loader-img-2
loader-img-2

دل نوشته

شهید یا عملیات مرتبط :

مجید زین الدین مجید زین الدین
تاریخ تولد : 6/4/64 12:06 PM محله سکونت : قم وضعیت تاهل : 62 تاریخ شهادت : 10/19/84 12:10 PM


آقا مجید وقتی به شما فکر می کنم درمرور خاطرات اولین برخوردهای با شما ببخشید از اینکه فکر می کردم چون خیلی در جمع نمی آیی قیافه می گیری چون برادرت فرمانده لشگر است. کم حرف می زدی ، موقع نماز جماعت و عزاداری چند صد نفری در مقرلشگر در انرژی اتمی دارخوین در گوشه ای تنها و ساکت می نشستی و حواست به اطراف بود که فیلمی یا عکس ازت نگیرند . حرکاتت برایم سوال انگیز شده بود. این چه مدل رفتاری است که شما دارید. آنروزها می دیدم رفتارت خیلی عجیب و غریب است تا دست کسی دوربین می دیدی مثل جن که اسم بسم ا... بیاید غیبت می زد. و من بی خیال از ارتباط برقرار کردن با کسی که انصافا از نظر رفتار ، شخصیت ، قیافه ، خوش تیپی و جذابیت و بچه باسواد و بچه بالانشینی شهر و داداش فرمانده لشگر شدم. مدتی نگذشت بعضی از رفتارهایت نشان داد که قضاوت من غلط بود تو آنقدر بزرگ بودی که همه چیز را کوچک می دیدی اسم ، عنوان ، برادر فرمانده لشگر بودن و . . . شما طی این مدت حتی برای یک بار نشنیدم جایی خود را برادر فرمانده لشگر معرفی کنی. و به خاطر اینکه برادرت فرمانده لشگر بود. کار را به نحو احسن انجام می دادی شناسایی پراضطراب و خطرناک می رفتی و حاضر نبودی گزارش آن به اسمت باشد و دیگران می نوشتند و امضاء می کردند و از این همه شناسایی که رفتی شاید 10 سند از شما به جای مانده باشد. شما اصلا از اول همه کارهایت خدایی بود. فقط و فقط خدا را می دیدی و همه سعی و تلاشت این بود که گمنام باشی و در شعاع نور خورشید آقا مهدی محو شوی هر چند یقین دارم اگر پس از آقا مهدی زنده بودی زمانی نمی گذشت که آوازه ات مثل آقا مهدی در سرتاسر جبهه پر می شد و تو هم فرمانده لایق سپاه اسلام می شدی. به نظرم مجید جان تو الان هم گمنامی آخه 26 سال از شهادتت گذشته است هیچکس از حضورت در جبهه و جانفشانیت چیزی نمی داند حتی با عده ای صحبت کردم سوال کردم سر قبر شهید مهدی زین الدین چه اعمالی انجام می دهید. اکثرا می گفتند ما برای آقا مهدی فاتحه ای می خوانیم اصلا یادشان می رود که مجیدی هم در کنار مهدی آرمیده است و من ایمان دارم که مزارت محل پررفت و آمد ملائکه است. آقا مجید من هم اعتراف می کنم که شما گمنامی چون الان که کنار مزارت نشسته ام واقعیتش نمی دانم قبرت سمت چپ است یا سمت راست. مرد حسابی خود را باز زیرسنگ قبر بزرگی که هدیه به مزار پاکتان کردند شما خود را مخفی کردی

 من هم نمی دانم که در کدام قبر آرمیده ای چه رسد به دیگران . باشد آقا مجید قصه گمنامی شما قصه زیبا و جذابی است که باید کتابها نوشت. و من تصمیم گرفتم سر قولم باشم و مزاحم خانواده نشوم ولی باید زوایای زندگی قشنگت به قلم بکشم . گفتم به محل سکونتت که آنجا درس می خواندی می روم و از طریق مدرسه و همکلاسی ها خاطرات دوران تحصیل در خرم آباد را به قلم می آورم ولی متاسقانه مدرسه ای که درس می خواندی در زمان جنگ بمباران شده اسناد از بین رفته بود و پیدا کردن همکلاسیها کاری دشوار و ناممکن شد. می خواستم با دوستان و هم محلی هایت در خرم آباد که مدتی زندگی می کردید ارتباط برقرار کنم دیدم محل سکونت تان بمباران شده بود و خانه ای که شما در آن زندگی می کردید مقداری تخریب شده بود. باز یاد قول و قرار آن روز کنار قبرت افتادم حس کردم هرجا بخواهم خارج از شرط و شروطی که با هم داشتیم حرکت کنم به نتیجه نمی رسم.

آقا مجید نمی دانم روزی من زنده خواهم ماند و شما هم اجازه خواهید داد تا خاطرات زیبای حضورت در جبهه سرپل ذهاب به بهانه راننده و بردن آیت ا... نوری همدانی جهت بازدید از جبهه های سرپل ذهاب وقتی پایت به آنجا رسید و بازدید تمام شد از آنها خداحافظی کردی آنها به سمت شهر آمدند و شما به سمت خط مقدم رفتی و مدتی در انجا ماندی. آنجا چه کردی در آن روزهای غربت جبهه های غرب ، شما که 15 سال بیشتر نداشتی.

خاطرات حضوردر جبهه سرپل ذهاب را به کسی نگفتی ، جای ننوشتی ، عکسی به یادگاری بجا نگذاشتی. معتقد بودی خدا می داند بس است. بچه محصل 15 ساله نمی دانم از نام مستعار در آنجا در جبهه استفاده کردی یا نه ولی نام حقیقیت را ملائکه الله بر کوههای سر به فلک کشیده سرپل ذهاب ثبت و ضبط کردند.

آقا مجید درست است شهادتت در کردستان در جاده سردشت- بانه رقم خورد ولی سردار جعفری سال 61-60 تو را در کردستان دیده بود. می گفت: نوجوان خوش سیما با صلابت. ایشان گفتند با آقا مهدی دوست بودند ولی چهره خوش سیمای مجید در مهآباد کردستان در ذهنم نقش بسته و بعد دیگر ندیدم مجید کجا رفت. در چه واحد پایگاهی مشغول شد و پیش چشم من آفتابی نشد. بگذرم آقا مجید خیلی از نسل اولی ها درگیری های نفس گیر کردستان ، عملیات های کمین و ضدکمین و بی رحمی ضدانقلاب در به شهادت رساندن بچه ها و حتی سربریدن و قطعه قطعه کردن بدنها را بیاد دارند و من فقط باید از آن همه درگیریهای سخت و نفس گیر به نقل از سردار جعفری بنویسم مجید در مهاباد کردستان بسیجی بی نام و نشانی بودچون معتقد بود خدا می داند کفایت می کند. برادر مجید دفعات حضور شما با آقا مهدی قبل از تاسیس تیپ و لشگر 17 را کسی نمی داند شاید شهید حسن باقری که با آقا مهدی رفیق و شفیق بودند می دانست که او هم الان پیش شماست از آن خاطرات هم عبور می کنم چون معتقدی خدا می داند کافی است.

مرد بی ادعا یه سوال ذهن را آزارمی دهد چرا طی این مدت شما که اینقدر عاشق آقا مهدی بودی هم برادرت بود هم استادت بود هم فرمانده ات بود هم رفیق خصوصیت چرا یک عکس یادگاری با هم نیانداختید مگر شما آموزش عکاسی ندیده بودی آنوقت که در جبهه شاید تعداد چند نفر انگشت شمار آموزش عکاسی دیده بودند و به این فنون آشنا بودند . شما از مقوله دوربین عکس خود را معاف کرده بودی . من که صرف اینکه آقا مهدی فرماندهمان بود باهاش عکس انداختم و نشان هزار نفر دادم آنوقت شما نباید یک عکس با هم می انداختید. ببخشید یادم رفته بود که شما تلاش می کردی برای گمنامی. گفتی خدا می بیند بس است. اگر عکس با آقا مهدی با هم داشتید شاید چاپ می شد و بعضی مجید را می شناختند که این شهید برادر فرمانده لشگر است و زیر عکس می نوشتند سردار شهید مجید زین الدین . . . . .

 

برادر مجید عذرخواهی می کنم آنقدر نگفتی و ننوشتی که قلم به دستم چسبیده است و کلمات و خاطرات فوران می کند. می خواهم شما را یاد والفجر مقدماتی بیاندازم. همان شب جنگ با زمین رملی و جنگ با موانع متراکم دشمن و در مرحله سوم جنگ با کمین های دشمن و مرحله چهارم جنگ با نیروهای اصلی دشمن. امروز نام فکه جهانی شده است. یادمانی به پا شده و مقتلی نامگذاری شده است و سالانه هزاران نفر به یاد شهدای فکه مرثیه سرایی می کنند. از اقصی نقاط ایران و بعضی از کشورهای اسلامی به آنجا می آیند. بعضی راویان هم از شب حمله و کانال کمیل و خنطه و موانع می گویند. کانال کمیل و خنطه اسم محلی است که بچه های لشگر 27 حضرت رسول گذشتند ولی همان 2 کانال موانع که شما حدودا 10 کیلومتر از آن عبورکردید و جلو رفتید و تمام موانع کانالها و سنگرهای کمین و خط اصلی دشمن را درهم شکستید و از دشمن اسیرگرفتید. وقتی بعضی ها از ماندن بچه های لشگر27 در این کانالها می گویند و بدون توجه به شرایط زمین، دشمن، موانع و میدان مین یاد رشادتهای شما، شهید ندیری، شهید نظری و گردانهای خط شکن خودمان و حتی یاد شهید احمد کاظمی و بچه های لشگرنجف می افتم که چگونه در آن شب برق آسا از موانع عبورکردند و از دشمن هم اسیر گرفتند. وقتی راویان فقط یک محدوده خیلی کوچک از عملیات آنهم در جلو بچه های لشگر27 را تعریف می کنند و نهایتا به کانالهای موانع ضدتانک که امروز معروف به کانال خنطه و کمیل شده است خاطرات غربت و مظلومیت بچه ها را می گویند و همه را می گریانند. جای شما و امثال شما را خیلی خیلی خالی می بینم که از روحیه سلحشوری بچه ها بگویید که چگونه آنها آنشب به دشمن تاختند و دشمن را آواره کردند. ولی صد حیف که نگفتید و ننوشتید تا مردم تا بیشتر بسیجیان از جنس خمینی را بشناسند. آری شما معتقدید کار برای خدا در این عالم گم نمی شود.

آقا مجید کم می آورم از طرفی می خواهم فقط حضورت در جبهه را بگویم تا در آینده اگر کسی خواست چیزی بنویسد حداقل کمی اطلاعات اولیه داشته باشد. و از طرفی می ترسم از شرط با شما عدول کنم. خاطرات حضور در والفجر3 مهران که منجربه شهادت مسئول واحد اطلاعات و تخریب لشگر گردید و نبرد سخت بچه ها در مهران در سال 62 که هر وقت از آن مسیر به زیارت کربلا مشرف می شوم. خود را مدیون حماسه آفرینی شما شهدا می دانم و یک بار هم در آن مسیر در مردم خاطرات حماسه آفرینی بچه های لشگر17 را گفتم و این شعر هم اشک زائران و هم اشک پدرومادر شهدا را درآورد:

آی شهدا بلند بشید با هم بریم به کربلا         با هم بریم به دیدن شاه شهید نینوا

حسین من حسین من (4)

بگذرم کنارمزارتان مجلس روضه خوانی راه نیندازم حرف دلم زیاد ، وقت تنگ. برادر مجید سال 71 جهت تفحص شهدا رفتیم منطقه پنجوین عراق منطقه عملیاتی والفجر4 ، ارتفاع بلند و صعب العبور مسیرهای که با بچه های شناسایی رفتید. منصور پورحیدری با نگاه به نقشه عملیاتی والفجر4 خاطرات با شما بودن لحظه لحظه اش را فراموش نکرده است. و گویی هنوز با آن خاطره ها دارد زندگی می کند.

برادر مجید از خیبرچیزی ننویسم آنقدر دشمن در حریزه آتش می ریخت که زمین و زمان آتش گرفته بود. خیلی از بچه ها ، بچه های گردان امام رضا (ع) ، محمدرسول الله و . . . .  مفقود شدندو بعضی ها هم هنوز گمنامند. آنوقت شما که همیشه تلاش برای گمنامی می کردی اصلا در بین آنهمه دود و آتش چگونه ردپایی از تو پیدا کنم. فقط ابوالفضل جعفری می گفت: مجید برای روحیه دادن به بچه ها گاهی معرکه گیری می کرد تا لبخند برلب بچه ها باشد.

آقا مجید به قول و قرارم عمل کردم فقط چند خاطره از دوران کودکی که دم دستم بود و چند خاطره از شناسایی از خط پدافند پاسگاه زید عراق و آخرین شناسایی که در برگشت آن به شهادت رسیدی به قلم آوردم. همان شناسایی که تا عمق 50 کیلومتری خاک دشمن گاهی 3 شبانه روز تا 5 شبانه روز طول می کشید و هدف شناسایی شهر ماووت عراق بودکه با موفقیت انجام شد.

و حرف آخرم اینکه هنوز هم که به شما فکر می کنم شما درس خوبی از علمدار کربلا گرفتی در خصوص اطاعت و ادب از برادرش حسین (ع) و شما چقدر قشنگ درس از مکتب ابوالفضل یادگرفتی و خوب عمل کردی. وقتی بقصه زندگیت ، رزمت و شهادتت نگاه می کنم در برخورد با برادرت مهدی این چنین بودی برای بعضی ها این سوال است چرا با این همه مطلب که از شما گفتم می توان نوشت باید گمنام باشی. یاد این مطلب افتادم که بعضی ها برای حضرت عباس 17 منسب در کربلا بر شمرده اند : سقا ، علمدار ، سپهدار ، نگهبان خیام و . . .   وقتی نگاه می کنی عباس با این عظمت از او روایتی مشهور دیده نمی شود او محو برادرش حسین است. مگر می شود کسی با خصوصیات عباس حرفی برای زدن داشته باشد. و مگر می شود کسی مثل شما سالها در جبهه باشد و از کردستان و غرب و عملیاتهای مختلف و شناسایی های مختلف پس از 26 سال حرفی از او نباشد یادم باشد مجید در صحنه درگیری قبل از برادرش جان سپرد و . . . . .

کنارمزار مهدی و مجید زین الدین