loader-img-2
loader-img-2

ورودی های جدید-ماجرای پادگان اقدسیه1

شهید یا عملیات مرتبط :

بهرام آریافر بهرام آریافر
تاریخ تولد : 2/5/48 12:02 PM وضعیت تاهل : 63 تاریخ شهادت : 7/27/95 12:07 PM محل شهادت : مناطق مرزی به کویر کرمان

پادگان اقدسیه در آخرین روزهای سال 1349 پرجنب و جوش بود. دانشجویان و کارکنان پادگان همگی در تدارک جشن سردوشی بودند. آنان که موفق به طی دوره سال تهیه شده بودند پس از مراسم اعطاء سردوشی به دانشکده افسری ارتش که تقریبا در وسط شهر تهران واقع شده بود می رفتند تا سه سال دوره دانشکده را در آنجا بگذرانند. روز جشن فرا رسید. دانشجویان که تا کنون با علائمی روی آستین لباسهایشان شناخته می شدند اکنون با نصب سردوشی احساس غرور می کردند. اینان دیگر دانشجویان سال یک دانشکده افسری بودند.

اتوبوس حامل دانشجویان سال یک از خیابانهای نه چندان عریض شمیران به سمت مرکز شهر پایین می آمد. دانشجو قاسم سیاوشی و دانشجو بهرام آریافر روی یک صندلی نشسته بودند. هر دو از استان همدان بوده و در طی دوران سال تهیه علاقه خاصی به هم پیدا کرده بودند. سیاوشی نتوانست شادی خود را از پایان رساندن ((سال تهیه)) پنهان کند:

-((به جون بهرام راحت شدیم. سال تهیه گی مثل دوران آش خوری سربازاس. پدرمون در اومد)).بهرام لبخند زد:

_(( اینقدرا هم سخت نبود.اگر آموزشی سخت نباشه که آدم چیزی یاد نمی گیره )).

سیاوشی مستقیم به صورت آریافر نگاه کرد.

_((بزنم به تخته با ابن یال و کوپال تو، بایدم از سال تهیه گی خوشت بیاد)).

گفتگوی دانشجویان را صدای قرچ وقرچ ترمز دستی اتوبوس قطع کرد .

_((مثل اینکه رسیدیم)).

قاسم این کلمه را گفت و مثل برق از جا پرید. ساک برزنتی بزرگ را روی شانه گذاشت و به طرف در اتوبوس خیز برداشت. بهرام هم با طمانینه ساک را روی دوش گذاشت و پیاده شد. دانشجویی که سه خط افقی سیاه رنگ روی زمینه های خاکی و قرمز سردوشی اش نصب شده بود صداییش را کلفت کرده و با خشونت فریاد زد:

_((همه به خط شن)).

دانشجوی سال سوم بود. سال سومی ها حاکمان بی چون و چرای دانشکده در غیاب پرسنل کادر بودند. همه به خط شدند. قاسم و بهرام در یک ستون ایستادند تا در هنگام تقسیم در یک گروهان از گروهان های چهار گانه بیفتند.

دانشجوی سال سومی یک بار دیگر صدایش را بلند کرد.

_((گردان به راست راست )).

دانشجویان با یک چرخش نیم رخ به سمت راست چرخیدند.

_((گردان خبر دار)).

سرگردی چوبی تعلیمی در دست پیش آمد و جواب احترام دانشجویان را داد. سپس گروهان بندی شروع شد. قاسم و بهرام هم گروهانی شده و به گروهان یکم رفتند.

صبح روز بعد درست جلو در سالن غذاخوری سر گروهبان گروهان که خود یک دانشجوی سال دوم بود فرمان ایست داد.فرمانده گروهان که افسر جوانی با درجه ستوان یکمی بود پیش آمد و دستور داد که همه یک دور، دور سالن غذا خوری بزنندو بر گردند. دانشجویان با این قبیل مانورها از پیش آشنایی داشتندو می دانستند که موضوع با یک بار مانور خاتمه نمی یابد. همین طور هم شد. پس از شش دور مانور اجازه داد تا به درون سالن غذا خوری بروند. طبق مقررات دانشکده اول دانشجویان سال سوم غذا می خوردند. سپس دانشجویان سال دوم و آخر از همه دانشجویان سال اول.راه رفتن برای دانشجویان سال اول ممنوع بود و باید در محوطه می دویدند آنها موظف بودند به دانشجویان سال دوم سال سوم و به کارکنان کادر با درجه بالا تر از ستوانیاری احترام بگذارند. وقتی گروهان اول سال یکی وارد سالن غذا خوری شد فرمانده گروهان در سوت خود دمید.

_((از الان تا سه سوت دیگه اجازه دارید غذایتان را بخورید. وقتی سوت سوم را زدم همه جلوی میزشان خبردار می ایستند. اگر دهان کسی بجنبد تا شب کل گروهان را مانور می کنم. اینجا تشویق انفرادی و تنبیه دسته جمعی است)).

فرمانده گروهان خیلی زود سوت سوم را زد و دانشجویان ناچارا صبحانه را نیمه تمام رها کردند.سیاوشی طبق معمول حرفش را زمزمه کرد:

_ (( صد رحمت به همون سال تهیه گی))....