کیسه خرما:
طی مدت زمانی که در جبهه بودیم امکانات استحمام کم بود گاه گاهی ازاب رودخانه استفاده می کردیم.کم کم استقرار نیروهای نظامی وبسیجی بیبشتر می شدونیروهای عراقی تا فاصله دو کیلومتری شهر ابادان رانده شده بودند. روز هفده هم دیماه من وعلی حیدری وچند سرباز دیگر برای استحمام وگرفتن لباس زمستانی واورکت از فرمانده مجوزرفتن به شهر آبادان را گرفتیم. هرچند رفتن به شهر پرخطر بودوباید ازکنار لوله های
نفت که در کنارجاده امتداد داشت استفاده می کردیم . ولی از شوق دیدن شهر آبادان و گرفتن لباس نووخرید وسایل به فکر خطرات آن نبودیم مجموعه ما ده نفر بود به ستون یک به فاصله چند متری حرکت می کردیم.. گاهی مسیری را که در دید عراقیها قرار می گرفتیم بصورت کلاغ پر می رفتیم خدا را شکر که
در هنگام رفتن اتفاقی نیفتاد خودرویی که برای نیروها غذا می آورد بعد ازپل نزدیک شرکت ایران گاز منتظر ما بود سریع سوار شدیم. راننده هم که باما هم گروهانی بود و عشق رانندگی و ماشین سواری را داشت بسرعت درخیابانهای خلوت آبادان
می راند مدت زمان زیادی نگذشت که جلوی حمامی که برای نیروها راه اندازی شده بود ایستاد. همه از خودرو پیاده شدیم
پنجه فولادی راننده تویوتا بودنگاهی به ساعت خود انداخت وبه من وعلی حیدری گفت: الان ساعت هشت صبح است ساعت یازده
ونیم وقت غذا بردن به خط است اگر کارتان تمام شد کنار شرکت ایران گاز منتظر من باشید:: من و دوستم سریع کا رهایمان را انجام دادیم ورفتیم انبار پوشاک ارتش وهر کدام یک دست لباس زیر، یک پولیور،واورکت
واورکت ازانباردار تحویل گرفتیم یک رادیوبرای گوش دادن به اخبار بهمراه یکدست باطری اضافه خریدیم وقدم زنان به سمت
شرکت ایران گاز حرکت کردیم تا محل قرار بازی کنان رفتیم مدتی منتظر ماندیم از خودرو خبری نشد دو نفری تصمیم گرفتیم تا خط پیاده برویم از روی پل روی رودخانه بهمنشیر که عبور
کردیم به نخلستان رسیدیم خوشه های خرمای اویزان شده از درختان نخل ما را به وسوسه انداخت .علی به من گفت: تا عصر وقت زیادی داریم خوب است مقداری خرما بچینیم و به خط ببریم :.هرکدام از ما کیسه پلاستیک اورکت خود را پر از خرما کردیم. ساعت تقریبا دو بعد از ظهر بود به سمت سنگرها براه افتادیم همینکه نزدیک لوله های نفت رسیدیم انعکاس نور پلاستیکهای خرما عراقیها را متوجه ما کرد .چشمتان روز بد نبیند گلوله بود که به سمت ما شلیک می شدبا توسل به خدا واِِِئمه بصورت زیکزاک دویدن خومان را رساندیم به زیر لوله های نفت . مدتی
صبر کردیم تیر اندازی متوقف شد دوباره براه افتادیم چند قدمی نرفتیم که دوباره گلوله باران شروع شد. خیلی شانس آورده
بودیم که هیچ گلوله ای به ما اصابت نکردهر دو پلاستیک خرماها را کنار لوله رها کردیم وخودمان در زیر لوله پناه
گرفتیم با تیر بارروی ما شلیک می کردند انعکاس نور پلاستیکها هدف گیری را برای انان راحت کرده بود حدودا یک
ساعت ساکت ماندیم. اما عراقیها دست بردار نبودند گلوله کالیبر 75به لوله ها اصابت می کرد. صدای اصابت ان در درون لوله که می پیچید مثل انفجار بمب صدا می داد. پلاستیکهای خرما را هدف قرارمی دادند. .
با اصابت هر گلوله مقدار زیادی از خرماها پخش می شد بدین ترتیب همه خرماها به اطراف پخش شدند وکیسه سوراخ سوراخ
شده انها را هم باد برد. ولی عراقیها مدام تیر اندازی می کردند. ترس عجیبی سرا پای ما را گرفته بود انگار از مرگ می ترسیدیم و نمی دانستیم چه بکنیم سطح ارتفاع لوله های نفت هم از زمین حدودا50 تا70سانتیمتر بود. خودمان را محکم به زمین چسپانده بودیم. احتمال خوردن گلوله به ما زیاد بود. ناگهان انفجار گلوله تانک در چند متری ما ترس ودلهره ما را بیشتر کرد ومجبور شدیم مسافت یک کیلومتری را سینه خیز زیر لوله ها برویم . خلاصه تا رسیدیم به منطقه پشت خاکریز تمام ارنجهاوسر زانو، وشکم، ما خراشیده وخون الود شد خدا را شکر کردیم که
از زیر رگبار عراقیها بسلامت رسیدیم. دوستان سرباز که از دور متوجه حضور ما ورگبار دشمن شده بودند از اینکه من وعلی بسلامت رسیدیم خوشحال بودند.علی به شوخی گفت: حیف که خرماها نصیب ما نشد: . خلاصه با دستان زخم شده وبدن روی زمین خراشیده شده از یک مرگ حتمی نجات یافتیم .