loader-img-2
loader-img-2
شهیدی که در زندان صدام پر گشود
شهیدی که در زندان صدام پر گشود
آزاده ای که در قفس صدام پرگشود    پیام آزادگان/ شهید محمدجواد تندگویان چندین بار باوجود وضعیت خطرناک منطقه خوزستان به این شهرسفرکرده بود تا شرایط آن منطقه را بررسی کند اما درآخرین سفرخود درتاریخ 12/8/59 توسط نیروهای مزدورعراقی ربوده می شود.به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی پیام آزادگان، هرسال 12 آبانماه یاد وخاطره وزیر بسیجی،شهید محمد جواد تندگویان یادآورمسئولی است که درسخت ترین شرایط به وظیفه خود عمل می کند و تنها در پشت میز وزارت و با محافظان متعدد ، ازدور دستی برآتش ندارد،بلکه هم پای کارگران پالایشگاه نفت درمنطقه حساس آبادان حاضرشده و ازنزدیک با مسائل ومشکلات حوزه مسئولیتش مواجه می شود تا تفاوت یک وزیر انقلابی واسلامی را با دیگر وزرای کشورها به جهانیان نشان دهد.شهید محمدجواد تندگویان چندین بار باوجود وضعیت خطرناک منطقه خوزستان به این شهرسفرکرده بود تا شرایط آن منطقه را بررسی کند اما درآخرین سفرخود درتاریخ 12/8/59 توسط نیروهای مزدورعراقی ربوده می شود.آنچه درپی می آید مروری است بر ماجرای ربوده شدن وزیرنفت دولت شهیدرجائی توسط نیروهای عراقی با نگاهی به رسانه های داخلی و خارجی آبانماه سال 1359خبرگزاری پارس ازربوده شدن وزیرنفت خبرمی دهد:« خبرگزاری پارس ؛ محمدجوادتندگویان وزیرنفت وبوشهری معاون وی ،یحیوی سرپرست مناطق نفتی جنوب ودوکارمند وزارتخانه که روزجمعه به منظوربازدیدازتاسیسات شرکت نفت ورسیدگی به وضع کارکنان فداکارصنعت نفت به خوزستان سفر کرده بودند درنزدیکی آبادان ازسوی متجاوزین مزدورعراقی ربوده شده وبه خاک عراق منتقل شدند.این سومین باری بود که وزیر نفت پس ازجنگ تحمیلی عراق با ایران به خوزستان سفر می کرد ودرمناطق نفتی دربین کارکنان این صنعت حاضر می شد.»این گزارش به مقایسه مسئولین نظام جمهوری اسلامی وحکام غاصب بعثی عراق برآمده وعنوان می شود که درجمهوری اسلامی ایران هیچگونه تفاوتی بین مردم ومقامات مملکتی وجود نداردچنانکه شهیدتندگویان وهمراهان وی میدان کار وپالایشگاه را یکی می داند ودرمنطقی که زیرآتش دشمن است حاضر می شود.ودرادامه مسئولین بعث عراق رابه دلیل عدم شجاعتشان برای خروج از کاخهای خود موردخطاب قرارمی دهد:«... فقط ازدیدگاه طاغوتیان بغداد این آدم ربایی می تواند مهم تلقی شود چراکه حکام غاصبش جرات خروج ازکاخهای خودرا ندارند واز حضور درمیان ملت مسلمان عراق هراس دارند...»شهید رجایی نخست وزیروقت جمهوری اسلامی ایران با ارسال اطلاعیه ای ازربوده شدن محمدجوادتندگویان، بهروزبوشهری معاون وزارتخانه، محسن یحیوی سرپرست مناطق نفتی جنوب وسه کارمند این وزارتخانه به نامهای احمد بخشی پور،عباس روح نواز وعلی اصغر اسماعیلی خبرداده وبه عراق ومجامع بین المللی نسبت به حفظ سلامتی وزیرنفت وهمراهانش هشدارمی دهد،دربخشی ازاین اطلاعیه آمده: «...دولت خدمتگذارافتخاردارد که مسئولیتش درکنارمردم وبخاطرپاسداری ازانقلاب شکوهمندشان نتنها اسیرشده بلکه جان خودش را دراین راه فداکند.ولی درعین حال فرصت مغتنم شمرده وبه دولت عراق وکلیه مجامع بین المللی درمورد حفظ جان وسلامتی اسرای ایرانی هشدارداده وخواهان آزادی فوری کلیه اسرای غیرنظامی است»درتاریخ 13/8/59 رادیو بغداد،به نقل ازمقامات عراق شهیدتندگویان وهمراهان وی را اسرای نظامی دانسته وازاینکه عراق درصدد تبادل اسرای جنگی عراقی با وزیرنفت است،خبرمی دهد.همچنین این رادیوبا قرائت متنی، کاملا وابستگی رژیم عراق را به ابرقدرتهای شرقی وغربی نشان می دهد وخطاب به مسئولان ایرانی که به عراق نسبت به تخلف ازحقوق بین المللی هشدارداده بودندیادآوردست گیری 52جاسوس آمریکایی می شودوکاملاً مشخص است که به تلافی با گروگان گیری جاسوسان آمریکایی برآمده است:«... دولت عراق تندگویان وهمراهانش را اسرای جنگی می داند ....ودرخواست آزادی تندگویان ونیزعنوان تخلف از حقوق بین المللی ازسوی ایران یعنی کشوری صورت می گیرد که به مدت یک سال است که 52 آمریکایی را درکشورش به عنوان گروگان نگهداری می کند...»درتاریخ 17/8/59 خبرگزاریهای بین المللی وروزنامه الجمهوریه عراق ازوخامت حال وزیرنفت ایران خبرمی دهدوادعا می کند که تندگویان درمناطق جنگی زخمی شده وبه دلیل خونریزی شدید وضعیت جسمانی مناسبی ندارد.این ادعادرحالی است که دولت عراق پس ازچندروزاززخمی شدن شهید تندگویان به هنگام دستگیری خبر می دهد که قبلاًتلویزیونهای دنیا وتلویزیون فرانسه فیلم تهیه شده بغدادرا که درآن تندگویان کاملاً سالم بوده نشان داده است .براساس همین خبردولت وقت جمهوری اسلامی ایران طی اطلاعیه ای این سخنان را دروغ بافی های رژیم بعث دانسته ومی گوید:«...بنابراین ازنظردولت جمهوری اسلامی ایران کاملاًروشن است رژیم بغداد وزیر نفت ایران را درزیرشکنجه تا سرحدی آزارداده که اینک جانش درخطرقرارگرفته است .بطوریکه بعثی ها ی بغدادناگزیربه دروغ بافی دیگری شده واعلام کرده اند،وی را زخمی دستگیر کرده اند.دولت جمهوری اسلامی ایران ،مسئولیت جان محمدجوادتندگویان وهمراهان فداکارش را برعهده دولت بغداد می داند ورژیم بغداد موظف است وزیرنفت ایران رافوراً آزادکند.مراجع ذی صلاح بین المللی ازجمله صلیب سرخ جهانی با مراجعه به فیلمهای تبلیغاتی بغداد بخوبی می توانند به پوچی این ادعا ی جدید بغداد پی ببرند...»با توجه به شواهد ذکر شده درآن دوره کاملاًمشخص می شود که دسیسه وتبانی کشورهای غربی ودولت بعث عراق برای تحت فشارقراردادن ایران برای آزادی گروگانهای جاسوس آمریکایی است که وزیرنفت ایران ربوه شده است.به طوریکه محسن سادات معاون تندگویان دربازگشت ازکنفرانس بالی که ازطرف سازمان جهانی اوپک دراندونزی برگزارشده بود،درتاریخ 30/8/59دراین مورد می گوید«:...بیش از60%وقت این کنفرانس به وضع برادر تندگویان اختصاص پیداکردکه باسخنرانی وافشاگری هیات ایرانی بسیاری از اعضای شرکت کننده کنفرانس ازوضع برادرتندگویان ابراز تاسف کردندوعکس وزیرنفت جمهوری اسلامی ایران درطول زمان کنفرانس روی صندلی خالی وی گذاشته شده بود.ما می خواستیم حقانیت ایران را علی رغم دروغهای عراق درمورد برادرتندگویان که گفته بودند وی رابا لباس ارتشی دستگیرکرده اند به دنیا ثابت کنیم که خوشبختانه همینطور هم شد وروزنامه های دنیا عکس وزیر نفت ایران را روی صندلی خالی وی به چاپ رساندند.کشورهای مرتجع وطرفدار عراق از موضوع ربوده شدن وزیرنفت ایران می خواستند استفاده کنند تا ایران دراین کنفرانس شرکت نکند وایران هم با شرکت خود درآن تمام نقشه هایشان را نقش برآب کرد....»باتمام تلاشهایی که دولت ایران برای آزادی شهید محمد جوادتندگویان طی ده سال انجام داد،رژیم بعث عراق با بدترین شکنجه ها وی را به شهادت رساند وپیکرپاکش درچهاردهم آذر1370 به میهنش،ایران اسلامی بازگردانده شد.انتهای گزارش;
پاسخ مهربانانه امام خمینی به نامه یک آزاده
پاسخ مهربانانه امام خمینی به نامه یک آزاده
پاسخ مهربانانه امام خمینی به نامه یک آزاده سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۵ | | | پیام آزادگان/ خداوند فرج را ان شاء الله تعالی نزدیک می‏نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می‏گرداند. به همۀ عزیزان در بند سلام مرا برسانید و از دعای خیر فراموشتان نمی‏کنم. خداحافظ شما باشد. به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی پیام آزادگان، نامه های آزادگان، بیانگر میزان ارادت آنان به خانواده، اسلام، میهن و رهبری انقلاب است. در این نامه که در ذیل منتشر می گردد، آزاده محمد رنجبر، آزاده اردوگاه موصل 2، نامه ای به حضرت امام خمینی ارسال کرده است. او در این نامه از میزان دلتنگی هایش از دوری رهبر انقلاب سخن می گوید و حضرت امام را پدر خطاب می کند. شایان ذکر است، نامه های آزادگان کشورمان در اردوگاه های عراق، در زمان ارسال به وطن مورد بازبینی قرار می گرفت، آن ها در این نامه ها؛ امام را «پدر» خطاب می کرده و معمولا با زبانی راز آلود این نامه ها را به وطن ارسال می کردند. این نامه را در ذیل می خوانیم: فرستنده : محمد رنجبر گیرنده : حاج روح الله موسوی آدرس فرستنده : عراق ـ موصل، اردوگاه شماره 2 آدرس گیرنده: ایران ـ تهران ـ میدان تجریش ـ خ نیاوران ـ خیابان یاسر ـ سه‏راه حسینیه (بیت) ـ دفتر بسم الله الرحمن الرحیم پدر جان سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد. راضی نمی‏شدم مزاحم اوقات شریفتان گردم. لکن دیگر قدرت تحمل دوری را نداشتم و دلم بسیار برایتان تنگ شده بود. لذا تصمیم به نوشتن نامه برایتان گرفت. تاکنون، شنیده ‏اید پسری به مدت چهار سال از پدرش دور شود و بعد از چهار سال جدایی برای پدرش نامه بنویسد و پدر نامه فرزندش را جواب نگوید؟! پدرم! باور کنید تحمل سختی راحت است اما تحمل بر فراق یار دشوار. پدر! من از بلاد غربت، از گوشه زندان غم، غبارآلود از هجر دوست، با چشمانی غمزده در انتظار رویت، نامه را می‏نویسم. پدرم! نامه‏ام را اجابت کن. با جواب خویش گرد و غبار غم را از چهره زردمان پاک کن تا چشم ما با دیدن خطت، نور گیرد و روشن و منوّر گردد. پدرم! پروانه‏های وجودمان فدای شمع جانسوزت باد. فرزندان افسرده خویش را با کلام مسیحایی‏ات، جانی دوباره ببخش و دل خسته‏دلان در راه مانده را، جلایی تازه ده. به امید اینکه این نامه به دستت برسد و جوابش را هر چه زودتر بنویسی. پدرم! برای دریافت جواب نامه، لحظه‏شماری می‏کنم. خداحافظتان. فرزند کوچکت محمد رنجبر12/6/65 در جواب نامه فوق، حضرت امام خمینی (ره) مرقوم فرمودند: «بسمه تعالی. فرزند بسیار عزیزم! از نامه دلسوزانۀ شما بسیار متآثّر گردیدم. من ناراحتی شما عزیزان در بند را احساس می‏کنم. شما هم ناراحتی پدرتان را که، فرزندان عزیزش دور از وطن هستند، احساس می‏کنید. عزیزان من! سید و مولای همۀ ما، حضرت موسی بن جعفر (ع)، پیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشۀ زندان به سر بردند. برای اسلام عزیز شما صبر کنید. خداوند فرج را ان شاء الله تعالی نزدیک می‏نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می‏گرداند. به همۀ عزیزان در بند سلام مرا برسانید و از دعای خیر فراموشتان نمی‏کنم. خداحافظ شما باشد. پدر پیرت (خ) انتهای گزارش  var jcomments=new JComments(1461, 'com_content','http://mfpa.ir/index.php?option=com_jcomments&tmpl=component'); jcomments.setList('comments-list'); نظرات    0 #2 محسن غیور ۱۳۹۰-۰۸-۱۰ ۲۳:۱۱ با سلام به روح پر فتوح معمار بزرگ انقلابنامه بسیار زیبایی بود ناگفته نماند که این نامه در تمام اردوگاه ها پخش شده و باعث روحیه بچه ها شده بود و در اسرا این نامه رو در دفاتر ثبت کرده و هر موقع دلشون میگرفت به سراق اون میرفتند و با یاد پیر جماران روحیه میگرفتن روح بلند امام عزیز شاد باشدنقل قول     0 #1 سینا ۱۳۹۰-۰۸-۱۰ ۱۳:۵۵ با سلام ، چه زیباست این کلمات گهربار دلمان برایش تنگ است . به امید دیدارشان در روز حشر به همراه جدش در جوار رحمت حق تعالی. انشاءللهنقل قول   تازه کردن لیست نظراتآر اس اس برای نظرات این مطلب. افزودن نظر
ورزش در اسارت
ورزش در اسارت
ورزش در اسارت دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۱ | | | و نرمش ادامه می‏دادند و گاهاً می‏شد که فردی وسط تمرینات ، حداکثر تفریح را برای بچه‏ها بوجود می‏آوردیم. در آخرین سالها تیم ما که تیم جوانی بود از ته جدول به صدر جدول صعود نمود. و چند بار مقام اول را کسب نمودیم. امیدوارم امروز هم آزادگان عزیز این امکان را بیابند که به ورزش خود ادامه دهند، و سرپرست تیم تعاونی چهار هم در تمامی کارها موفق و مؤید باشد، ضمن تشکر از برگزارکنندگان مسابقات جام آزادگان و کسانی که در برپایی مسابقه بین آزادگان از هیچ تلاشی فروگذار نمی‏کنند. زیرا با این عمل دوستان چند سالۀ غُربت خود را مجدداً می‏بینیم و خاطره سالهای صبر و استقامت زنده می‏شود. بیهوش می‏شد، بجز برنامۀ ورزش ارائه نجف شهبازی متولد 1346، مدت اسارت 8 سال در اردوگاه موصل یک، ساکن شهرستان کوهدشت لرستان است. «رب قوعلی خدمتک و جوارحی»ورزش در زمان اسارت به گونه‏ای خاص بود، شاید در شرایط معمولی فرد نسبت به عملی علاقه نشان ندهد، اما زمانی که از آن عمل منع شد، نسبت به آن حریص می‏شود. در زمان هشت سال اسارتم شاهد موقعیتهای خوبی از لحاظ ورزشی بودم، در برنامه اردوگاه دو یا سه ساعت زمان تفریح ما بود و چند ساعتی اجازۀ ورزش داشتیم و با یک عدد توپ فوتبال یا والیبال امکان بازی کردن برای همه بچه‏ها نبود، یک عده از نظر سنی از ما مسن‏تر بودند و یا بدلیل مجروحیت نمی‏توانستند، شرکت کنند، آما بقیه بچه‏ها با وجود کمبود مواد غذائی و سوء تغذیه به تمرینات شده در اردوگاه زمانهای دیگر بازی کردن ممنوع بود و بشدت با آن برخورد می‏شد. و مجبور می‏شدیم نگهبان داشته باشیم و دور از چشم مأمورین اردوگاه ورزش کنیم. بیشترین توجه بچه‏ها به ورزش‏های رزمی بود، و از وجود مربیان موجود در اردوگاه و داخل آسایشگاه‏ها استفاده می‏کردیم و مربیان هم با علاقه وافر در اختیار بچه‏ها بودند. من مدت شش سال کونگ‏فو کار کردم و دو سال بعد را در رشته کاراته مشغول بودم، اکثر بچه‏ها اردوگاه در یکی از ورزشهای رزمی مهارت خوبی کسب نموده بودند و علی رغم تمام محدودیت‏ها، این قسمت از برنامۀ داخلی آسایشگاه را خوب انجام می‏دادند. یکی از خاطرات زمان اسارتم، تشکیل تیم تعاونی چهار بود. یکی از برادران رانندۀ تعاونی چهار اصفهان در آن اردوگاه حضور داشت، بسیاربه فوتبال علاقه داشت و تیمی را به همین نام تشکیل داد، و در سری مسابقاتی که در اردوگاه انجام می‏شد همیشه مقام اول را کسب می‏کرد و جالب‏ تر آنکه برای یک رنگ نبودن لباسهایمان از گونی لباس می‏دوختیم و یا با رنگ‏های مختلف رنگ‏آمیزی می‏نمودیم و با حداقل امکانات و زمان
سخت دل تنگ تو ام
سخت دل تنگ تو ام
سخت دلتنگ توایم اى بوتراب دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۱ | | | این شعر در سوگ سید آزادگان، مرحوم ا بو ترابی  سروده شده است  . با شمایم اى شهیدان غریب‏ شاهدان ساکن کوى حبیب‏         { . اشاره به شهداى آزاده‏ اى است که در دیار غربت به فیض شهادت نائل آمدند. } اى به خون غلطیدگان راه عشق‏ ،محرمان دولت و درگاه عشق‏، اى شهابان فروزان سماء، اى نجوم کهکشان اولیاء، عزت ما حاصل خون شماست‏، امت اسلام مدیون شماست‏، یادتان دلهاى ما احیاء کند ،آتشى در سینه‏ ها برپا کند، لاله‏ هاى رفته در غربت، بخواب‏ سوى‏تان مى‏آید، اکنون بوتراب‏ بوتراب لاله پرور مى‏رسد،غرق در خون پاى تا سر مى‏رسد ،آن فرشته خوى شد از ما جدا ،کرد ما را زین مصیبت بینوا، بینوایانیم از فقدان او داغدارانیم ،از هجران او سینه‏ ها از غم پر از آتش شده‏ ،شعله‏ ها بر جان ما سرکش شده‏ ،گونه‏ ها مجراى اشک ماتم است‏، بیت دل ویرانه از سیل غم است‏ ،جسم‏ها گویى که بى‏جان گشته‏ اند، عقل‏ها هر سوى حیران گشته‏ اند مایه‏ى امید دل‏ها بوتراب‏
نامه شماره 3
نامه شماره 3
نامه شماره 3  فرستنده :حسینی میرعلی  محل اسارت : عراق ـ عنبر گیرنده: سید حجت حسینی    آدرس : ایران ـ تهران ـ خ فردوس بانک ملی ایران ـ چاپخانه آقای سیدحجت حسینی لطفاً برسانید به پدر بزرگوار و گرامی  متن نامه:شکر خدایی را که منت نهاد بر این حقیر که سلامی بر پدر بزرگوار و عزیزم، که عاجز مانده‏اند تمام اشیاء، از ناطق و صامت، از وصف کمالش. و شکر خدای عزّ و جلّ که چنین پدری بر ما عطا کرد که فرشتگان در سراسر آسمان درود و رحمت بر آن نثار می‏کنند. ماهیها در کف دریا لحظه به لحظه، سلام نثارش می‏کنند. نگاه کردن به صورتش از عبادات افضل است. وقتی کسی به چهره‏اش می‏نگرد، حجابهای چندین ساله‏اش می‏شکافد. باور بفرمایید اصلاً نمی‏دانم چه بنویسم و چه بگویم! از اعماق کدام قلب، محبتهایم را به شما ابراز کنم؛ قلب تمام ما برای دیدنتان می‏تپد. آه! آه! شوقاً الی رؤیتک. فقط می‏گویم صدای هل من ناصر شاه دین را، به شما پدر گرامیمان لبیک می‏گویم. معذرت می‏خواهم که به خودم اجازه دادم و وقت گرانبهای شما را گرفتم. من شایسته آن نیستم که خواسته باشم حتی سلامی به شما عرض نمایم و قطره‏ای نیستم در مقابل اقیانوس. به امید آن که از این حقیر، بپذیرید و مطمئنم در آن صورت، خدا هم می‏پذیرد. (والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته دعا گوی شما الحقیر علی)
نامه شماره 2
نامه شماره 2
  نامه شماره 2 | فرستنده :برقبانی مختار  محل اسارت عراق ـ اردوگاه شماره 2 گیرنده: آدرس : ایران ـ تهران ـ سپاه مرکزی برسد بدست آقای م ـ زحمت کشیده داده به پدرم  متن نامه: بسم الله الرحمن الرحیم. حضور پدر بزرگوار و قلب تپنده امت، سلام علیکم. درود خدا و فرشتگان و انبیاء و صالحان و سلام گرم برخاسته از ژرفای فرزندان آزاده شما، در کنج اسارتگاههای دشمنان دون مایه بر شما باد. مفتخرم و بس خرسند از اینکه بتوانم در این کوتاه فرصت، اندکی از احساسات وصف‏ناپذیر این خیل اسیران پیرو وفادار معظم له را، به حضورتان ابلاغ کنم و کوتاه پیامی؛ پیام صبر، پیام استقامت. تزول الجبال ولاتزل را، برسانم. در میان انبوه دسایس و توطئه‏های بی‏حد و مرز دنیای کفر و الحاد، هر چند که شدت و حدّت بیشتر یابد، استقامت پیشه کنید و راست قامت بایستید که، در طریق جاودانگی به سرمنزل مقصود نائل شوید. کشتی عظیم رستاخیز این خلق را، سکانداری همچون آن رهبر والا سزاوار است تا، در میان امواج خروشان و طوفانی دهر، هرگز تزلزلی درحرکت آن، ایجاد نشود. در هر حال ما اسیران یاد گرفتیم که بر روی زمان سرمایه‏گذاری نکنیم. بلکه باور یافتیم که این سیری است که لاجرم باید پیمود و هر چند که زمان به طول انجامد «ربنا افرغ علینا صبراً». لذیذ مناجات ما گردد. هر که در این راه پرفراز و نشیب توکل را پیشه و رضا و تسلیم را توشه راه قرار دهد به یقین، ابواب رحمت و برکت حق نصیبش خواهد شد. دگر عرضی نیست به جز التماس عاجزانه و دعای خیر، برای این جمع شیدا. والسلام.
پدرجان ،اسارت را باهمه جوانبش می گذرانیم
پدرجان ،اسارت را باهمه جوانبش می گذرانیم
نامه شماره 1 دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۳ | | | فرستنده :قاسمی قباد (مهدی)  محل اسارت : عراق گیرنده: سرهنگ سرداری    آدرس : خوزستان ـ شوشتر ـ بخش گتوند ـ برادر عزیز سرهنگ سرداری     متن نامه: خدمت برادر عزیزم سرهنگ سرداری، سلام علیکم. امیدوارم تحت توجهات ولی عصر امام زمان(عج) حالتان خوب باشد. برادر جان، از شما می‏خواهم سلام مرا خدمت همان کسی که، برایش چوب(سلاح) به دست می‏گیرید، برسانید. از قول من، به ایشان بگو، تقاضایی دارم و آن این است که این نامه را خدمت پدرم حاج نایب(نایب امام زمان ـ (امام خمینی«ره»))، ببری، و هر طور شده به او برسانی. پدر جان! سلام علیکم. از خداوند تبارک و تعالی طول عمر، صحت و سلامت، عافیت و تندرستی را برای شما مسئلت دارم. خداوند یک بار دیگر چشمان مرا به دیدن شما منور کند. پدر جان! هر وقت نهج البلاغه می‏خوانم، بلافاصله خصوصیات و صفات شما به ذهنم می‏آید. دیشب هم مثل گذشته، نزدیک غروب در گوشه زندان اسارت، نهج البلاغه خواندم و بیاد شما افتادم و بی‏اختیار اشکهایم سرازیر شد و تا می‏توانستم گریه کردم؛ آن هم، تنها به خاطر دوری از شما. پدر جان! اسارت را، با تمام جوانبش می‏گذرانیم و به یاری خداوند تا هر وقت قضا و قدر الهی حکم کند، مقاوم و پابرجا ایستاده‏ایم و تنها مشکل، دوری شماست. آرزو می‏کنیم؛ یک بار دیگر چهره نورانی ]شما را[ ببینم. پدر جان! اگر ممکن است چند کلمه‏ای برایم بنویسید. امیدوارم لیاقت آن را داشته باشم تا در آن دنیا، شفاعت مرا بکنید. (فرزند شما مهدی قاسمی 30/7/65)  
اختراع باطری
اختراع باطری
اختراع باتری دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۴۸ | | | در مدتی که در اسارت بودیم، به علّت دوری از وطن و خانواده و نداشتن اطلاعات کافی و درست از وضع جنگ، تصمیم گرفتیم به هر ترتیبی که شده رادیویی به دست آوریم و سرانجام یکی از برادران آزاده در موقعیتی مناسب با مهارت تمام موفق شد رادیویی را از اتاق نگهبانهای عراقی بردارد.خبر یافتن رادیو بسیار مسرّت بخش بود و از شادی در پوست خود نمی‏گنجیدیم. بعد از مشورتهای زیاد با برادران دیگر، قرار بر این شد که یک نفر مسئول رادیو بشود، به صورت مخفیانه با کشیدن پتو روی سر خود به رادیو گوش دهد و رئوس مطالب را یادداشت کند تا آنها را در اختیار سایر برادران قرار دهیم. مدتها کار ما به این صورت بود که با تندنویسی، نکات مهم اخبار مربوط به ایران را دست به دست بین برادران پخش می‏کردیم تا اینکه باتری رادیو تمام شد. امّا از آنجاکه تهیۀ باتری بسیار سخت و دشوار بود، به این فکر افتادیم که باتری درست کنیم. به همین منظور اکثر برادران طرحها و ایده‏های گوناگونی را ارائه کردند.شبها و روزهای بسیار، پیشنهادهای برادران را بررسی و آزمایش می‏کردیم ولی هر بار به بن بست می‏رسیدیم، تا اینکه سرانجام بعد از سه سال تلاش توانستیم یک نوع باتری درست کنیم که کسب این موفقیت برای ما بسیار خوشحال کننده بود. این باتری در شبانه روز حدود یک ساعت برق رادیو را تأمین می‏کرد و این مدت برای نوشتن اخبار رادیو ایران کافی بود. باتری را هم از مقداری سیم‏پیچ، پوست انار و دیگر وسایل درست کرده بودیم، بدین صورت که مقداری پوست انار که از سطل آشغال سربازهای دشمن به دست آورده بودیم بعد از مدتی تبدیل به آب اسید شد و تعدادی سیم پیچ هم بود که آنها را داخل قوطی پلاستیکی قرار دادیم و با اضافه کردن کاغذهای زرورق سیگار، انرژی حاصل از این پیلهای ابتکاری را افزایش دادیم.بعد از ساخت باتری، علاوه بر اخبار ایران تمام خطبه‏های نماز جمعۀ تهران و تمام سخنرانیهای شهید مطهّری، شهید دستغیب و آیت الله جوادی آملی در تفسیر سورۀ بقره را می‏گرفتیم و یادداشت بر می‏داشتیم و آنها را به صورت مجموعه‏ای بسیار نفیس و مفید که قابل استفاده برای عموم بود، در دفترچه‏هایی می‏نوشتیم و به نوبت بین برادران توزیع می‏کردیم.  
دهه فجر اسارت
دهه فجر اسارت
  دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۰ | | | دهۀ مبارکۀ فجر، با توجه به بازگشت رهبر عظیم الشأن حضرت امام خمینی (ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امّت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است و لذا دهه‏ای فراموش نشدنی برای ملّت شریف ما و امّت اسلام است. با توجه به اهمیت این موضوع، برادران هم‏بند اسیر ما در دوران اسارت سعی‏شان بر این بود که برای تعظیم شعائر آن بزرگداشتی را که در شأن این ایّام باشد، متناسب با وضعیت اسارتشان داشته باشند. هر چند که از بغداد به این اردوگاه‏ یادآوری می‏شد که در این ایّام بیشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهدید می‏کردند ولی در عین حال چهار ماه قبل از فرا رسیدن دهۀ فجر فعالیت‏ها به گونه‏ای که دشمن متوجه نشود، شروع می‏شد. در درجه‏ی اول بچّه‏ها سعی می‏کردند به عنوان تقدیر از ایثارگری برادرانی که در اسارت پایداری و پایمردی و استقامت خوبی نشان می‏دادند، هدایایی مهیّا کنند. چیزی که داشتند لباسهایشان بود. اگر لباسهای نویی را می‏توانستند ذخیره کند، برای این ایّام ذخیره می‏کردند ولی چون لباس زیاد نبود سعی می‏کردند از لباسهای کهنه جانماز بدوزند. قلبهایی از سنگ درست کنند، با هستۀ خرما و تراشی که به آن می‏دادند تسبیح درست کنند و یا با نخی که از طریق شکافتن جوراب و زیر پیراهن و ... می‏تابیدند، گیوه بدوزند. به هر حال، همۀ اینها فراهم می‏آمد و به صورت جایزه بین افراد فعال توزیع می‏شد.از دیگر برنامه‏ها، مسابقات فوتبال یا والیبالی بود که ار چند ماه قبل ترتیب داده می‏شد و طوری برنامه‏ریزی می‏شدکه دور نهایی و فینال آن با ایّام دهۀ فجر برخورد کند و به این ترتیب با اینکه عراقیها شور و هیجان ناشی از برگزاری این مسابقات را می‏دیدند، چون یک دوره بازی بود که فینال آن انجام می‏شد، نمی‏توانستند مخالفتی بکنند. علاوه بر اینها، در سراسر دهۀ مبارکۀ فجر سعی می‏شد هر شب برنامه‏ای اجرا شود، مثلاً برگزاری یک سخنرانی و یا خواندن مطالبی که نوشته می‏شد.از برنامه‏های دیگر این بود که آنچه را در دوران انقلاب در روزهای پیروزی انقلاب گذشته بود، به عنوان روزشمار جمع‏آوری می‏کردند و می‏حواندند که اثر خوبی داشت. برگزاری مسابقات کشتی، کاراته، کونگ‏فو و اجرای سرودهای انقلابی نیز از دیگر برنامه‏ها بود. با اینکه آنجا شیرینی نبود، بچّه‏ها خمیر نان را در می‏آوردند، خشک می‏کردند و بعد از کوبیدن و رد کردن از توری و مخلوط کردن با آب، از آن خمیر شیرینی به دست می‏آوردند. البته در ایّام دهۀ فجر درست کردن شیرینی ممنوع بود و دشمن هم در این روزها بیشتر به دنبال این نوع شیرینی‏ها که به آن «حلویّات» می‏گفتند، می‏گشت.یک شب عراقیها به آسایشگاه ریختند و از بچّه‏ها سراغ حلویّات را گرفتند. یکی از برادران با اینکه می‏فهمید حلویّات یعنی چه، گفت: چه می‏گویید؟ ما جز همین سطلهایی که اینجاست حلبیّات نداریم. دشمن که خیلی عصبانی شده بود، حتی تمام پتوها را تکاند تا ببیند شیرینی‏ها کجاست، اما چیزی پیدا نکردند و رفتند. برادران ما شیرینی‏ها را داخل بالشها مخفی کرده بود و فردای آن روز مقداری از آن را برای دکتر عراقی بردند.دکترهای عراقی هم متفاوت بودند. بعضی از آنها خیلی بی‏وجدان، بیرحم و بی‏عاطفه و برخی دیگر متعهّد و با عاطفه بودند. در آن روزها دکتری بود به نام دکتر فارس که بسیار شخص شریفی بود. او شاید هفته‏ای پنجاه دینار (هر دینار معال بیست سی تومان) از داروهایی که عراقیها به اردوگاه نمی‏آوردند، از شهر می‏خرید و به صورتی مخفیانه به اردوگاه می‏آوردو به مریضهایی که می‏دانست به آنها احتیاج دارند، می‏داد. شیرینی‏ها را هم برای همین دکتر فارس فرستادیم. وقتی شیرینی‏ها را دید، گفت اینها کجا بو د که عراقیها نتوانستند پیدا کنند؟در هر حال، آن دهۀ فجر با شور و حرارت و گرمی خاصی برگزار شد.یکی دیگر از برنامه‏ها برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکسهایی بود که برای بچّه‏ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها تصاویری از امام خمینی، آیه الله خامنه‏ای و آقای هاشمی رفسنجانی کشیده می‏شد. در این رابطه هم چندین بار عراقی‏ها به آسایشگاه ریختند ولی عکسها خیلی سریع جمع شده بود. آخرالامر در آن دهۀ فجر یک عکس امام(ره) را که 40 × 75 سانتی متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحیّر مانده بود که این تصویر را کدام نقّاش و از روی کدام عکس کشیده است، آن هم با عدم امکانات موجود!تقریباً سیصد و پنجاه نفر به این جهت بازداشت شدند و بالاخره هم نقّاش آن تصویر پیدا نشد.در روز 22 بهمن معمولاً تصویر حضرت امام خمینی (ره) را روی پتو می‏کشیدند و برادرانمان از جلوی آن رژه می‏رفتند. در یکی از این مراسم‏ها رژه رفتنها توأم با آتشبازی بود. بچّه‏ها نفت را به دهان می‏ریختند و به گرزی که از آتش درست کرده بودند، فوت می‏کردند برنامه بقدری جالب بود که هر کس وارد می‏شد، فکر می‏کرد مثلاً در یک پایگاه
عملیات نا فرجام
عملیات نا فرجام
 عملیات نا فرجام: بعد از ظهر 19 دیماه آماده باش برای عملیات زده شد هر کسی مشغول به تمیز کردن اسلحه خودش بود. خشابها را گلوله گذاری   کردیم به هر کسی سعی می کرد مهمات بیشتری بردارداز نارتجک   گلوله تیر. تیر بارچی هم چندحلقه گلوله به دور خودش بست دو نفر آرپی جی زن داشتیم سلاح سنگین ما همین آرپی جی بودخلاصه بعد از تجهیز مهمات نوبت به وسا ئل اضافه رسید. مانند: پتو،چادر انفرادی،  لباس، وهر وسیله اضافه دیگررا باید داخل کیسه انفرادی می گذاشتیم وبه مسؤل انبار تحویل میدادیم. مقدمات حمله آماده بود. . شب بعد از نماز مغرب وعشاءو توزیع غذا در طول خط براه افتادیم.حدودا سه تا چهار کیلومترراه رفتیم تا به سنگرهای بسیجییان رسیدیم آنها آماده منتظر ما بودند بعد از یک توقف کوتاه وهماهنگی بین دو نیرو به سمت سه راهی شادگان نقطه عملیات  به منظور قطع ارتباط و تدارکات عراقیهاحرکت کردیم .چند روز قبل باران باریده بودو نقطه های گودالی پراز آب بود یا  باتلاقی شده بود. حرکت در چنین جاهایی سخت بود.گل به ته پوتینها می چسپید وراه رفتن را خیلی کند میکرد.عراقیها هم پشت سرهم گلوله منور می زدند فضای اطراف روشن می شداز لوله های نفت که تقریبا نزدیک به جاده بودبرای استتاراستفاده می کردیم. تا نزدیک به نقطه عملیات از کنار لوله ها حرکت می کردیم. نزدیک به سنگرهای عراقیهاکه رسیدیم گودال پهنی به طول 10 تا 15 متر باتلاقی بود واکثر افراد تا زانو تو گل فرومی رفتند..         اینجا باید بسرعت از این باتلاق عبور می کردیم .قبل از عبور فرمانده همه را جمع کرد نحوه عملیات را   مختصرا یاداوری کرد . افراد به چند دسته تقسیم شدیم وهرگروه به ستون یک زنجیره وار از باتلاق عبور می کردیم پشت سنگرهای دشمن رسیده بودیم .هنوز کل نیروها از باتلاق عبور نکرده بودند که ناگهان صدایی گفت ،!ایست ،ایست نگهبان بالای تانک بلند شد سرگرد نستوه فروسروان جعفری که در جلو نیروها بودند سریع کلمه رمز را   از نگهبان خواستند این کلمه رمز برای اطمینان خاطر بودکه با نیروهای خودی اشتباها درگیر نشویم نگهبان که به زبان فارسی تکلم می کرد کلمه رمز را اشتباه گفت  درگیری شروع شد. با شروع درگیری دو نگهبان بالای تانک با رگباریکی از افراد کشته شدند تانک را آرپی جی زن منهدم کرد. درگیری سنگر به سنگر  بود.  چند تا خودرو جیپ، وایفا،وتانک پارک شده بودند که آرپی جی زن دوم ایفا را منهدم کرد .نیم ساعت از درگیری بیشتر نگذشته بود که یکی از نیرو ها گفت ما الان پیروزیم خودروها را منهدم نکید انها غنیمت هستندما 20 نفر از دشمن را اسیر گرفتیم .ما منتظر نیروهای کمکی ورسیدن تانکهای چیفتن از سمت شادگان می مانیم انها بزودی به ما خواهند پیوست.به یاری خدا خط را مستحکم می کنیم..                هنوز هوا تاریک بود تیراندازی کمتر شد انگاری به همین سادگی داشتیم طعم پیروزی را مزمزه می کردیم .روشنایی صبح جای تاریکی شب را می گرفت زیر نور صبحگاهی چهره همدیگررا می دیدیم .از اینکه تلفات زیادی ندادیم مسرور وخدارا شکر گزار بودیم .اما از اینکه این یک دام پهن شده از سوی دشمن است غافل بودیم . ناگهان رگبار گلوله از پشت سر ما شروع شد  تیربار چی ما به شهادت رسید همدیگر را با صدای بلند صدا می کردیم سنگر بگیریدو تا رسیدن نیرو ی زرهی وپیاده نظام از سمت شادگان مقاومت کنید.غالب نیروی صد نفری ما در سنگرهای تا نصفه آب گرفته  خودروهای دشمن که قبلاخاکریزی شده بود پناه گرفته بودندوبصورت تک تیراندازی مقابل دشمن مقاومت می کردند. من و چند نفر دیگر که پشت خاکریز در جستجوی سنگرها بودیم دشمن از بالای تانک ما را به رگبار بست. گلوله به دست بغل دستی من اصابت کردزخمی شد بسرعت قل قل کنان خودمان را داخل یک سنگر انداختیم جمعاتعداد ما 16 نفربود. ازنظر تقویت روحییه خیلی خوب بوداما سنگر آب زیادی داشت وباید به دیواره سنگر پناه می گرفتیم . دشمن بر ما مسلط شد از دور روی جاده چند تانک به سمت ما در حرکت بودند همه مردد بودیم که آیاتانکها خودی هستند یا دشمن ؟ شاخصه شناخت ما رنگ تانک و نوع سلاح آنها بود.  برای فریب ما تانکهای پشت سر با تانکهای مقابل ما چند تا گلوله رد وبدل کردند شک وتردید ما بیشترشد یکی از افراد بسیجی که اهل یزد بود اسلحه ‍‍‍ژسه را بعنوان علامت خودی بالا بردافراد دشمن که از برجک تانک بالا آمده بودند اسلحه ژسه رابعنوان خودی بالا بردند سر گروهبان گفت :اینها دشمن هستند .فریب کاری می کنند :نفر دیگری که چفییه به گردن داشت گفت :عراقیها چفییه ندارند اینها اگر چفییه داشته باشند ایرانی هستند :چفییه را با علامت تکان میداد انها هم همین کار را تکرار کردند و تا دویست متری ما پیش آمدند  درست نقطه مقابل ومسلط بر ما ایستادند.  آفتاب کاملا بالا آمده بودوروشنایی آفتاب تشخیص رنگ لباس واسلحه را ازدورراحت میکرد.از رنگ لباس ورنگ تانک فهمیدیم که دشمن اند.هر کدام که می رفت تیر اندازی کند هدف قناصه میشد .قناصه تفنگی دوربین دار است که از دور افراد را هدف قرار میدهد.در یک محاصره خیلی تنگی بدام افتاده بودیم . منتظرنیروی کمکی وتانک وشلیک توپ دور برد بودیم.زمان بسرعت می گذشت  اما از نیرو خبری نشد یکی یکی از افراد به شهادت        می رسیدند با اسلحه کهنه وفرسوده ما هم که نمی شدکاری کرد دوتا یا سه تا گلوله که شلیک می کردی گلوله بعدی گیر می کرد.توپخانه با تاخیر زیادی چند گلوله گرا یابی شلیک کرد 5درجه چپ ،10 درجه جلو 3درجه براست این جملاتی بودند که پشت  بیسیم گفته می شد ساعت ده وسی دقیقه صبح بود در تماس با مرکز درخواست بمب باران هوایی شد .گفتند: نقطه عملیات  وتعدادنیرو را اعلام کنید؟:نقطه عملیات وتعداد نیروهارا بیسیم چی اعلام کرد پس از چند لحظه جواب دادند در برنامه ما عملیات هوایی تنظیم نشده و برای یک گروهان ویا یک گردان امکان پرواز جنگنده نیست تا تاریکی شب مقاومت کنید...مقاومت جایی امکان پذیر هست که زمین دارای پستی وبلندی باشد نه زمین صاف وگلی، زره پوشهای دشمن هم از پشت سر وروبرو افراد را براحتی هدف می گرفتند آرپی جی زن هم  اگرمی خواست شلیک کند با شلیک او همه افراداز شعله شلیک  می سوختند .تاظهرمقاومت ادامه داشت. شهادت افراد یکی پس از دیگری همه را نگران کرده بود وراه ابتکار عمل هم نداشتیم.در چنین موقعیت، زمانی ومکانی قدرت تصمیم گیری بسیار مشکل است.دسته ای نظرشان حمله به دشمن وشهادت بود دسته ای مقاومت تا شب بود .دو نفر که چهل تا چهل وپنج سال سن داشتند اسارت را یک سرنوشت می دانستند .عراقیهااز دو طرف به ما نزدیکتر و نزدیکتر می شدند و برشدت تیراندازی خود می افزودند.فکر تسلیم شدن برای همه سخت بود. اقای مرادی که فرد بسیجی ومسن و به مسایل دینی هم آگاه بودگفت: خودکشی در اسلام گناه بزرگی است شاید تسلیم شدن ما یک ماموریت دیگری باشد ما برای دفاع از دین و میهن آمدیم هرکجا باشیم هدف ما دفاع خواهدبود. خلاصه ظهر روز بیستم دیماه پنجاه ونه روزگار سرنوشت دیگری برای ما رقم زد .سرنوشتی که ده سال مبارزه و مقاومتدر برابر خواسته های شیطانی دشمن بود..با توکل به خدا وقرات قران ،ادعیه،مناجات،ویاد گرفتن علم درسخت ترین شرایط پشت دشمن بعثی را به خاک ذلت نشاندیم .! کلمه ما اسیر شما هستیم را بارهافرمانده های اردوگاه اقرارکردند.  ادامه    
پست نگهبانی
پست نگهبانی
پست نگهبانی : دوروز از استقرارما در کنار ساحل الوند رود می گذشت برای دو منظور ما را در اینجا مستقر کرده بودند اول اینکه برای استراحت نیرو بود چون مدت دو ماه در خط مقدم بودیم و برای تجدید قوا لازم بود دوم اینکه بعنوان نگهبان و دیده بان از نفوذ دشمن جلو گیری  شودمنطقه جزیره مینودر امتدادساحل الوند تا نزدیکی خرمشهر خالی از سکنه شده بود مردم برای نجات جان خودشان همه چیز را رها کرده بودندگاوها، گوسفندها، مرغ هابی صاحب رها شده . بودندبعد از هر سه سنگر یک پست نگهبانی تعریف شده بود و دوساعت به دوساعت نگهبان عوض می شد.ساعت دو نیمه شب بود که صدای نگهبان بلند شد : ایست ایست بچه ها بلند شو ید حمله شده ...؟!‍! همه افراد خواب الود پوتین پا کرده بسرعت از سنگرها بیرون آمدند هر چند نفر به یک سمت به جستجو شدیم پس از مدتی گله    گاوی که در حال چرا بودند دیدیم. آخ چه حال گیری بود به نگهبان می خندیدیم.گاوهایبی صاحب نیمه شب بدنبال چرااز کنار سنگرها عبور می کردند که نگهبان انها را عراقی تصور کرده بودالبته در خط جبهه باید هر لحظه آماده می بودیم .خلاصه با تعویض پست یک جشن پتوی حسابی برای این دوست عزیزی که همه را با ترس ودلهره از خواب بیدار کرده بود گرفتیم.   
کیسه خرما
کیسه خرما
 کیسه خرما:                                                                        طی مدت زمانی که در جبهه بودیم امکانات استحمام کم بود گاه گاهی ازاب رودخانه استفاده می کردیم.کم کم استقرار نیروهای  نظامی وبسیجی بیبشتر می شدونیروهای عراقی تا فاصله دو کیلومتری شهر ابادان رانده شده بودند. روز هفده هم دیماه من وعلی حیدری وچند سرباز دیگر برای استحمام وگرفتن لباس زمستانی واورکت از فرمانده مجوزرفتن به شهر آبادان را گرفتیم. هرچند رفتن به شهر پرخطر بودوباید ازکنار لوله های نفت که در کنارجاده امتداد داشت استفاده می کردیم . ولی از شوق دیدن شهر آبادان و گرفتن لباس نووخرید وسایل به فکر  خطرات آن نبودیم مجموعه ما ده نفر بود به ستون یک به فاصله چند متری حرکت می کردیم.. گاهی مسیری را که در دید عراقیها قرار می گرفتیم بصورت کلاغ پر می رفتیم خدا را شکر که در هنگام رفتن اتفاقی نیفتاد خودرویی که برای نیروها غذا می آورد بعد ازپل نزدیک شرکت ایران گاز منتظر ما بود سریع سوار شدیم. راننده هم که باما هم گروهانی بود و عشق رانندگی و ماشین سواری را داشت بسرعت درخیابانهای خلوت آبادان می راند مدت زمان زیادی نگذشت که جلوی حمامی که برای نیروها راه اندازی شده بود ایستاد. همه از خودرو پیاده شدیم پنجه فولادی  راننده تویوتا بودنگاهی به ساعت خود انداخت وبه من وعلی حیدری گفت: الان ساعت هشت صبح است ساعت یازده ونیم وقت غذا بردن به خط است اگر کارتان تمام شد کنار شرکت ایران گاز منتظر من باشید::     من و دوستم سریع کا رهایمان را انجام دادیم ورفتیم انبار پوشاک ارتش وهر کدام یک دست لباس زیر، یک پولیور،واورکت واورکت ازانباردار تحویل گرفتیم یک رادیوبرای گوش دادن به اخبار بهمراه یکدست باطری اضافه خریدیم وقدم زنان به سمت شرکت ایران گاز حرکت کردیم تا محل قرار بازی کنان رفتیم مدتی منتظر ماندیم از خودرو خبری نشد دو نفری تصمیم گرفتیم  تا خط پیاده برویم از روی پل روی رودخانه بهمنشیر که عبور کردیم به نخلستان رسیدیم خوشه های خرمای اویزان شده از  درختان نخل ما را به وسوسه انداخت .علی به من گفت: تا عصر وقت زیادی داریم خوب است مقداری خرما بچینیم و به خط ببریم :.هرکدام از ما کیسه پلاستیک اورکت خود را پر از خرما کردیم. ساعت تقریبا دو بعد از ظهر بود به سمت سنگرها براه افتادیم همینکه نزدیک لوله های نفت رسیدیم  انعکاس نور پلاستیکهای خرما عراقیها را متوجه ما کرد .چشمتان روز بد نبیند گلوله بود که به سمت ما شلیک می شدبا توسل به خدا واِِِئمه بصورت  زیکزاک دویدن خومان را رساندیم به زیر لوله های نفت .  مدتی صبر کردیم تیر اندازی متوقف شد دوباره براه افتادیم چند قدمی نرفتیم که دوباره گلوله باران شروع شد. خیلی شانس آورده         بودیم که هیچ گلوله ای به ما اصابت نکردهر دو پلاستیک خرماها را کنار لوله رها کردیم وخودمان در زیر لوله پناه  گرفتیم با تیر بارروی ما شلیک می کردند انعکاس نور پلاستیکها هدف گیری را برای انان راحت کرده بود حدودا یک ساعت ساکت ماندیم. اما عراقیها دست بردار نبودند گلوله کالیبر 75به لوله ها اصابت می کرد. صدای اصابت ان در درون لوله که می پیچید مثل انفجار بمب صدا می داد. پلاستیکهای خرما را هدف قرارمی دادند. . با اصابت هر گلوله مقدار زیادی از خرماها پخش می شد بدین ترتیب همه خرماها به اطراف پخش  شدند وکیسه سوراخ سوراخ شده انها را هم باد برد. ولی عراقیها مدام تیر اندازی می کردند. ترس عجیبی سرا پای ما را گرفته بود انگار از مرگ می ترسیدیم و نمی دانستیم چه بکنیم سطح ارتفاع لوله های نفت هم از زمین حدودا50 تا70سانتیمتر بود. خودمان را محکم به زمین چسپانده بودیم. احتمال خوردن گلوله به ما زیاد بود. ناگهان انفجار گلوله تانک در چند متری ما ترس ودلهره ما را بیشتر کرد ومجبور شدیم مسافت یک کیلومتری را سینه خیز زیر لوله ها برویم .  خلاصه تا رسیدیم به منطقه پشت خاکریز تمام ارنجهاوسر زانو، وشکم، ما خراشیده وخون الود شد خدا را شکر کردیم که از زیر رگبار عراقیها بسلامت رسیدیم. دوستان سرباز که از دور متوجه حضور ما ورگبار دشمن شده بودند از اینکه من وعلی   بسلامت رسیدیم خوشحال بودند.علی به شوخی گفت: حیف که خرماها نصیب ما نشد: . خلاصه با دستان زخم شده وبدن روی زمین خراشیده شده از یک مرگ حتمی نجات یافتیم .  
جیپ وتوپ 106
جیپ وتوپ 106
  (جیپ وتوپ106:  نیروهای مردمی صدمتر تاصدپنجاه مترجلوترازماخاکریززده بودند شبها عقب نشینی می کردندوصبح زودبرمی گشتندخکریز خط.صبح ها ازکنارسنگرهای ما عبور میکردند.به انها سلام می کردیم .سلام دلاور..شکارفراون نصیبتان شود. بانگاهی مصمم وباآرزوی شکست دشمن جواب میدادندانشالله.،،وجودشان پرازانرژی و شجاعت وجنگاوری بود چندتا سنگربزرگ حفرکرده بودند تا خودروی جیپ به راحتی بتواند سنگر بگیرد..یکی از این جنگاوران خودش به  تنهایی یک گردان بود پشت جیپ می نشست وباتوپ106که روی ان جیپ سوار کرده بودند عراقیهارا نشانه می گرفت و پس از شلیک بسرعت موضع عوض می کرد همین ابتکار عمل باعث شده بودتا عراقیها فکر کنندنیروی زرهی واردخط مقدم شده.بااین فکر خلاق دوکاراساسی انجام می داد. 1-سنگرهای تجمعی عراقیهارامنهدم می کردوباعث تضعیف روحییه آنها می شد 2-با گلوله مستقیم تانکهارا هدف قرار می دادومنهدم می کر  یادان شیر مردخوزستانی بخیر،. الحق که او خودبه تنهایی یک گردان بود.     کیسه خرما:                                                                        دمی صدمتر تاصدپنجاه مترجلوترازماخاکریززده بودند شبها عقب نشینی می کردندوصبح زودبرمی گشتندخکریز خط.صبح ها ازکنارسنگرهای ما عبور میکردند.به انها سلام می کردیم .سلام دلاور..شکارفراون نصیبتان شود. بانگاهی مصمم وباآرزوی شکست دشمن جواب میدادندانشالله.،،وجودشان پرازانرژی و شجاعت وجنگاوری بود چندتا سنگربزرگ حفرکرده بودند تا خودروی جیپ به راحتی بتواند سنگر بگیرد..یکی از این جنگاوران خودش به  تنهایی یک گردان بود پشت جیپ می نشست وباتوپ106که روی ان جیپ سوار کرده بودند عراقیهارا نشانه می گرفت و پس از شلیک بسرعت موضع عوض می کرد همین ابتکار عمل باعث شده بودتا عراقیها فکر کنندنیروی زرهی واردخط مقدم شده.بااین فکر خلاق دوکاراساسی انجام می داد. 1-سنگرهای تجمعی عراقیهارامنهدم می کردوباعث تضعیف روحییه آنها می شد 2-با گلوله مستقیم تانکهارا هدف قرار می دادومنهدم می کر  یادان شیر مردخوزستانی بخیر،. الحق که او خودبه تنهایی یک گردان بود.   
عملیات شناسایی سکوی الامیه19(خواص آب)
عملیات شناسایی سکوی الامیه19(خواص آب)
یکی از دوربین های غنیمتی را با خودمان آورده بودیم . اگر غنیمت جالبی به دستشان می افتاد، از آن نگاه های معنی دار نثار هم می کردند و می گفتند: ببینید برادران بعثی برای اینکه ما راحت باشیم چه ها که نساخته اند ....... بچه های غواص شناسایی خیلی خوشحال بودند که مشکل زنگ زدن و یا عمل نکردن اسلحه آنها در آب حل شده است. بعد از چند هفته «محسن ریاضت» می گفت: دیدم برو بچه های غواص شناسایی دارن با همدیگر پچ پچ می کنند و می خندند. از یکی از بچه ها پرسیدم: چه خبره ؟ تو نمی دانی چی شده ....حالا ما غریبه ایم ؟ حفاظتیه ؟ گفتن نگین ؟ -نه جون تو، برات می گویم . خب بگو ... از شناسایی که بر می گشتیم، داخل چولانها که راه می رفتیم ، با برو بچه ها گفتیم بگذارید با یوزی های ضد آب یک تیراندازی بیندازیم، بببینیم چه طوریه، می دانی؟ خدا خیلی بچه ها را دوست دارد ... -چطور مگر ؟ -آخه تفنگ ها عمل نکرد ... -خوب گلنگدن می کشیدید .... -کشیدیم ... تکون نخورد ... -چرا ؟ -آخه دل و جیگر اسلحه ها همه اش زنگ زده ! -ا.... مگر ضد آب نبود؟ -چرا، حالا آمدیم سوال کردیم، می گویند هر بار که از آب آمدید بیرون باید روغنکاریش می کردید. بیست و چهار ساعت می خواباندیدش در گازوئیل ... حالا نگاه کن ... «ریاضت» می گفت: خشاب اسلحه، قرمز قرمز بود. بدنه داخلی اسلحه کامل زنگ زده بود . دو تا از بچه ها هم برای تست کردن دو تا از نارنجک ها، بعد از بیست دقیقه با رنگ پریده برگشتند. داخل نارنجک ها هم زنگ زده بود و عمل نمی کرد. فقط خدا می دانست، اگر حین شناسایی، درگیری راه می افتاد و احتیاج به تیراندازی می شد، چه قیامتی به راه می افتاد ... چند تا غواص با اسلحه های زنگ زده و نارنجک هایی که عمل نمی کردند ... دستم که به نارنجک های کنار قایق خورد، با خود فکر کردم چه خوب که نارنجک هایی که با خودمان آوردیم، نو بودند. هنوز قایق و آب اطراف آن لحظه به لحظه آبکش می شد. «الهی» به یک طرف خم شده بود. قایق کج شده بود. آمدم خودم را به طرف مقابل «الهی» خم کنم تا قایق صاف شود،