loader-img-2
loader-img-2

زندگینامه

علی اکبر در سال 1330 در یزد به دنیا آمد. او نخستین فرزند خانواده بود. در اوایل کودکی به بیماری سختی دچار شد. حتی یک مرتبه تا پای مرگ پیش رفت اما به لطف حضرت حق شفا گرفت و پس از بهبودی از یزد به تهران مهاجرت نمود و در این شهر به تحصیل پرداخت.
سال دوم دبیرستان به علت تشدید بیماری تشنج، مدرسه را ترک کرد و بعد از انجام خدمت نظام وظیفه به استخدام اداره پست درآمد. اوایل انقلاب به علت شرکت در مبارزات سیاسی، ساواک او را دستگیر نمود و از او خواست که تهران را ترک کند. علی اکبر نیز زادگاهش یزد را انتخاب کرد و به آنجا بازگشت و فعالیت هایش را ادامه داد. با پیروزی انقلاب، مسئول شورای کوی صاحب الزمان (عج) شد. هر روز بعد از انجام کارهای اداری با وانت، کمک های مردمی را جمع می کرد و توانست با پول های جمع شده، یک دستگاه آمبولانس برای جبهه خریده و از طریق بسیج عازم منطقه شود.
برادر کوچکش در سال 1360 در جبهه به شهادت رسید. بعد از این حادثه همیشه می گفت: حمید سعادتمند شد و من بی بهره ماندم. ابراهیمی در پشت جبهه با گرفتن کوپن و تهیه اوراق به خانواده شهدا کمک می کرد. وی سرانجام در عملیات والفجر 8 در تاریخ 9 بهمن 1364 در سن 34 سالگی در جزیره ی مجنون به عرش اعلی بال گشود.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)

وصیت نامه

به امید آن روزی که تمام مسلمین دنیا
متحد شوند، و کفار خونخوار و ظالم (آمریکا، انگلیس، شوروی، اسراییل) را سرکوب کنند، و خود
حکمفرمای تمام بلاد اسلامی شوند! آمین، یا رب العالمین!
آنهایی که این امید را دارند و طالب
فیض آخرت اند، باید اول خود را اصلاح کنند؛ از دیگران عیب جویی نکنند، و از خوشی و
آسایش، حتی از جانش خویش، در راه رضای خدا دریغ نکنند! هر چند هم مورد تهمت و
افترا قرار گیرند، در عوض اجر بیشتری نصیبشان خواهد شد. اگر ما تابع قرآن و
پیغمبران هستیم – که هستیم – باید حرکت کنیم و سستی به خود راه ندهیم و داشتن زن و
فرزند را بهانه قرار ندهیم؛ و این فرصت به دست آمده را غنیمت شماریم.
پدر و مادرم! از شما عذر می خواهم؛ که
نتوانستم حتی یک هزارم زحمات شما را جبران کنم. امیدوارم شما از من راضی باشید، تا
لطف خداوند شامل حال من شود. از همسرم - هم- طلب بخشش دارم؛ و یک سوم اموالم، به
ایشان تعلّق دارد؛ والسلام 4/12/63



                        
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" علی اکبر ابراهیمی بسایی " می نویسد