loader-img-2
loader-img-2

نیمه پنهان ماه 11 عبدالله میثمی به روایت همسر شهید

معرفی کتاب
کتاب شهید عبدالله میثمی، جلد یازدهم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالله میثمی از زبان همسرشان می پردازد.

 

قسمتی از کتاب
این زندگی از آن چیزی که فکر می‌کنید ساده‌تر است. اتفاق عاشقانه‌ای ندارد،‌ مسافرت خارج از کشور ندارد، آن چیزی که باید، اتفاق می‌افتد و این زن و مرد با صبر و تسلیمی عجیب به طرفش می‌روند. همۀ قصه همین است. ساده‌تر از آن است که فکرش را می‌کردید و سخت‌تر از آن است که به نظر می‌آید.

 

در یک خانۀ بزرگ در اصفهان به دنیا آمد. پدرش معلم بود. بیرون از مدرسه هم قرآن درس می‌داد. پدر همان قدر که به کتاب علاقه داشت،‌ گل و گیاه را هم دوست داشت. یک باغچۀ هشتصد متری داشت؛‌ پر از گل‌های مختلف. همه را خودش کاشته بود؛ رزهای رنگ و وارنگ. یاسمن و گل‌های فصلی. فامیل‌ها می‌آمدند و گل می‌بردند. نه یکی دو شاخه؛‌ دسته دسته. مریم و بقیۀ بچه‌ها حسابی کیف می‌کردند. توی باغ برای خودشان تاب بسته بودند. یک دوچرخه هم بود که گاهی سرش دعواشان می‌شد. پدر آخر هر ماه تقریباً هرچه برایش مانده بود، می داد کتاب می‌خرید. مریم هم خیلی کتاب می‌خواند. عاشق کتاب‌های انقلابی بود. مثل زنده‌باد آزادی و کتاب‌هایی که توی آنها از لبنان و فلسطین نوشته بود.
....


تا روز شهادت حضرت زهرا (س)، نزدیک ظهر بعد از نماز رفتیم دیدنش. قرار شد بعد از آن جا برویم خانۀ مادر بزرگش. تا رسیدیم، تلفن زدند، گفتند «عبدالله شهید شده. » من خیلی ناله می کردم. می گفتم «من رو ببرین بیمارستان. من شفای عبدالله را از حضرت ابوالفضل می گیرم. »
می گفتم «تو را خدا من را ببرین. » حاج خانم من را آرام می کرد. خودش همیشه می گفت بعد از آقا رحمت، طاقت داغ دوباره ندارد، ولی آن روز می گفت «دیشب خواب دیدم آیه ای از قیامت آوردن جلوی چشمم. من هم گفتم خدایا راضیم به رضای تو. » تهران تشییعش کردند، بردند قم غسلش دادند و دور حرم چرخاندند. هرچه گفتم من را ببرید غسالخانه، نبردند. گفتند «تو بارداری، حالت بد می شود. تا بالاخره دَمِ آخر، با صد تا قول و قرار که بی تابی نکنم، گذاشتند بروم ببینمش؛ آرام خوابیده بود.