loader-img-2
loader-img-2
هوا بهاری بود و همه جا غرق در سبزه و گل های بهاری.
چشم های «علی» در این فصل زیبا و در بیست و پنجمین روز از فروردین ماه سال 1344 برای اولین بار در روستای کوچک و دور افتاده ی کلایه در بخش اشکور باز شد. علی ده ماهه بود که مشکلات زندگی و سختی معیشت موجب عزیمت خانواده اش به تهران شد. پس از گذشت ده سال وضع مالی خانواده بهتر شد و علی رغم همه ی مشکلات و سختی ها علی به مدرسه رفت و به هنرستان راه یافت.
در این زمان بود که او هم پای سایر نیروهای حزب الله با جدیت و تلاش در مبارزات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی شرکت کرد. سال چهارم هنرستان بود که دیگر ماندن را جایز ندید و دلش هوایی جبهه های نبرد شد.
علی به هنگام رهسپار شدن به جبهه همراه بسیجیان با غروری خاص گفت: «من عاشق شدم و رفتم و امیدوارم همه ی مردم هم عاشق الله جبهه ها شوند. » او عاشقی بود که خبر وصالش در بیست و چهارمین روز از فروردین ماه سال 1362 درست یک روز پیش از تولّد 18 سالگی اش به خانواده اش رسید.
..
ما وارثین خون سالار شهیدان و پیروان روح خدا بیرق سرخ نهضت خونین حسین را
بر دوش گرفته ایم و می رویم تا به خون خواهی حسین (ع) به نیروهای تجاوزگر و
کافر یزید زمان یورش آورده و با الهام از نام معظم زینب (س)، این شاهد
شهادت شهیدان کربلا و پیام آور خون سالار شهیدان با قدرت و صلابت هر چه
بیشتر دشمن مزدور را در سنگرها و مواضع باصطلاح نفوذناپذیرشان به خاک و خون
کشیم و پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی بر بالای کوه ها و تپه های مرزی به
اهتزاز درآوریم.
من در موقعیتی به جبهه می روم که مملکت ما در خطر آمریکای جنایتکار و
صدامیان مزدور است. من به فرمان امام خود لبیک گفتم و راهی جبهه ی حق علیه
باطل گشته ام و امیدوارم که خون من ریشه ی انقلاب را آبیاری کند و تنها
آرزویم این است که با شهادت من آن ها که در خواب غفلت هستند، بیدار شوند و
دست از لجاجت برداشته و به راه آیند.
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" علی اشکوروکیلی " می نویسد