زندگینامه
نامت ناصر بود؛ متولّد سال 1341 شهرستان زنجان. تحصیلات ابتدایی را در
مدرسه ی شاهپور، دوره ی راهنمایی را در مدرسه ی شهید چمران و دوران دبیرستان را در
دبیرستان دکتر شریعتی گذراندی. تابستان ها در مغازه ی خیاطی کار می کردی تا کمک
حال خانواده ات باشی. فقر مالی هیچ گاه وقفه ای در تحصیلاتت ایجاد نکرد و تو
توانستی مدرک دیپلم را در رشته ی تجربی اخذ کنی.
با وجود سنّ کمت اعلامیه ها و نوارهای امام (ره) را پخش و بدون ترس با
رژیم شاهنشاهی مبارزه می کردی. سه ماه پس از اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران شدی و
فرماندهی پایگاه مقاومت مسجد مسلم بن عقیل (ع) را بر عهده گرفتی و پس از آن به
قتیدار و سلطانیه اعزام و فرمانده ی سپاه پاسداران سلطانیه شدی.
از سال 1358 هم در مناطق کردستان حضوری فعال پیدا کردی و مشغول انجام
وظیفه شدی. علاقه ات به امام خمینی (ره) زبانزد بود. در یکی از نامه هایی که برای
خانواده ات نوشتی، چهار صفحه ی اول را به امام (ره) اختصاص دادی؛ طوری که یکی از
برادرانت با دیدن نامه گفت: «گویا این نامه اشتباهی به جای آن که به جماران
فرستاده شود به این جا آمده است.»
در سال های اوج درگیری با منافقین، تو یکی از نیروهای اصلی هدایت گر
حزب الله زنجان در مقابله با منافقین بودی. جنگ آغاز شد و تو از همان آغاز جنگ به طور
فعال در جبهه ها شرکت کردی و مسئولیت های مخلتفی از جمله فرماندهی دسته، گروهان و
گردان را بر عهده گرفتی.
سال 1361 برای اولین بار در عملیات بیت المقدس و بعد از آن در جریان
عملیات رمضان برای دومین بار جراحت عمیقی در سرت ایجاد شد طوری که برادر و پسر
عمویت با دیدن آن جراحت، از هوش رفتند اما تو با اطمینان تمام سوره ی والعصر را
تلاوت می کردی و شب ها برای وضو گرفتن از بسترت بلند می شدی. پس از مدت ها حضور در
جبهه به فرماندهی گردان ولیعصر (عج) و پس از آن به فرماندهی پادگان آموزشی قجریه
منصوب شدی و به همراه دوستت وظیفه ی آموزش نیروهای غواص را بر عهده گرفتی. پادگان
قجریه بعدها به نام خودت یعنی " موقعیت شهید ناصر اجاقلو " نامگذاری شد. در عملیات بدر بر اثر
اصابت گلوله به کف پایت مجبور به ترک خط مقدم شدی و سرپرستی گردان را به برادرت
"امیر"
سپردی.
با شروع عملیات والفجر 8 فرمانده ی لشکر عاشورا تو را مخاطب قرار داد
و گفت که در پادگان بمانی و مسئولیت محور عملیاتی را بر عهده بگیری اما تو به خاطر
اشتیاق شرکت در عملیات، از فرماندهی پادگان چشم پوشیدی و از فرمانده اجازه گرفتی
تا به عنوان معاون گردان حضرت ابوالفضل (ع) انجام وظیفه کنی. در همین عملیات (والفجر8) بود که برای تقویت نیروهای خط به منطقه ی
عملیاتی رفتی و توانستی گردان تحت محاصره را از حصر نجات دهی اما خدا می خواست
بیشتر از این زمینی نمانی و در حالیکه 23 سال داشتی در سال 1364 به آسمان ها جایی
که به آن تعلّق داشتی، بپیوندی.
بعدها حاج ولی الله کلامی برایمان تعریف کرد که وقتی به منطقه ی فاو
رفته در منطقه ی بین دو نیرو و نرسیده به کارخانه ی نمک در کنار یک دکل عراقی،
پیکر پاک تو را در حالی که گلوله ی مستقیم به چشم و سینه ات اصابت کرده و بدنت هم
بر اثر گازهای شیمیایی سیاه شده بود، تو را پیدا کرده است.
و حالا مانده ایم و افتخار پایبندی به راهی که تو با اطمینان به درستی
اش قدم در آن نهادی و تا پای جان برایش ایستادگی کردی.
ارادت صادقانه
قبل از عملیات والفجر 8 ما را برای آموزش به منطقه ای که در خوزستان
" قجریه
" نامیده می شد و ما آن را " منطقه ی نامعلوم " نامگذاری کرده
بودیم، فرستادند. جز مسئولین تدارکات، کسی اجازه نداشت از این منطقه که به عملیات
غواصی اختصاص داشت خارج شده و با بیرون ارتباط برقرار کند.
ناصر اجاقلو و بهمن نوری مسئولین پادگان آموزشی غواصان بودند. در شب
تاسوعای آن سال ناصر که بی تاب دسته جات و عزاداری های امام حسین (ع) بود، خود را
به زنجان رساند و به دسته ی عزاداری پیوست و بدون آن که با خانواده و حتی برادرش
که نوحه خوان دسته ی عزاداری بود، ارتباطی برقرار کند برای آن که عهد خود را
نشکسته و تنها ارادت صادقانه اش را به امام حسین (ع) ابراز نماید، بلافاصله به
منطقه بازگشت و به انجام وظایفش مشغول شد.
راوی: مادرشهید(سیده زهرا امیری)
ردپای نور
هر لاله و هر پلاک را سجده
کنید هم
آینه های پاک را سجده کنید
هر گور که قامت شهیدی در
اوست افتاده
شوید و خاک را سجده کنید
نام عملیات تاریخ عملیات مسئولیت شهید
بیت المقدس |
1361/02/10 |
|
رمضان |
1361/04/23 |
|
خیبر |
1362/12/03 |
|
بدر |
1363/12/19 |
|
والفجر8 |
1364/11/20 |
|