loader-img-2
loader-img-2

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگینامه برادر شهید محمد گندمی

اذا جاء نصراله و الفتح ورایت الناس یدخلون فی دین اله افواجا فسبح بحمد ربک استغفره و انه کان توابا .

زندگینامه پاسدار شهید راه قرآن محمد گندمی در شهریور سال 1340 در شهر اهواز در یک محله سه در خیابان آذر متولد شد . پدر او یک کارگر ساده و مؤمن و با تقوا بود هنوز 7 ماه از تولد شهید نگذشته بود که بدستور اربابان امریکائی رژیم پدرش از شرکت نفت اخراج شد . بدون در آمد رسمی پس از دوران طفولیت در سن 6 سالگی بود که پدرش فون نمود .

و در زیر لوای زحمات مادر و برادران تربیت شد . بعد از پشت سر گذارادن دوران طفولیت پا به دوران دبستان گذاشت از همان اوائل دبستان استعداد خود را به نمایش گذاشت و از هوش سرشاری برخوردار بود تا اینکه دوران دبستان را سپری نمود و پا به دبیرستان سعدی نهاد در اینجا بود که استعدادش شکوفا شد و مسائل سیاسی را بخوبی درک کرده و آنها را موشکافی میکرد و حق را از باطل تمیز میدارد و عضو انجمن اسلامی دبیرستان سعدی بود البته نا گفته نماند که سه الی چهار ماه تعطیلات مدارس را زیر گرمای 40 الی 50 درجه کارگری میکرد و کمک خرجی برای تحصیل خودش فراهم می نمود در خیلی از مسائل پیش قدم بود رفتار و اخلاق او با دوستان طوری بود که همیشه دوستان زیادی دور خود مشاهده میکرد از جاذبه خاص برخوردار بود بصورتی که بعد از اولین برخورد اشخاص شیفته رفتار و کلام او می شدند در سال 57 که انقلاب اسلامی شروع به آغازیدن کرد شهید محمد بطور فعالانه در انقلاب شرکت کرده در تظاهرات و راه پیمائها فعالانه حضور داشت و سعی میکرد خود را در یکی از گروههای اسلامی که بر علیه مزدوران می جنگیدند وارد کند وقتی جنگ تحمیلی عراق بسر کردگی امریکا علیه ایران شروع شد محمد کلاس چهارم نظری بود و ترجیح داد در راه رها و . . . . با کفار برود و در این موقع جهت ثبت نام سپاه پاسدارا مراجعه کرد .

مدتی در مساجد مشغول فعالیت بود  شبها نگهبانی و روزها جهت حمل مهمات همکاری میکرد تا اینکه وارد سپاه پاسدارن این ارگان نوپای انقلاب اسلامی مسیر خود را مشخص کرد و ضمن گذراندن دروه آموزشی به جبهه سوسنگرد اعزام شد پاسدار شهید محمد گندمی خیلی بخدا نزدیک بود و گاهی عرفه در عرفان می شد و تنها آرزویش شهادت با پیروزی در جبهه بود بنقل از همرزمانش همیشه پیش نازبود و سعی داشت از دیگران پیشی بگیرد . یکی از دیده بانان توپخانه بود که بعضی از اوقات بنقل از دوستانش به پشت دشمن میرفت شجاعتی بی نظیر داشت تا اینکه در خرداد ماه 1360 در حمله به دهلاویه شهید محمد در اثر ترکش خمپاره زخمی شد و مدتی در بیمارستان آیت الله کاشانی اصفهان بستری و پزشکان تشخیص دادند که ترکش را از سینه او بیرون نیآوردند و بدستور پزشکان از بیمارستان اخراج شد و بعد از یکهفته استراحت در خانه مجدداً به جبهه سوسنگرد و دهلاویه اعزام شد محمد موقعی که در بیمارستان بستری بود از پزشکان خواهش میکرد که هر چه زودتر او را مرخص کنند و به همرزمان خود بپیوند تا اینکه مدتی قبل از حمله محاصره آبادان از سوسنگرد عازم آبادان میشود .

در آبادان مدت یکهفته تعلیمات بی سیم را به همرزمان خود تدریس میکند و در تاریخ 4/7/60 عازم جبهه فیاضیه آبادان جهت شکستن محاصره آبادان مستقر میگردد و او در فتح جبهه آبادان از دست کافران بعثی بگفته دیگر برادران نقش بسزائی داشت بنا به گفته یکی از برادران سپاه که فرماندهی عملیات را بعهده داشت ضمن عملیات زخمی شده بود پس از زخمی شدن خود به شهید محمد گندمی میگوید که من دیگر نمی توانم ادامه بدهم و کاری از دست من ساخته نیست در اینجا پاسدار رشید اسلام محمد در آن لحظه حساس تصمیم میگیرد که به پیش روی ادامه دهد و درفش اسلام را بر آخرین نقطه پیشروی بزمین میکوبند و سرانجام در ساعت 5/3 نیم شب 5/7/1360 در عملیات شکستن محاصره آبادان که بنام ثامن ائمه بود در جبهه فیاضیه آبادان با تک تیر آرپی جی هفت مزدوران بعثی بعد از فتح فیاضیه آبادان در خون پاک خود غلطید به درجه رفیع شهادت نائل آمد و سرانجام به آرزوی خودش که مدام از آن صحبت میکرد رسید و خون مطهر او حرکت شن های روان را که بخون چسبیده اند کندتر میکند و پس از 28 روز موفق میشوند جسد مبارک او را در تاریخ 2/8/1360 تخلیه نمایند و بعلت متلاشی شدن جسد مبارک او شناخته نمی شد و از روی مدارکی که در جیب داشت شناسائی شد و در تاریخ 3/8/1360 به اهواز فرستادند رحمت خدا و سلام ما بر تو ای شهید که وجود تو برای ما افتخار و سربلندی است راهت فرا راه ما باشد .

 

وصیت پاسدار شهید محمد گندمی

بسم اله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

بنام
خداوند بخشنده و مهربان با دورود به رهبر عزیز انقلاب امام خمینی نور چشم تمام مظلومان
و مستضعفان جهان ، ای امام کبیر ، کسی که تجلی گاه تمام صفات یک مؤمن متقی می باشی
، ما تمام پاسداران اسلام در سنگر هستیم و تا آخرین قطره خون خود برای حفظ اسلام و
همان چیزی که تو فرمودی می جنگیم و غافل از آنیم که کشته شویم چون راه ما مسلمین
راه جدت امام حسین می باشد . که چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم . برادران و
خواهران عزیز حال که من از این دنیا میروم دوست میدارم که قدر این رهبر والا را
بدانید و راه او را بروید ، وحدت یکدیگر را حفظ کنید ، از شخصیت پرستی ها بیرون
بیآئید و به اسلام بنگرید . امیدوارم آن کسانی که این نوشته را می خوانند و مرا می
شناسند مرا بخاطر بدیهائی که به آنها کرده ام ببخشند و آرزوی موفقیت را برای همه
شما و خواستارم .

اینجانب
محمد گندمی فرزند صفر با شماره شناسنامه 253 و تاریخ تولد 1340 اعلام میدارم که
تمام دارائی من صرف مصارف اسلامی نمایند و مخصوصاً می خواهم کمه از این پول برای
تبلیغ امام زمان استفاده نمایند و یک خواهش دیگر من است که یک عدد موتور 125 هندا
برای برادر حمید معزی حتماً بخرید و مبلغ 100 ریال ( یکصد ریال ) به علی معظم زاده
بدهکارم به او بدهید .

و اما
مادر و برادر و خواهر عزیزم امیدوارم که خداوند به شما توفیق دهد و راه اصلی خود
را دنبال کنید و اما مادر عزیزم امیدوارم که برای من گریه و تعذیه داری نکنی چون
من را ناراحت می کنی چون کشته شدن من یک امر الهی میباشد و نباید بر این امر الهی
پشت کنیم .

پروردگار
فرج آقا امام زمانمان را هر چه زودتر نزدیک بفرما .

و دل
امام امت خمینی عزیز را به ظهور امام زمان خشنود بگردان .

پروردگارا
امام خمینی ما را پیروز و محفوظ نگه بدار و طول عمر امام عزیز را افزون بگردان .
گناهان ما را ببخش و ما را به راه راست هدایت بفرما .

پروردگارا
شهادت را در راه تو نصیب ما بگردان و انقلاب اسلامی ما را در سر تا سر جهان تا
ظهور مهدی عزیز پیروز و محفوظ بگردان وحدت و تشکل را بین تمام مسلمین جهان هر چه
بیشتر بگردان . پروردگارا مشرکین و کافرین و منافقین را به دست خودمان نابود
بگردان .

تمام
سربازان و پاسداران را در تمام جبهه ها پیروز و محفوظ نگه بدار .

پروردگارا
تمام بیماران و تیر خوردگان اسلام را شفا بده . تمام مسافرین اسلام را محافظت
بگردان و دل امام زمانمان را از ما خشنود بگردان .

              برادر شما محمد گندمی 7/11/1359
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" محمد علی گندمی " می نویسد