عملیات شناسایی سکوی الامیه14(وقتی همه معادلات به هم بخورد)
روی پدال سمت چپ هدایت قایق فشار
آوردم. هر چی قوت داشتیم، ریختیم در بازو و پارو زدیم. رفتیم طرف چپ و از اسکله
دور شدیم. پنج شش متر که دورتر شدیم. عراقی ها انگار دستور آتش گرفتند. نمی دانم
چند گلوله به طرفمان شلیک شد. آب دریا آبکش شد. تیر بود که می رفت داخل آب و ناله
آب را در می آورد و بخار به هوا می فرستاد. حس کردم آب اطراف قایق دارد به جوش می آید
. وسط خرمن آتش داخل قایق نشسته بودیم و هیچ کاری جز پارو زدن نمی توانستیم بکنیم.
سرم داشت می سوخت . همه جا پر از گلوله بود.گوشم پر از صدای تیر بود. صدای شلیک
"توپ 57" به هوا رفت. گلوله توپ نزدیک ما به آب خورد و یک عالمه آب
فرستاد توی هوا. بعد کمانه کرد و دوباره رفت هوا. چون دو زمانه بود، توی هوا منفجر
شد. حس کردم تمام بدنم و لباس غواصی ام دارد جزغاله می شود.
صدای شکستن چوب قایق که به گوشم
رسید، سردی مور مور کننده آب با پاهایم آشنا شد. قایق تیر خورده بود و آب به کف
قایق راه پیدا کرده بود. چه خوب که چوب قایق، جیبوه اسفنجی بود و زود زیر آب نمی رفت.
درسد تمرین می کردیم ، یک قوطی
شیر خشک همیشه در قایق بود که با او آب را از قایق بیرون می ریختیم. قوطی حالا
درقایق نبود. داخل قایق دو تا کلاش بود, چند تا نارنجک و بی سیم و جیره جنگی و
قمقمه ....
خدا کند دو تا تیوپ تعادل دو طرف
قایق، تیر نخورده باشد . تیر بود که به طرفمان می آمد.
گفتم: «محمد» چطوری ؟
گفت: هنوز خوبم. تو چی ؟
آمدم بگویم من هم خوبم، که صدایی مثل صدای شکستن جمجمه
درگوشم نشست. پارو از دستش داخل آب افتاد. انگار مغزش متلاشی شد. صدای خرخرش دلم
را لرزاند. آمدم خم بشوم. ...