loader-img-2
loader-img-2
پانزدهم دی ماه 1345، در روستای کشکجان رحمت آباد از توابع شهرستان رودبار، خانواده کوچک و ساده ی نوروز خلیلی مقدم و حاج خانم سالاری، معطر به عطر خوش حضور فرزندی شد که نامش را علی گذاردند و او هم چه خوب اوج گرفت درست به وسعت و بلندای نامش... دو ساله بود که همراه پدر به تهران هجرت نمود و در خیابان 16 متری امیری ساکن شد. پدرش در یکی از کارخانه های گروه صنعتی ملی در جنوب تهران مشغول به کار شد. درآمد کم و زندگی مستاجری عرصه را بر این خانواده تنگ کرده بود. آن ها مجبور بودند هر سال در یک گوشه از تهران بزرگ ساکن شوند. به همین دلیل بهروز کلاس اول دبستان را در مدرسه ی بدیع الزمان در خیابان (اردشیر سابق)، کلاس دوم را در دبستان نو بنیاد خزانه در قلعه مرغی و کلاس سوم را نیز در مدرسه ای دیگر گذراند. دست و پنجه نرم کردن با فقری که در تهران بزرگ گریبان کارگران شریف و مسلمان را فرا گرفته بود برای پدر با ایمان خانواده طاقت فرسا شده بود. به همین دلیل تهران را رها کرد و به زادگاه پدری خود، دارا محله ی سندس هجرت نمود. بهروز کلاس سوم و چهارم و پنجم ابتدایی را در زادگاهش به پایان برد و دوره ی راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری تنکابن شروع کرد و تا دوم راهنمایی درس خواند. این دوره همزمان بود با مبارزات ملت ستم کشیده ی ایران علیه رژیم ظالمانه ی پهلوی. بهروز نیز مانند دیگر دوستانش شدیداً درگیر فعالیت های انقلابی شد، با این که سن کمی داشت ولی در همه ی راهپیمایی ها و تظاهرات و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) حضور فعال داشت. دوره های آموزش نظامی را گذراند و در سنگر بسیج شبانه روز به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت. او به خاطر تاثیر از خانواده ی مذهبی خود روح پاک و بی آلایشی داشت. در سنگر مسجد و شرکت در مراسم دعا و نیایش به رشد معنوی بالایی رسید و به خاطر شعور سیاسی و انقلابی بالا به مبارزه ایدئولوژیک با گروه های منحرف سیاسی پرداخت. در تمام سنگرهای انقلاب از جمله انجمن اسلامی و کتابخانه، پیشقدم بود. تفکرات سیاسی او بر مبنای حمایت و اطاعت محض از رهبری انقلاب و حاکمیت ولایت فقیه بود. فقر مالی خانواده و احساس مسئولیت او برای بهبود زندگی، او را بر آن داشت که پدر و مادر و علایق خود را رها کرده و دوباره به تهران هجرت کند و در یک کارگاه کوچک به صورت روزمرد و در شرایط بسیار سخت نزدیک به دو سال مشغول به کار گردد. بهروز فرزند اول خانواده بود و به همین خاطر از محبوبیت زیادی برخوردار بود. او فردی دلسوز، مهربان و اخلاق بسیار نیکویی داشت و ساده و بی ریا بود. ترس در نزد او معنا نداشت و تنبلی و سستی از او دور بود. از روحیه ای شاد و سرزنده برخوردار بود و در همه کارها به خداوند توکل می کرد. هنوز چند روزی به خدمت سربازی باقی مانده بود که جهت کامل کردن ایمان خود اقدام به ازدواج نمود و بلافاصله بعد از آن در تاریخ 18 مهر 1364 به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید. دوره ی آموزشی را در پادگان لویزان تهران گذراند و به همراه لشکر 21 حمزه به مناطق جنگی اعزام شد. در طول مدتی که در جبهه بود شجاعت های بی نظیری از خود به نمایش گذاشت. در جبهه های مختلفی از جمله شلمچه، پنجوین، سلیمانیه، اندیمشک، عین خوش، موسیان، زبیدات، دهلران و سومار به مبارزه با متجاوزان بعثی پرداخت. در یکی از عملیات ها در شلمچه از ناحیه پیشانی و دست مجروح گردید. در طول این مدت برادرش علی نیز به جبهه های جنگ شتافت و نامه های عارفانه ی این دو شهید، خود داستانی اسرار آمیز دارد. سرانجام او در تاریخ 24 دی 1365 در سن 20 سالگی مفقودالاثر گردید و بعد از چهل روز وسایل شخصی او را برای خانواده فرستادند. سالها هیچ خبری از شهادت یا اسارت او نبود. خانواده هنوز امید داشتند که بهروز، روزی از راه خواهد رسید. همسر مهربان او با صبر و ایمان وصف ناپذیر، چشم انتظار بازگشت مرد قهرمانش بود. تا این که پیکر مطهر او توسط رزمندگان گروه تفحص شناسایی و در تاریخ 10 خرداد 1371 به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای سندس در جوار برادر مهربانش علی جاودانی گشت.
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" بهروز خلیلی مقدم " می نویسد