هوالحی القیوم
*سلسله موی دوست*
دریادلان عاشق به شکار ناب شهادت می روند، تا صید معشوق شوند،،،
*سیری در زندگینامه سردار شهید سیروس(علی)نظرزاده*
*یکم دیماه 1337 در مرکز شهر اهواز خیابان طالقانی فعلی، از پدری دلباخته خاندان نبی خاتم( ص) بنام رحمن و مادری صبور بنام زهرا، چشم به جهان گشود*
*شهید دارای 5 بردار و 4 خواهر بود*
*در آن سالها پدرش جهت امرار معاش راهی کویت شد و سپس به اهواز بازگشت ومغازه مصالح فروشی در منطقه خیابان زند اهواز بنا نهاد، آن زمان سیروس 5 ساله بود، همین که او قد کشید علاوه بر تحصیل همراه دیگر برادران، همپای پدر، در مغازه مصالح فروشی کار می کرد، شهید دوران ابتدایی را، دبستان فارابی واقع در خیابان رازی سپری نمود و راهنمایی را در مدرسه نمونه خیابان 1١ پاداد شهر گذراند و دوران دبیرستان را در دبیرستان سعدی گذراند، شهید در دوران دبیرستان بیشتر از همیشه یاور پدر در امورات مختلف بود، و اهل ورزش خصوصا" فوتبال بود و فوتبال را سطح محلات دنبال می کردند، مهربان بود و خوش قلب و خوش رو،*
*عشقش کمک به خانواده وبستگان بود واز سیره او، رتق و فتق و حل امورات دیگران بود، مشکل دیگران را مشکل خود می دانست و زبانزد بود ودر برگزاری فرائض دینی اهتمام داشت و در مراسمات مذهبی حضوری فعال داشت*
*شهید سال 1356 به خدمت سربازی می رود، 4 ماه دوره آموزشی خود را در شهر بیرجند بوده سپس برای گذراندن دوره آموزش تخصصی چتر بازی، به تیپ ٥٥ هوابرد مسقر در شیراز اعزام می شوند، حدود 13 ماه بدون مرخصی مشغول آموزشهای ویژه فشرده بودند، انقلاب که در حال شکل گیری بود، 11 آذر 1357, زمانی که حضرت امام فرمان دادند، سربازان پادگانها را ترک کنند، شهید مخفیانه، نزد شهید ایت الله دستغیب رهبر انقلابیون شیراز رفته و از ایشان کسب اجازه می کنند و بعد با لباس شخصی که از دفتر آیت الله شهید دستغیب می گیرند روانه اهواز می شوند، وبه دریای مواج انقلابیون پیوست، در تظاهرات و راهپیماییها، شرکت فعال داشت با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید سیروس( علی) مجدد به پادگان خودشان در شیراز بر می گردند، که البته با توجه به اینکه حدود 20 ماه از سربازی خودشان را انجام داده بودند، بلافاصله به ایشان پایان خدمت می دهند*،
*شهید سیروس باغیرت بود، وقتی دید دشمن به شهر و دیارش هجوم آورد و خاکش زیر چکمه های خصم قرار گرفت*،
*طاقت نیاورد وبرای دفاع از خرمشهر، از اهواز، از طریق جاده اهواز آبادان، خودشان را به پل خرمشهر می رساند، این زمانی است که عراقیها خرمشهر را گرفته و می خواستند با عبور از پل به سمت آبادان بیایند، لذا روی پل شهید به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان با تیربار مانع پیشرفت عراقیها می شوند و عراقیها را به عقب بر می گردانند، که پس از مدتی به اهواز بر می گردند،*
*و دو برادر دیگرش ، زنده یاد حمیدرضا و حبیب رضا هم لباس رزم پوشیدند و به گردان های عملیاتی از جمله گردان جعفر طیار لشکر 7 پیوستند و ومدال ایثارگری و جانبازی از محضر خداوند متعال کسب نمودند*
*لذا این اولین مأموریت ایشان به جبهه در همان روزهای اغازین جنگ بود، سپس ایشان جذب کمیته انقلاب اسلامی اهواز می شوند و برای بار دوم، این بار از طریق کمیته انقلاب اسلامی به همراه برادر بزرگتر خود، غلامرضا عازم جبهه، آبادان می شوند، سپس زمانی که در سنگر دفاعی جبهه ایستگاه 7 پدافند نموده بودند، که نیروهای عراقی نتوانند وارد شهر آبادان بشوند، تقریباً حدود ساعت 12 ظهر 24 بهمن 1359 بود که با اصابت گلوله خمپاره به سنگر آنها، ترکش خمپاره به قفسه سینه، سمت قلب ایشان برخورد نموده و ایشان به شهادت می رسند و به منزل مقصود رسید و برای همیشه جاودانه شد*