بسم الله الرحمن الرحیم
زند گی نامه براد شهید محمد حردانی
برادر
محمد حردانی در تاریخ 15/02/1349درشهر اهواز متولد شد نوجوانی مومن و خوش
سیمابود روزی پدر ایشان همراه فرزندش به پایگاه شهید عارف نبهانی مسجد خیری
مراجعه نمود وبه فرمانده اظهار نمود.
که دوفرزندش بنامهای خلیل
وابراهیم حردانی به فیض شهادت رسیده اند واز اعزام محمد که نوجوان به جبهه
باز دارید ودر امور فرهنگی بکار گرفته شود .
محمد پس از جند سالی در
سن 15سالگی ازدواج نمود وبه عنوان درس طلبگی به قم عزیمت نمود و از آنجا
عازم جبهه حق علیه باطل گردیدودر عملیات والفجر به شهادت رسید
یادش گرامی باد
وصیت نامه شهید محمد حردانی
وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تقولو المن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون
(سوره بقره آیه ۱۵۴)
و آنکسی را که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است ولیکن همه شما این حقیقت را نخواهید یافت .
درود بیکران به آقا امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی و با سلام و درود
به روان پاک شهداء و سلام به خانواده های معظم آنها پروردگارا خودت می دانی
که هدفم از آمدن به جبهه در این مدت کوتاه همه اش به خاطر رضای توست و نیز
برای کم کردن گناهانم و معصیتها بوده است و برای دور کردن هوا و نفس
شیطانی از بدنم است بارالها خودت می دانی تا آن لحظه ای که در دنیای فانی
دو روزه بوده ام نتوانستم ذره ای از نعمات تو را شکر بجای آورم و جبران کنم
رفته ام بجبهه که شاید دادن جان نا قابلم بتوانم دینم و جبران زحمات تو را
بجای بیاورم و توانسته باشم که خدمتی به اسلام و قرآن کرده باشم . کسی که
این وصیت را بخواند گریه نکند بلکه خوشحال باشد که چنین آدمی گناهکار از
این دنیا رفته است .
وصیتی برای خانواده عزیز:
مادر و پدر جان میدانید که دست خودم نیست که بجبهه نیایم چون این یک تکلیف
شرعی است که بر دوش ما است و بر تک تک ما مسلمانان واجب است از اسلام و
قرآن دفاع کنیم مادر جان اگر من نروم و خلیل و ابراهیم نروند و شهید نشوند
پس کی از اسلام دفاع نماید .
مادر جان می دانید که اگر می خواهم بجبهه بیایم شما اجازه ندهید ولی من به
حیله قم رفتن بجبهه آمدم چون وجدانم قبول نمی کرد که برادران دینی من در
جبهه ها تمام شب را بیدار باشند و من با خیال آسوده باراحتی شب بگذرانم و
آنها کشته می شدند و من فقط بفکر مادیات بفکر ….. و فردای ما که چه چیزی
بخوریم که بهتر بتوانم زنده بمانم .
….پدر و مادر جان اگر از من ناراحتی دیده اید شما را به بزرگواری خودتان
مرا حلال کنید . مادر جان اگر زنم بچه دار شد اگر پسر بدنیا آمد او را حسین
نام بگذارید و اگر دختر بود زینب به آنها بگوئید که پدرتان در چه راهی
کشته شده است بگوئید که به اسلام اعتقاد داشت و به ۱۲ ائمه ایمان آورده بود
و همچنین به کتاب آسمانی که قرآن است ایمان آورده است و مثل پدر افسانه و
علی کشته شد .
پدر و مادر جان من هیچوقت زحمات شما را جبران نکردم بخصوص تو مادر جان که
در آن شب و در آن خواب شیرین بیدار می شدی و به من غذا می دادی و همچنین تو
پدر جان تو که در آن هوای سرد زمستانی و در آن هوای گرم تابستانی و در آن
هوای گرم کوشش میکردی که شاید یک لقمه حلالی بدستت می رسد و به خانه بیاوری
.
خلاصه پدر و مادر جان و برادران عزیز جلیل و رضا شما را به بزرگواری مرا حلال کنید .
مادر جان من به اندازه ۱۰۰۰ ریال به دوچرخه ساز که در خیابان چهار راه زند
است بدهکارم و همچنین به یکی از بچه های مسجد خیری بنام عباس قمر حدود ۵۰۰
ریال بدهکار هستم. شب ساعت ۱۰
برادر شما محمد حردانی ۱۴/۱۱/۶۴