بسم رب الشهداء
برگرفته شده از کتاب : نردبان
توحید
همرزم شهید می گوید : تنها آرزوی او شهادت بود و همیشه تکیه کلامش این بود که روزی
به شهادت خواهد رسید . روزی با هم نشسته بودیم ؛ گفت: « ای خدا ؛ تمام دوستان و
رفیقانم که از ابتدا با هم راهی جبهه شده ایم ؛ به شهادت رسیده
اند ؛ ولی من از قافله ی شهدا بازمانده ام . مگر من مرتکب
چه گناهی شده ام که به آرزویم نمی رسم » . ناصر، در این
مدت در جبهه های دشت آزادگان ؛ اهواز و مناطق عملیاتی حضور داشت. در جاده ی
تدارکاتی خرمشهر، ناصر و همرزمانش مأموریت داشتند که در حمله به تپه های الله
اکبر، تکی به جبهه ی فرضیه بزنند . ناصر، دیده بان گروه بود و در جلو بقیه قرار
داشت. فرمان پیشروی یا عقب نشینی نیز با خود او بود . با توجه به شایستگی های
فراوانی که در وجود او بود ، شهید علیرضا ماهینی اختیار
تام را در آن گروه ؛ به ناصر داده بود . ایشان با توجه به شجاعت و دلاوری که داشت
، همراه با نیروهایش تا نزدیکی های دشمن پیش رفته بود . در یکی از عملیاتها که
نیروها می خواستند سدی را بشکنند ، ناصر نیز جزء آنها بود و با آن گروه رفت. این
گروه ده نفره ، شب قبل از حمله جلو رفته
بود و همه ی مین ها را خنثی نموده و موانع را بر طرف کرده بودند . شهید ناصر
تعریف می کرد : « در پشت سد ، سه ساعت اسلحه هامان در آب بود . آنجا نگهبان عراقی
به ما هشدار می داد و تهدید می کرد . به زبان عربی با او حرف زدم و سرش را گرم
کردم . آن قدر او را به خود مشغول کردم تا بالاخره فرصتی پیش آمد و او را از بین بردم
. در همین لحظه گشت عراقیها آمد. فوری اسلحه را از آب برداشتم تا متوجه من نشود .
بسم الله گفتم و هدف گرفتم و با تعجب فراوان دیدم که با اینکه اسلحه ام در آب بود
، شلیک کرد و یکی از گشتی ها کشته ودیگری زخمی شد و فرار کرد » . در منطقه که
بودیم ؛ ناصر طرحی ارایه داد به نام « گروه پیش مرگ » . چون اکثر فرماندهانی که
در عملیات به جلو می رفتند ؛ شهید می شدند ؛ ناصر این طرح را ارائه داد و گفت که
عده ای از گروه ، قبل از بقیه به جلو بروند و سنگر عراقیها را از کار بیندازند ،
بعد از آن ، فرماندهان دستور حمله را برای سایرین صادر کنند. ناصر خود اولین فردی
بود که برای عضو شدن در این گروه ثبت نام کرد. عده ی زیادی از بچه ها برای گروه
پیش مرگ ثبت نام کردند . شهید ماهینی یک گروه 23 نفری را به ناصر سپرد. ایشان،
همیشه دوست داشت سخت ترین کارها را انجام بدهد تا بقیه ، روحیه بگیرند. در شب
عملیات ، از آبی که در مسیر ما بود گذشتیم . یک طرف ما ، نهرعبید بود که ما باید
از آن می گذشتیم و طرف دیگر نیز خاکریزی بود که آن طرف رودخانه « ساوله » قرار
داشت. گروه شهید ماهینی ، مسیر را طی کردند و خاکریز را از کار انداختند . بچه
هایی که آن طرف نهر عبید بودند نیز قصد
عبور از رود ساوله را داشتند . رودخانه ساوله هم از آن طرف که به نهرعبید منتهی می شد، پیچ و خم لغزنده ای داشت
و عبور از آن ، راحت نبود . شهید علیرضا ماهینی با شجاعت از پل لغزنده عبور کرد و
در آن طرف پل ، خطاب به بچه های گروه می گویند : « حزب الهی ها و بوشهری ها حرکت
کنند و به جلو بیایند » . بچه ها با شنیدن صدای نیرو بخش شهید ماهینی ، یکی یکی از
پل عبور می کنند . آن قدر شور و شوق در میان گروه زیاد بود که چند تا از بچه های
تهران نیز می آیند و از پل عبور می کنند. صبح روز بعد ، نزد شهید ماهینی رفتیم و
از حال ناصر جویا شدیم . گفت : « ناصر بواسطه ی اصابت تیری شهید شده و اکنون در
منطقه عراقی هاست » همان روز، شهید حاج رضا محمدی از
اهواز آمد و گفت : « باید برای آوردن پیکر شهدا برویم ». از رود خانه ی ساوله گذشتیم و در حال جستجو در کانال بودیم
که به اولین شهید برخورد کردیم . ناصر را بلند کردیم ؛ آن عزیز خیلی سبک بود ؛ بوی
خوشی می داد . صورتش غرق نور بود ؛ رویش را بوسیدم و با حزن و اندوه فراوان ، او
را بالا گذاشتیم .