زندگینامه
دبیرستان
«امیرکبیر» در زنجان
بزرگان زیادی در خود پرورش داده است. محمدمسعود پارسا یکی از آن هاست که در بیست و
دوم آذر سال 1347 در شهرستان زنجان متولد شد. تحصیلات اولیه ی خود را
در مدرسه ی ابتدایی «پروین اعتصامی» و راهنمایی «توفیق»، با موفقیت پشت سر
گذاشته بود. با همان سن و سال اندک، وقتی در مورد «سوره ی فلق» مطلبی را ارائه می کند،
تحسین همه را به دنبال دارد. با آن که وضعیت مالی چندان بدی نداشتند، اما روحیه ی
استقلال طلبی او باعث شد تصمیم بگیرد تا مخارجش را خودش تأمین کند. در راه کسب علم
کوشا بود. تنبلی و از زیر کار فرار کردن در وجودش راه نداشت. همیشه معتقد بود که
«باید به سلاح علم مجهز شد تا به دشمنان فهماند شهادت با آگاهی میسر است و شهید
همواره آگاه است.»
علم و آموختن در نظر مسعود برای پروردن دین بود و نه از بهر دنیا خوردن.
از این رو، با تلاش فراوان درس می خواند تا در بهترین رشته ی دانشگاهی یعنی
پزشکی قبول شود. ایام، ایام جنگ بود و مسعود نیز مثل بسیاری از جوانان آن دوران
حال و هوای جبهه رفتن داشت. به اتفاق دوستش، ودود روغنی، به جبهه رفت.
سه ماه آن جا ماند و سپس به زنجان برگشت تا در آزمون سراسری شرکت کند. دوباره به مدت سه ماه به
جبهه رفت که به او خبر دادند در دانشگاه پذیرفته شده است. پزشکی؛ دانشگاه تهران.
خوشحال بود. چون حرف و عملش یکی شده بود. دوباره هوای جبهه به سرش افتاد. بعد از ثبت نام در
دانشگاه، اطرافیانش به او گفته بودند: «تو در دانشگاه قبول شده ای، پس دیگر نیازی
نیست به جبهه برگردی، بمان و تحصیلاتت را ادامه بده.»
«تا این جنگ تحمیلی هست، من هم هستم و تکلیف خود می دانم که در آن شرکت کنم و
از کشور و دینم دفاع کنم و با این اوضاع نمی توانم با خیال راحت در دانشگاه بنشینم
و درس بخوانم و انشاءالله بعد از اتمام جنگ، درسم را ادامه می دهم.»
ودود هم در رشته ی پزشکی در دانشگاه ارومیه قبول شده بود. این دو نفر از کودکی
با هم بودند و این بار هم هر دو برای رفتن به جبهه از دانشگاه مرخصی گرفتند و برای
بار سوم قرار بود با هم اعزام شوند ولی ودود به دلیل بیماری مادرش نتوانست اعزام
شود و مسعود به خاطر این جدایی خیلی ناراحت بود.
ودود بعد از گرفتن رضایت مادرش منتظر اعزام نشد و به تنهایی به رزمندگان ملحق
شد.
مسعود، با بینش و آگاهی به عنوان رزمنده بسیجی و یک بی سیم چی پای به جبهه
نهاد و در عملیات نصر هفت، منطقه ی عملیاتی سردشت در تاریخ بیست و سوم مرداد 1366
در سن 19 سالگی شهید شد. چون دسترسی به منطقه ی جنگی میسر نبود، جسد پاک او حدود
چهارده ماه در آن جا ماند. در سال 1367 خانواده اش موفق شدند پیکر او را در حالیکه
پس از گذشت یک سال هنوز هم سالم بود تحویل بگیرند.
گویی تازه از دنیا رفته بود. پایان نامه ی شهادت او «خون» بود و «پیروزی
وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیموالعصر، ان الانسان لفی خسر، الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.(سوره ی العصر) ... من با انتخابی آگاهانه و نه از روی احساسات جوانی پای در این راه خونین نهادم که می دانم پایان نامه اش را با خون خود امضاء خواهم کرد و در این راه هرگز به خود اجازه ندادم که پایم بلغزد و تردیدی به دل راه بدهم. چرا که این راه، راه فرد به خصوصی نیست، بلکه این راه با خون شهیدانی هم چون حسین(ع) از صدر اسلام تا خون بهشتی ها و رجائی ها مشخص شده است و چه هزاران شهید گمنام و نامی دیگری که با خون خویش این راه را پیموده اند و چه آگاهانه و مظلومانه بدین راه پای نهاده و خون خویش در طبق اخلاص نهاده و به حضور خدای خویش تقدیم کرده اند و بدین سان می بینم که چهره ی اسلام باید با خون پاک شهیدان سرخ گردد و سرخ بماند تا فرومایگان پست کردار، نتوانند به کیان مقدس آن تجاوز نموده و آن را لگدمال کنند و در این برهه از تاریخ خونبار اسلام محمدی، وظیفه ی جوانان برومند کشور اسلامی این است که با عزمی جزم و اراده ای استوار از این آیین مقدس پاسداری نموده تا دست تجاوزگران و نابکاران را از کشور اسلامیمان کوتاه نماییم و بحمدالله این ملت غیور، با ایثار جان و فرزندان خویش با چنگ و دندان از آن ها و ارزش های انقلاب اسلامی شان دفاع نموده و به احدی تا کنون جرأت جسارت را نیز نداده اند و انشاءالله ما باید این راه را تا ظهور حضرت ولی عصر(عج) ادامه دهیم تا سر رشته ی کارها و مشکلات مسلمین را به ایشان واگذار نماییم.... امام را تنها نگذارید و در هر مرحله از تاریخ پرنشیب و فراز این قیام، یاور و گوش به فرمان امام عزیز باشید و قدر این نعمت بزرگ الهی را بدانید... در هر کاری که انجام می دهید رضای الهی را در نظر بگیرید، نه هوی و هوس و لذت زودگذر دنیوی را. و تو ای مادر عزیز، که مرا برای اسلام بزرگ کرده و سختی این کار بزرگ را بر خود آسان کرده ای تا مرا به این حد رساندی، از تو خواهش می کنم که تا می توانی صبر را پیشه ی خود قرار دهی و هر وقت دلت گرفت به یاد حسین مظلوم و اصحابش بیفتی... مرا حلال کنید تا در پیشگاه خدا شرمنده نشوم. مقداری پول و لوازم شخصی ام را به جبهه بدهید... والسلام