

پروردگارا تو را شاهد می­گیرم
که این راه را با آگاهی کامل انتخاب نمودم و با تمام وجود شهادت که سعادتی بس بزرگ
است را می­پذیرم چرا که شهادت حد نهایی و تکامل یک انسان بوده و نیز شهادت راه
سرخی است که عاشقان الله را نگه می­دارد و به قول استاد شهید مطهری : شهادت مرگی
آگاهانه در راه هدف مقدس می­باشد و هدفی مقدس تر از اسلام نخواهد بود و ما می­خواهیم
که حاکمیت قانون که همان حاکمیت قرآن مجید است در سراسر جهان برقرار گردد .

خواهران و برادران !
بگذارید ما را بکشند ، تکه تکه مان کنند ، ترکش خمپاره ها سینه هایمان را بشکافند
و درون قلبمان را ببینند که در آن عشق اسلام و عشق حسین (ع) و عشق به رهبر است .

بگذارید سرمان را از تن
جدا و دست و پاهایمان را قطع کنند ، با این وجود خواهیم گفت که اسلام باید بماند و
انشالله تا ظهور حضرت مهدی (عج)
ماندنی است و ندا خواهیم داد جنگ – جنگ تا رفع فتنه در جهان .

تا مستکبری و کافری هست
، مستضعفان باید برای سرکوبی آنها خون بدهند تا اسلام جاویدان بماند . ماها از
خانه های خود دور بمانیم و یا جسدهایمان در بیابانها بمانند ، که بمانند یا اگر
اصلاً اثری از ماها نماند شماها (خواهران و برادران) شاهد هستید که ماها چه راهی
را درپیش گرفتیم . راهی که امامان ما رفته اند ، راهی که شهدای زیادی از صدر اسلام
تا شهدای امروز در برابر کفار داده ایم .

هم اکنون که کافری از فرزندان معاویه (لعنت الله علیه) بدتر وارد خاک عزیزمان
شد . طبق فتوای امام خمینی (ره)
بر هر شخص مسلمان واجب است که در این جنگ شرکت کنند (مالاًٌ و جاناٌٌ) انشاءالله،
باز خواهران و برادران : می دانید امروز ما با کشورهایی درگیر هستیم که به زن و
مرد ، کوچک و بزرگ ما رحم نمی کنند و بر همه ماها واجب است که از ورود آنها به خاک
میهن عزیزمان جلوگیری نمانیم و بقول یکی از دوستان شهیدم که می گفت : اگر من به
جبهه نروم و یا دیگری نرود ، یکی به خاطر یگانه فرزند بودن و دیگری به خاطر مهر و
محبت خانواده نسبت به اولادش به جبهه نرود پس چه کسی باید جلوی اینها را بگیرد .
ما بودیم که هم صدا و همقدم برخاستیم و در خیابانها شعار می دادیم (لا شرقیه و لا غربیه جمهوری اسلامیه)
و می گفتیم ما همه ادامه دهنده خط سرخ حسین (ع) هستیم .

مادران و خواهران با
حجاب خود راه و روش زینب را به عده ای بیاموزید و چنان با حجاب خود به دهان دشمنان
اسلام بکوبید که دیگر حرف از دهان کثیفشان بیرون نیاید .

ما مردم ایران باید به
تمام جهانیان بفهمانیم که زنهایمان زینب وار با حجاب اسلامی و مردهایمان همانند حسین
شهید در میدان نبرد مبارزه می کنیم تا اسلام را به گوش تمامی مردمانی که هنوز در
خواب خرگوشی هستند برسانیم تا آنها از خواب بیدار شوند و مزه شیرین اسلام را بچشند.
                              

چند جمله با پدرم :

شما ای پدر عزیزم ! سلام
، از رنج سالیان که تو برای بزرگ کردن من کشیدی متشکرم گرچه فرزند خوبی نبودم تا
خدمتی به تو بکنم ولی می دانم که همین هم کافی است که بزرگ شدم و راه حسینیان زمان
را ادامه می دهم پدرم می دانم فرزند از دست دادن خیلی سخت است چون زحمات زیادی
برای بزرگ شدن من کشیدی ولی ما در این دنیا مسافر هستیم، امیدوارم ناراحت نباشی و
باید کاری کنید که فرزندان دیگرت را هم فدای اسلام و دین مبین محمد (ص) و کشوری همانند ایران
کنی. می بایستی ما هم ادامه دهنده راه آنهایی باشیم که توسط این دژخیمان بعثی کشته
و یا اسیر شدند و یا در سیاه چالهای آنها به سر می بردند و یا کودکان خردسالی که
در بیابانها و یا در رحم مادر جان سپردند و پیرمردهایی که در خانه ها جا ماندند و
از گرسنگی یا بهتر بگویم سگهای بیابانی آنها را طعمه خود کردند ماها باید جهاد
کنیم و راه آنها را ادامه دهیم.

آری پدرم ! می بایستی
رفت. رفت و چه بهتر که جهاد کرد و چه انسانی که مرگ را با خون خود بخرد و به خانه
ی ابدی خود ببرد خانه ای که تمام شهدای ما رفتند و حالا از نزدیک اکثر ائمه و
مخصوصاً امام حسین (ع) و
حضرت زینب (س) را می بینند
و از واقعیات امروز برای زینب (س)
صحبت می کنند که امروزه ایران از کربلا بهتر شده و همه این واقعیت را می گویند .

پدر عزیزم ! از این راه (شهادت) که برگزیدم نگرانی
نداشته باش و هیچ دریغی نکن ! چون پیامبر و امامان ما گفتند: خانواده های شهدا چشم
و چراغ و روشنایی این ملت هستند همانطور که امام عزیزمان این پیر جماران هم
فرمودند خانواده های شهدا چشم چراغ و روشنایی این ملتند .

ما راه حسین
سیدالشهدا  را می رویم و اگر من شهید شدم و
جنازه ام به دستتان رسید در زمان تشیع به طرف جایگاه ابدییم دستهای من را از تابوت
بیرون بگذارید و به آنهایی که دنبال مدرک و پول به جیب زدن و پول خود را زیاد
کردند هستند بگویید هیچ چیز را همراه خود نمی برید مگر از زمین یک متر خاک و از مال
دنیا یک متر پارچه سفید سهم ما می شود و هیچ چیز این دنیا به ما نمی رسد مگر اعمال
ما و کارهایی که برای رضای خداوند انجام داده ایم ، در آن شب تاریک در آن خاک تیره
به کمک ما برسند و ماها را از آتش جهنم نجات دهند .

بر مزار من اشک نریزید
بلکه شادی کنید چون راهی عاشقانه رفته ام و این راه را همه کس در پیش نمی گیرند
همانطور که یکی از معصومین فرمودند : بندگان خاص خدا کسانی هستند که همه اش برای
رضای خدا و به فکر آخرت هستند . چنان شادی کنید که منافقان بدانند ما همانند حسین
زمان وارد نبرد با دشمنان اسلام شدیم تا اسلام را به آنها بشناسانیم . کاری نکنید
منافقان از شما راضی شوند و وسوسه کنان در پیش شماها جای بگیرند . 

باز پدرم و مادرم ! اگر
شهید شدم و سعادت رسیدن به شهادت را داشتم و جنازه ام را پیدا نکردید اصلاً برای
من ناراحت نباشید چون ما شهیدان زیادی همانند شهدای هویزه داشتیم و در هرجا که ماندیم
خاک عزیز ایران است و هدف مشخص است و نیاز به پیدا شدن جنازه نیست . گرچه خانواده
شهید با دیدن جنازه فرزند خود آرام می شوند که پسرشان شهید و جسدش رسید ولی آنجا
که هستیم زمین خداست گرچه جای چکمه های کافران در آن خاک گذاشته شده است. باز هم
از تمام خانواده ام می خواهم بر مزارم برابر مردم اشک نریزند بلکه در گوشه ای از
منزلمان و یا در خفا گریه کنید نه گریه ای که در شأن خانواده شهید نباشد و لباس
سیاه نپوشید و اگر هم می پوشید این نباشد چند سال سیاه پوش باشید برای ده روز
کافیست.

با تو مادرم! مادری که
سالهای سال برای من زحمت کشیدی و رنجهای فراوانی کشیدی، مادرم می دانم فرزندی که
در این خانه محروم با این همه بدبختیها بزرگ کردی از دست بدهید سخت است و جای تحمل
ندارد ولی یادتان می آید هر وقت عاشورای حسین (ع) شروع می شد شبها گریه می کردی حتی نواری که از شهدا برای
تو می گذاشتم گریه می کردی! پس حسین و همه­ی کسانی که شهید شدند اکثراً جوان بودند
و حسین (ع) نور دل پیغمبر
(ص) بود و حسین در صحرای
کربلا علی اکبر و علی اصغر را به میدان می فرستاد و آنها را روی دست قرار می دهد و
آنها (کافران) حتی به طفل شش ماهه هم رحم نکردند و حالا در ایران خودمان موشکهای
زمین به زمین آنها مردم را در بستر خواب به خاک و خون می کشانند. پس اگر حسین (ع) شهید شد و زینب (س) خود را در برابر کافران
با آن همه بچه ها می بیند باز ناراحتی از خود نشان نمی دهد و خوشحال است که آنها
در راه خدا شهید شدند، پس مادرم و خواهرانم شما باید همگی زینب وار زندگی کنید. و
کاری نکنید که دشمنان ما شاد شوند. ماها همه در رکاب حسین زمان و کسی هستیم که از
خود گذشته است. ما سربازان امام زمان
(عج) هستیم که همه عالم و کسانی که در بند ابرقدرتها هستند، مانند کودکان
فلسطین و مادران لبنانی و افغانی در انتظار ظهور او هستند.

پدرم و مادرم، خواهرانم
و برادرانم! اگر سعادت شهادت را داشتم برادران کوچکم را بگذارید درس بخوانند و راه
ما را ادامه بدهند گرچه ما خانواده ای مستضعف و از نظر مادی فقیر هستیم ولی این هم
جای شکرگذاری است که ما ایمان داریم چیزی که در آخرت به درد ما می خورد و در برابر
شهیدان رو سفید هستیم. شاید اگر مادیات زیاد داشتیم حالا در مادیات غوطه ور می شدیم
و از اسلام خبری نبود، ما راضی به رضای خدای بزرگ هستیم.

از دوستان و رفیقان و
آشنایان عزیز می خواهم اگر در زندگی، من انسانی خوب نبودم و حق دیگران را درست
رعایت نمی کردم و حتی صله رحم را رعایت نمی کردم مرا ببخشید و از دوستانم تقاضا
دارم اگر مواقعی با هم شوخی کردیم و ناراحت شدند و کسی از من ناراحتی دارد
امیدوارم به بزرگی خودتان مرا ببخشید و حلالم کنید و برای من دعا کنید که شهید در
راه خدا باشم و با شهدای کربلا محشور شوم و کسانی که می خواهند مرا یاری کنند به
خانواده ام کمک و یاری نمایند و از خواهران مسلمان می خواهم با حجاب خود ادامه
دهنده را شهیدان اسلام باشید و زینب وار خدمت کنید و زینب وار بمیرید که حجاب
شماها مشت محکمی بر دهان آمریکا و یاوه گویان شرق و غرب است و همیشه شهدا را از
یاد نبرید و به مادران و فرزندان شهدا احترام بگذارید.

پیامی برای دوستان و مخصوصاً
قشر تحصیل کرده دارم دوستان! این همه دنبال مدرک و مدرک گرایی نروید. بخدا قسم از
جهاد اکبر عقب می مانید و پشیمان می شوید هر روز و هر سال که می گذرد عمرتان تمام
می شود، خود را در این سری مسائل فرو نبرید یا بگویید می خواهیم امسال قبول بشوم و
به کلاس بالاتر بروم، ولی این اشتباه است. ما با قبول شدن و درس خواندن مخالف
نیستیم بلکه همه ماها محصل هستیم ولی مسئله جنگ و اسلام واجب کرده که می بایستی
دنبال این مسئله رفت. دوستان عزیزم! شماها اگر همه اش دنبال درس و دانشگاه
باشید بخدا قسم از جهاد اکبر عقب می مانیم چون همیشه جنگ و جهاد نیست و وقت جهاد
باید به موقعش عمل کرد و وارد آن شویم. می دانید خیلی از دوستان و شهیدان ماها
دانشجو و مهندس بودند ولی جنگ را انتخاب کرده اند و آمدند به دانشگاه واقعی که آن
هم دانشگاه کربلاست، چرا؟ چون به جایی رسیدند که انسان می بایستی رفت و این دنیا
فانی است و باید به دنیایی رفت که آنجا جای زندگی ماها است. عزیزان از شما می
خواهم هر چه بیشتر به فکر اسلام و انقلاب باشید.

در پایان وصیت نامه ام

خداوندا ! به پدر و مادرم صبر جلی و
پایدار عطا بفرما.

خداوندا ! ملت ایران را در این جنگ
تحمیلی پیروز و سرافراز بگردان.

خداوندا ! امام امت، این پیر جماران،
امید مستضعفان و امید خانواده های شهدا را تا انقلاب حضرت مهدی (عج) نگهدار.

خداوندا ! مسلمین در هر کجای جهان که
هستند همیشه سلامت و دشمنان آنها را خار و ذلیل بگردان.

خداوندا ! چنان کن که همه زندانیان در
بند ( سر تا سر جهان ) به سلامت به آغوش خانواده هایشان برگردند

خداوندا ! مرگ ما را مرگ در راه خود
قرار دِه ، تا ما را نیامرزیدی از این دنیا مبر.

(خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار

از عمر ما بکاها بر عمر رهبر
افزا *** رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان)

   والسلام صحنعلی تاراس
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" صحنعلی تاراس " می نویسد