چند روزی بدون رادیو ماندیم تا آب ها از آسیاب بیافتد و بعد از آن، دوست رادیوسازمان، قطعه های جدا شده رادیو را سر هم کرد و دوباره رادیو ترانزیستوری مان راه افتاد اما در پی چارهای می گشتیم تا خودمان یک باطری اختراع کنیم تا کمتر از باطری ساعت برای رادیو استفاده کنیم و سرانجام بعد از کلی مشورت و تبادل نظر و بهره گیری از دانش های فنی سایر اسرا، پی بردیم که از پوست انار می شود، باطری تهیه کرد و برای مدت نه چندان طولانی، از نیروی آن رادیوی ترانزیستوری را، راه انداخت.
ما که عادت کرده بودیم هر چیز دور انداختنی را برای روز مبادا در گوشه ای از اسارتگاه پنهان کنیم، پوست انارهایی را که از مدت ها قبل پس انداز کرده بودیم، روی هم ریختیم و در آب جوشاندیم و با مشقت بسیار، خمیری از آن به دست آوردیم که تا اندازه ای، خاصیت الکتریسیته داشته و میتوانست رادیوی ما را روشن نگه دارد؛ با این ترفندی که به کمک آن دوست رادیوسازمان و سایر بچه ها به کار گرفتیم، استهلاک باطری ساعت مان کاهش پیدا کرد و دیرتر از دفعات اولیه، برای ساعت دیواری مان تقاضای باطری می کردیم.