loader-img-2
loader-img-2
گر یه قفل شکن
گر یه قفل شکن
خبر شهادت ایوب میاحی اولین تجربه شهادت را در مسجد وجمع دوستان به ارمغان آورد . مسجد غلغله شده بود پیر وجوان گریه می کردند ولی هیچکس نمیدانست این بار دست روی جان او گذاشته است . تازه از جبهه بازگشته بود که یکسره به مسجد آمد . آمده بود تا همه قفلها را بشکند ، قفل تعلقات دنیا ، قفل عادت کردن به خوردنی ها وعادت کردنی ها در این لجنزار دنیا ، وحالا گریه ای که امان را از او گرفته بود. مرغ عشق را نیافریده اند که درقفس پر وبال بزند وچه سخت است اگر در قفس باز شود ولی پر وبال شکسته باشد وچقدر سختر خواهد بود اگر پروبال مرغ را بسوزانند وحالا بخواهد در شوق پرواز باشد . شهید ایوب میاحی بهترین دوستش بود ودیگر طاقت دوری نداشت او می دانست باید قفل دنیا رابشکند . مرا صدایم زد .(( بچه ها خواب   دیده اند که فرمانده عملیات بعدی امام زمان (عج) است )) ومن باید در عملیات بعدی باشم ، خنده ای کوتاه مرا به تعجب وا داشت ماهم هوائی شده ایم که بر نمی گردیم . پدرش موذن مسجد بود . فردای آنروز گریه موذن ، موقعی که می گفت (( حی علی خیر العمل )) خبر شهادت فرزندش حسن اعصامی را به همسایگان می داد.
خاطره ای از شهید ابوالقاسم امیرجانی
خاطره ای از شهید ابوالقاسم امیرجانی
این دیگر چه نوع شوخی‌ای بود که با او کردم؟ و این چه قسمی بود که خوردم؟ من چه طوری روی جسدش یک سطل آب بریزم در حالی که جمعیت اطراف او غرق گریه و ماتم هستند و هرکس به نوعی تلاش دارد که درد جانکاه شهادت او را از خانواده‌اش کم کند؟... این دیگر چه نوع شوخی‌ای بود که با او کردم؟ و این چه قسمی بود که خوردم؟ من چه طوری روی جسدش یک سطل آب بریزم در حالی که جمعیت اطراف او غرق گریه و ماتم هستند و هرکس به نوعی تلاش دارد که درد جانکاه شهادت او را از خانواده‌اش کم کند؟  ای کاش قسم نمی خوردم و چند شب پیش وقتی در سنگر بودیم یک سطل آب به جبران شوخی‌اش در خواب روی او می‌ریختم و کار را تمام می‌کردم؛ شعبان حالا می‌دانم قاه قاه به من می‌خندی و می‌گوئی اگر می‌توانی حالا یک سطل آب به رویم بریز.این کلنجاری‌های درونی ابوالقاسم بود که بر بالای جنازه شهید شعبان نوروزی با خود می‌گفت.درست هنگامی که شهید شعبان را درون قبر گذاشتند و آخرین اشک‌ها بدرقه او می‌شد ابوالقاسم سطلی پر از آب را به یکباره بر روی جسد شهید ریخت. جمعیت اطراف هاج و واج خیره شده و او بی‌آنکه کمترین توضیحی بدهدة آماج نگاهها و گلایه‌ها را می‌شنید که او را دنبال می‌کند و می‌گوید: "یکی طلبت"شوخی‌ها و مزاح‌ها این دو آنقدر صمیمی و آشنا بود که نگاه هر رزمنده‌ای را به خود جلب می‌کرد. بچه‌‌ها می‌گفتند خدا نکند. یکی از آن دو به شهادت برسد و دیگری در حسرت او بماند.اگرچه جنگ روزهای پایانی‌اش را طی می‌کرد که شعبان به شهادت رسیده بود، اما ابوالقاسم همچنان به انتظار شهادت در حسرت تنهایی می‌سوخت تا اینکه در آخرین روزهای پذیرش قطعنامه، ابوالقاسم امیرجانی به دیدار دوستش شهید شعبان نوروزی شتافت و به همین خاطر بود که دوستانش آنها را شهدای دقیقه 90 نام نهادند.
کلاس شهادت
کلاس شهادت
  می گفت : ازاینکه نمازصبح قضا شده ، دارم میسوزم ومگرنه این است هرکه اینجا بسوزد ، روز قیامت اورا نمی سوزانند.  برای کسی که از 10سالگی نماز بخواند وروزه بگیردسهل است اگراوراببینی اکنون اهل نمازشب هم شده است . معلم قرآن مسجد بودآنروز تمام امکانات فرهنگی مسجد یک تخته سیاه شکسته ومشتی گچ بود . چشمه شهادت بچه هاازاین نقطه شروع شدوشعله فروزان شهادت درمسجد ، به لطف شهادتش زبانه کشید.  درکلاس شهادت نشسته ای  ، می گوید : دل باتجملات زنده نمی شود اصلا این دومقوله باهم درتعارض هستند چنانچه بسوی دنیا بروی از آخرت دورمی شوی وبرعکس ، و ...پیامبر اسلام (ص) هیچ نداشت ازدنیا . آخرین دیدار زینب (س)با حسین (ع) بیادآور، درآخرین لحظاتی که دیدار آخرین است ، مادر گریه هایی   بی امان داردخدایا شاهدباش که اشک مادر هم نتوانست مانع انجام تکلیف اوگردد ومن از جوانم راضیم  چون تو راضی هستی ولی ... هرچه باشد مادرهم قلب دارد ودوباره ناله ای جانسوزوناله ای که دیگر هیچ کس نمی تواند مانع گریه اش شود. آخرین جملات آرام بخش شاید دل مادر را آرام کرد  ((مادراین طفلی که درآغوش داری همان ایوب توخواهد بود))  وفردای آنروز راه شهادت درمسجد امام رضا (ع)باز شد . چون ایوب میاحی مفتخر به خلعت زیبای شهادت گردید.
خلوص نیت
خلوص نیت
آخرین بار که مرخصی آمده بودیکی از دوستانمان با شهید درمورد مسائل دینی واحادیث که چقدر معتبر می باشند بحث می کرد دوستمان می گفت : (( من قبول ندارم هزار وچهادصد سالپیش حدیث نقل شده ، از کجا معلوم است که همه احادیث واقعی باشند .)) شهید امین شحیطاط هرچه به او می گفت توسط علما این حدیث بررسی می شود او قانع نمی شد . در بمباران شهر اهواز دوستمان مجروح شد . شهید به همراه امام جماعت مسجد وتعدادی از دوستان به منزل آن فرد می روند ودر آن ملاقات از امام جماعت که از علمای والا بود در مورد علم رجال پرسیدند. آن مجتهد درمورد احادیث واین که درحوزه علمیه علما شخصیت فردی واجتماعی افرادی راکه راوی احادیث وروایات از ائمه بوده اند رادر آن روزگار تجزیه وتحلیل نموده ومعتبر بودن آنها را مورد بررسی قرار می دهند. دوست شهید آن موقع متوجه می گرددکه سخن او درست نبوده و در اشتباه بوده است  . بعد از آن ملاقات امام جماعت مسجد به شهید می گوید (( واقعا کار شما روی اصول ونیت شما خالص است وشهیدمی گوید قسمت براین بوده که این مطلب گفته شود . که متوجه جریان شود . ))
ساده زیستی
ساده زیستی
با تشکیل سپاه او نیز به صف سبز پوشان پیوست .در رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه شیراز تحصیل می کرد ولی کمتر کسی او را در لباس سپاه دیده بود . با احتمال شروع عملیات با آنکه می توانست در دانشگاه به تحصیل خود ادامه دهد خود را به جبهه می رساند . همرزمان او بخاطر فعالیتهایش در جبهه او را آچار فرانسه گروهان می نامیدند. دوستانش بهد از شهادتش می گفتند هنگام عملیات که ما زمین گیر شده بودیم او با شجاعت به شلیک ادامه می داد وبه دیگر رزمندگان روحیه می داد. آخرین بار که می خواست از خانه به جبهه برود یادم می آید که تمام وسایل ولباسهایش را در یک کیسه پارچه ای جا داد وبعد از شهادت نیز همه وسایل او را با همان کیسه تحویل ما دادند. شهید حتی حاضر نبود وسایل شخصی خود را در کیفی بگذارد . یک روز از بازار یک کاپشن بسیار کهنه با قیمت دویست تومان خرید و آن را می پوشید در حالی که از طرف سپاه یک کاپشن نو به او داده بودند ولی آن را به من داد ، تا بپوشم وبه قول خودش که می گفت : (( بگذار کهنه شود وبعد من آن را خواهم پوشید)) به ظاهر خود ومال دنیا دلبستگی نداشت . مدتی بعد خبر عروج او را شنیدیم .
آخرین دیدار با شهید
آخرین دیدار با شهید
شب عملیات سوار کامیون شدیم وبه سوی جزیره مینو حرکت کردیم . پس از رسیدن به جزیره در سنگرهای هلالی مستقر شدیم . هوا تاریک بود خمپاره ها پشت سرهم کنار سنگر اصابت می کرد بچه ها با سر وصدا صحبت می کردند اما او گوشه ای نشسته بود وآرام صحبت می کرد . گردان کربلا خط شکن بود وما که عضو گردان جعفر بودیم ادامه دهنده عملیات بودیم. سوار قایق ها شده وحرکت کردیم .شهید کفش های بسکتبال به پا کرد ، ما درهنگام بالا آمدن آب جزیره به جلو می رفتیم . قایق ها درلجن زار فرو رفتند به ناچار پیاده راه را ادامه دادیم ، تا اینکه مانیز در لجن زار فرورفتیم کهشهایش از پایش درآمد ودر گل ماند او پای برهنه به راه رفتن ادامه داد. در خط اول در کانال مستقر ونتظر شدیم تا منطقه پاکسازی شود وبعد از پاکسازی با فریاد الله اکبر پیشروی کردیم. به خط دوم جاده فاو – بصره رسیدیم ، مقرما را  عراقی ها به رگبار بسته بودند . معاون گردان آمد وگفت : ((هرچه زودتر آتش را خاموش کنید)) به اتفاق یکی از دوستان با اوهمراه شدیم ما با تیر اندازی از او پشتیبانی می کردیم تا عراق ها را منحرف شوند  تا شهید سنگر تک نیر انداز را نشانه بگیرد. اما نشانه گیری اش طول کشید . وقتی که دست او روی ماشه قرار داشت  بازوی راست او نیز مورد اصابت قرار گرفت وبا شلیک تیرانداز عراقی فرار کرد وسنگر منهدم و آتش خاموش شد . با کمک امداد گر اورا به عقب منتقل کردیم ، وقتی که زخمی شد ه بود ناله وصحبتی نمی کرد ، دستور آمد زخمی ها را به عقب منتقل کنید از او جدا شدم ، مدتی گذشت ولی خبری از او نشد. بعد از گرفتن مرخصی در بیمارستان های اهواز دنبال او گشتیم اما هرجا که می رفتم او را پیدا نمی کردیم . اسم او در لیست مجروحین بود اما خودش راپیدا نکردیم . خیلی ها در آن عملیات مفقود الاثر شده بودند . بعد از هالها بی خبری چند تکه استخوان از او باز گشت .
مصیبت خوانی خاطره ای از شهید علی گازرپور
مصیبت خوانی خاطره ای از شهید علی گازرپور
صدای دلپذیری داشت آنقدر زیبا مصیبت خوانی ومداحی می کرد که انسان باورش نمی شد او یک نوجوان هفده ساله است . یک روز هنگام اذان در نماز جمعه آنقدر صدایش برایم دلپذیر بود که خود به خود گریه ام گرفت . از آن جائی که من یک روحانی بودم وبرای مردم مصیبت می خواندم ، نمی توانستم به زیبائی او مصیبت بخوانم در جبهه از فرمانده اش خواستم که به اواجازه دهد هر روز به بنده مصیبت خوانی یاد بدهد ، فرمانده اش موافقت نمود به ایشان گفتم شما خیلی حزین مصیبت خوانی می کنید مرا هم یاد می دهید او گفت : فکرنکنم آن طور که شما آن را حزین می خوانید بخوانم حرف اورا قطع کردم وگفتم جواب من یعنی این بود ، او موافقت کرد به یک شرط که او نزد من بیاید ، او می گفت شما بزرگتر ازمن هستید واین از ادب دور است که بزرگتر نزد کوچکتر برود . تواضع واخلاقش بی نظیر بود همیشه یک دفترچه همراهش بود ومصیبتها را که می خواند درآن یادداشت می نمود. وقتی مصیبت درمورد شهدای کربلا می خواند آنقدر زیبا می خواند که دوست داشتم ساعت ها درکنار اوباشم ، شب قبل از عملیات کربلای پنج نزد من آمد وگفت : می خواهم اجازه از شما بگیرم من گفتم که اجازه ام دست شماست شما معلم بنده هستید . او گفت : شاید امروز آخرین جلسه دیدارمان باشد اگر شهید شدم برسر قبرم مصیبت می خوانی ؟ اشک چشمانم را دربرگرفت به اوگفتم مگر قرار است امشب شهید شوی شوی او با شوخی گفت : من گفتم شاید امشب آخرین جلسه دیدارمان باشد من اورا در آغوش گرفتم به اوگفتم : اگر توانستم دریغ نمی کنم . آن شب به همراه مصیبت خوانی اش مثل همیشه گریه می کرد بعد از ساعتی ازمن خداحافظی نمود و بعد از اذان صبح فهمیدم که او شهید شده است .
یادگار گردان
یادگار گردان
گاهی اوقات دلم می خواست پای صحبت های او بنشینم وبه صحبتهای او گوش بدهم . هرچند که چهارده سال بیشتر نداشت ، از بچه های فعال گردان ابوالفضل العباس بود. اومکرر نزد من می آمد ودرمورد مسائل مختلف سوال می کرد. آخرین با قبل ازشروع عملیات به سراغم آمد و سوال عجیبی ازمن پرسید : آیا تا به حال درگردان ماکسی مثل ابوالفضل العباس شهید شده است ؟ از این سوال تعجب کردم ونمی دانستم درجوابش چه باید بگویم ، گفتم : تا بحال خیر . اولبخندی زد وخداحافظی کرد وازمن دور شد. کمی تامل کردم که این نوجوان چهارده ساله چرا این سوال را از من پرسید؟ ویکباره یادم آمد که او امروز قرار است با بچه ها کمین برود. می خواستم اورا منصرف کنم اما مگر درجنگ به نوجوانی می شد گفت جلو نرو با کارهایی که انجام می دادند تورا به این باور می رساندند که آنان سهمی از جنگ دارند کسانی که جنگ را تجربه کرده اند به این سخن من عقیده کامل دارند . بعد از مدتی که درجستجوی او به سنگر کمین رفتم همرزمش را دیدم که گریه می کند . گفتم چه شده ، او جسدش را در مقابل سنگر کمین نشانم داد چشمانش پر از اشک شد . نحوه شهادت را جویا شدم وهمرزمش گفت : در یک نبرد تن به تن نارنجک دستهای او را قطع کرد وچشمانش را تقدیم ایمان وعقیده اش کرد .
ساده زیستی خاطره از شهید محمد توکل فرد بنقل از برادر شهید
ساده زیستی خاطره از شهید محمد توکل فرد بنقل از برادر شهید
با تشکیل سپاه او نیز به صف سبز پوشان پیوست .در رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه شیراز تحصیل می کرد ولی کمتر کسی او را در لباس سپاه دیده بود . با احتمال شروع عملیات با آنکه می توانست در دانشگاه به تحصیل خود ادامه دهد خود را به جبهه می رساند . همرزمان او بخاطر فعالیتهایش در جبهه او را آچار فرانسه گروهان می نامیدند. دوستانش بهد از شهادتش می گفتند هنگام عملیات که ما زمین گیر شده بودیم او با شجاعت به شلیک ادامه می داد وبه دیگر رزمندگان روحیه می داد. آخرین بار که می خواست از خانه به جبهه برود یادم می آید که تمام وسایل ولباسهایش را در یک کیسه پارچه ای جا داد وبعد از شهادت نیز همه وسایل او را با همان کیسه تحویل ما دادند. شهید حتی حاضر نبود وسایل شخصی خود را در کیفی بگذارد . یک روز از بازار یک کاپشن بسیار کهنه با قیمت دویست تومان خرید و آن را می پوشید در حالی که از طرف سپاه یک کاپشن نو به او داده بودند ولی آن را به من داد ، تا بپوشم وبه قول خودش که می گفت : (( بگذار کهنه شود وبعد من آن را خواهم پوشید)) به ظاهر خود ومال دنیا دلبستگی نداشت . مدتی بعد خبر عروج او را شنیدیم .
آمده ام جبهه شهید بشوم
آمده ام جبهه شهید بشوم
همه دور هم نشسته بودیم. یکی از بچه ها که زیادی اهل حساب و کتاب بود و دلش می خواست از کنه هر چیزی سر در بیاورد گفت: بچه ها بیایید ببینیم برای چه اومدیم جبهه. و بچه ها که سرشان درد می کرد برای اینجور حرفها البته با حاضر جوابی ها و اشارات و کنایات خاص خودشان همه گفتند: باشه. از سمت راست نفر اول شروع کرد: والله بی خرجی مونده بودم. سر سیاه زمستونی هم که کار پیدا نمی شه گفتیم کی به کیه می رویم جبهه و می گیم برای خدا آمدیم بجنگیم. بعد با اینکه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمی دانم تند تند داشت چه چیزی را می نوشت. نفر بعد با یک قیافه معصومانه ای گفت: همه می دونن که منو به زور آوردن جبهه چون من غیر از اینکه کف پام صافه و کفیل مادرم هستم و دریچه قلبم گشاد شده خیلی از دعوا می ترسم، سر گذر هر وقت بچه ها با هم یکی به دو می کردند من فشارم پایین می آمد و غش می کردم. دوباره صدای خنده بچه ها بلند شد و جناب آقای کاتب یک بویی برده بود از قضیه و مثل اول دیگر تند تند حرفهای بچه ها را نمی نوشت. شکش وقتی به یقین تبدیل شد که یکی از دوستان صمیمی اش گفت: منم مثل بچه های دیگه، تو خونه کسی محلم نمی گذاشت، تحویلم نمی گرفت آمدم جبهه بلکه شهید بشوم و همه تحویلم بگیرن.
وصیت نامه شهید زعفرانی
وصیت نامه شهید زعفرانی
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است، و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز، و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد، کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته حال و آینده، شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد، تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی، و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد، در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها، و شرایط سخت تایپ به پایان رسد و زمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی، و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.
وصیت نامه شهید
وصیت نامه شهید
شهادت می‌دهم به اصول دین اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب و اولاده المعصومین اثنیعشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله. شهادت می‌دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است. خدایا! تو را سپاس می‌گویم بخاطر نعمت‌هایت خداوندا ! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی‌بن‌ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آن‌ها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند. خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدایِ جان او باد ــ قرار دادی. پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونه‌های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی. خداوندا ! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع ـ عطر حقیقی اسلام ـ قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی‌بن‌ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت‌هایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد. خداوندا ! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما.