loader-img-2
loader-img-2

خاطرات مادر شهیدان روحانی

شهید یا عملیات مرتبط :

سیدمحسن روحانی سیدمحسن روحانی
نام پدر : سیدجعفر تاریخ تولد : 8/29/60 12:08 PM محله سکونت : قم وضعیت تاهل : 63

به خدا قسم از اینکه بخواهم دربارة فرزندانم سخنی بگویم خجالت می کشم. بچّه ها از کودکی با افکار مذهبی بزرگ شدند. من از بچّگی به اینها سفارش حضور در مسجد و نشست و برخاست با علما را می کردم. آنها حتّی یک لقمة مشکوک نخوردند. من وقت شیر دادن به اینها را بهترین هنگام استجابت دعا دانسته و هیشه برایشان از خدا عاقبت به خیری و سعادت را مسألت می کردم.
«
سیّد محسن» با سادگی و قناعت خو کرده بود. هنگام جنگ، یک پایش اینجا بود و یک پایش در جبهه. و در طول جنگ، آرام و قرار نداشت. هر گاه که فرصتی دست می داد و از جبهه به شهر باز می گشت، لباسهایش را خودش می شست و می گفت:
-
مادر! راضی نیستم در این باره به شما زحمتی بدهم.
آخرین باری که از جبهه آمد، به زیارت امام رضا (ع) رفت. او در آنجا با اصرار از امام هشتم شهادت در راه خدا را طلب کرده بود!
همیشه به من می گفت:
-
مادر! دعا کن که گمنام بمانیم. چقدر جوانان خوب و مخلص به شهادت رسیدند. لطف خداست که مردم ما را خوب می دانند، وگرنه ما کجا و خوبی کجا!

بارها از زبان «سیّد محسن» شنیدم که می گفت:
-
نمی دانم چه نقصی در من است که لیاقت شهادت را ندارم!
پس از شهادت «محسن»، یکی از دوستانش تعریف می کرد:
-
شبی او را در عالم رؤیا، غرق در نور و سرور دیدم، گفتم: آقا محسن! خیلی نورانی شده ای.
در جواب گفت:
-
نمی دانی اینجا چه قدر به آدم سخت می گیرند. من همین دیشب از حساب خلاص شده ام!