زندگینامه
در یکی از روزهای آذر ماه سال 1336 در
شهر آبادان در خانواده ای مذهبی و متوسط چهارمین فرزند پا به عرصه حیات نهاد و
نامش را فرهاد گذاشتند.
چهار ساله بود که دست تقدیر آن ها را
به شیراز بازگردانید و بی حادثه ی مهمی اولین سال های کودکی را پشت سر گذاشت. چون
سال عمرش به شش رسید نامش را در دبستان ابوریحان ثبت کردند و تحصیلات ابتدائی را
آغاز کرد. دوره 6 ساله ابتدائی را با موفقیت همه ساله به پایان رسانید.
برخورد صمیمانه و خوب وی با هم شاگردی
ها در مدرسه، و هم بازی ها در محله و خانه زبانزد همگان بود. بعداً در دبیرستان
های زینت و نمازی تحصیلات خود را دنبال کرد. فرهاد در دوران تحصیل دانش آموزی
تلاشگر و ممتاز بود و در تمام مدت تحصیل هرگز از کتاب جدا نمی شد. دو سال پایان
دبیرستان را همواره در اندیشه رفتن به دانشکده افسری سپری کرد. دوست داشت تا
جوانی، استعداد، شهامت، و نبوغ خود را در لباس سربازی و در خدمت به هم میهنان
بگذراند. با خدای خویش پیمان بست تا حافظ و نگهبان عظمت و استقلال مردم باشد. سه
سال دانشکده افسری را در تهران دور از خانه و کاشانه به پایان برد و همین دوری سبب
خودسازی او شد.
او متکی به خداوند بود و هیچ گاه چشم
بدست دیگران ندوخت. علی رغم تلاش های وقیحانه ای که فراهم می شد تا جوانان را به
سقوط و انحراف و بی تفاوتی بکشانند. فرهاد در جریان مبارزات ملت علیه بساط ننگین
شاه قرار گرفت. پس از اتمام دوره دانشکده و اخذ درجه ستوان دومی به شیراز برگشت و
با دنیائی از امید و اشتیاق در تیپ 55 هوابرد به خدمت مشغول گردید. طولی نکشید که
دست نابکاران از آستین دشمنان داخلی به بهانه خودمختاری خلق کُرد بیرون آمد و جنگی
ناخواسته و نامیمون بر ملت تحمیل گردید، فرهاد در این جبهه شرکت کرد. پس از مدتی بازگشت از فتوحات غرب
متوجه نبرد با ارتش عراق شد و با روحیه ای بلند و قامتی استوار و گام هایی محکم و
خستگی ناپذیر قهرمانانه مبارزه کرد. در عملیات فتح المبین از چند ناحیه بدن جراحت
هایی برداشت و مدتی را در بیمارستان گذرانید. گویی هنوز آمادگی دیدار حق را پیدا
نکرده بود. از بستر به سلامت برخاست و به قصد زیارت مرقد مطهر حضرت امام رضا(ع) و
پابوسی آن حضرت عازم مشهد شد. دوباره به جبهه های جنوب برگشت و از آن پس رفتارش به
گونه ای دیگر شد مثل این که هوای کوی دوست در سرش قرار گرفته بود. خدا را با تمام
وجود حس می کرد و شور و حالی دیگر یافته بود. شب ها را به عبادت و دعا می گذرانید
و کمتر حرف می زد و بیشتر در تأمل های طولانی فرو می رفت.
همسنگرهایش حکایت میکردند بارها پیش
می آمد که در گیر و دار جنگ دقایقی او را نمی دیدیم و با خود می گفتیم که شهید شده
است ولی پس از لحظاتی از میان موج غرش ابزار جنگی و ستونی از دود و غبار خندان و
متبسم با قامتی برافراشته پیدا می شد.
او صلابت یک نظامی و رأفت و خداشناسی
یک عارف را داشت.
سرانجام پس از تحمل رنج و کسب
افتخارات و شرکت در عملیات های ظفرمندانه و عمری تلاش و تحصیل و فراگیری کار، عصر
روز 22 فروردین ماه 1362 در سن 26 سالگی در عملیات والفجر 1 به دیدار پروردگارش
شتافت و شهادتی زیبا نصیبش گردید.
************************************
سرلشکرشهید فرهادادهمی نام پدر محمد،پدرش از اهالی شهرستان فسا استان فارس
بود وپس از استخدام در شرکت نفت به آبادان عزیمت نمود وفرهاد نیز درآنجا
متولد شد مادرش نیز ازاهالی شیرازبودوپس از مدتی به شیراز بازگشتندفرهاد
دوران جوانی خود را در شیرازسپری نمود دربین هم سن وسالان خود از خوبی
زبانزد خاص وعام بود نامبرده پس ا ز شهادت در گلزار شهدای شهر شیراز قطعه
به خاک سپرده شدشهید از ناحیه گلو مورد اصابت قرار گرفت وشهد شهادت
رانوشید