loader-img-2
loader-img-2

علیرضا رضایی پور معروف به (مرتضی کاظمی )در شهریور ماه سال 1342 ه ش در شهر زابل چشم به جهان گشود .در اوان کودکی و در سن چهار سالگی به مکتب خانه رفت و یک سال بعد با روان خوانی قرآن مجید این کلام الهی آشنایی نسبتا کاملی پیدا نمود .به طوری که صورت دلنشین او گرمی بخش محافل عارفان طریقت بود و در دل بزرگان آن مجالس ،امید آینه روشن آن کودک خرد سال جرقه می زد .از دوره راهنمایی به راز و نیاز با پروردگارش انس گرفت و نماز ،این عشق با معبود را از عمق جان زمزمه می کرد .دوران دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک به پایان رساند .او که در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود و زندگی را در محیطی سر شار از ایمان و اخلاص گذرانده ،عشق به معبود و خالق در اعماق وجودش نفوذ کرده بود .پدرش مغازه دار بود و دارای سطح متوسطی از زندگی ،اما با آرمانهای والای مذهبی که داشت ،توانست فرزندانی شایسته همچون علیرضا را به جامعه تقدیم نماید .علیرضا در قبل از انقلاب اسلامی به مقتضای سنش شغل خاصی نداشت و تحصیل می کرد .اما روح بلند او را تنها در مدرسه سیراب نمی کرد . در مراسم عبادی و مذهبی که در مساجد و دیگر اماکن مذهبی بر گزار می شد ،شرکت فعالانه ای داشت .در کلاس های آموزشی قرآن چنانکه گذشت ،به صورت چشمگیری حضور می یافت ،و با روحانیون منطقه ارتباطی عمیق داشت ،به طوری که در جلسات قرآن و بعضا جلسات خصوصی عقیدتی سیاسی که در منزل شهید مظلوم سید محمد تقی حسینی طبا طبایی بر گزر می شد ،فعالانه شرکت می کرد .با اوج گیری نهضت انقلابی مردم مسلمان ایران او نیز همچون سایر یاران بی شمار امام راحل در میادین مبارزه و ایثار خونرگ اسلامیمان ،رسما پای به جرگه سرخ پوشان فدایی اسلام نهاد .ازآن پس درس و مدرسه را رها نمود و در مدرسه عشق و ایثار و به دانشگاه انقلاب وارد گردید .در تمامی دوران سخت و تلخ و شیرین انقلاب ،سوار بر مرکب مبارزه بود و از هیچ گرفتاری و تنگنایی خسته و دلگیر نمی شد و از سختی و دشواری این راه هیچگاه به ستوه نیامد .بلکه همیشه مشوق و سر مشق دیگران نیز بود .اینک آن نوجوان دیروز ،مبدل به جوانی پر شور و انقلابی شده ،تا جایی که در تمامی صحنه های انقلاب ،از تظاهرات خیابانی گرفته تا مبارزه فکری و عقیدتی با گروهکهای ملحد و منحرف ،حضور فعال داشت و از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید .

آن شخصیتی که از کودکی همدم و مونس قرآن بود و هیچگاه از توسل به خاندان عصمت و طهارت جدا نشده و دور نمانده بود ،اینک آرزویی جز تلاش و ایثار در راه خدا در سر نداشت .وقوع انقلاب اسلامی برای او زمینه خود سازی و ایثار را صد چندان فراهم ساخته بود .به راستی که از این امتحان چه سر بلند و پیروز بیرون آمد. او از همان اوان کودکی دوستدار اقشار محروم و مستضعف بود .چنانکه خانواده اش در این مورد جریانی را تعریف می کنند ،که در سن حدود ده سالگی ،در یکی از روز های سرد زمستانی در گوشه خیابان متوجه ناله های کودکی می شود که از فرط سرما ،نای هیچگونه حرکتی نداشته ،توان خویش را از دست داده و به شدت می لرزید .او اورکت خویش را از تن در آورده و به آن کودک رنجور و بی کس می پوشاند .پس از مراجعت به خانه ،به والدینش چنین وانمود می کند که تنپوش او گم شده است .ولی بعد ها وقتی هر روز بخشی از نهارش را به بهانه رفتن به مدرسه ،لای تکه نانی می پیچید و با خود از منزل بیرون می برد و این عمل را چندین بار انجام می دهد ،پس از تعقیب او خانواده اش متوجه می شوند که وی این غذا را برای یک پسر بچه یتیم می برد و اورکت گم شده او نیز تن آن کودک یتیم می باشد .

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ودر همان اوایل انقلاب ضمن کارهای فرهنگی و ارشادی که بر روی گروهکهای منحرف و هواداران آنان نمود ،به فکر تشکیل گروههایی از بچه مسلمانان انقلابی می افتد و اولین گروهها ی حزب الله را در شهرستان زابل به منظور خنثی نمودن توطئه ی ضد انقلاب ،شکل می دهد و خود به عنوان سر گروه حزب الله در سیستان شناخته می شود .

بحث وجدلهای فکری عقیدتی او با گروهکهای منحرف که به ترویج ایده های انحرافی شرقی و غربی می پرداختند ،بر هیچ کس پوشیده نیست .بعد هاو در دورانی که شیطنتهای گروهکها و ضد انقلاب و بنی صدر صورت گرفت ،او از چهره های پرتلاش و خستگی ناپذیر شهر زابل به حساب می آمد .او با نگرشی عمیق و برداشت روشن از حوادث آینده ،چنانکه گذشت ،هسته های حزب الله را تشکیل داد . در آن دوران این نیروها بسیار کار ساز بودند .تا جایی که او توانست با ایجاد وحدت بین تمامی دوستداران انقلاب اسلامی در شهر مذهبی و دور افتاده سیستان ،گروه حزب الله را تحکیم بخشد و کار مبارزه فکری و عقیدتی را بر علیه گروهک های منحرف سامان بخشیده و تعداد زیادی از هواداران فریب خورده آنان را به دامن اسلام و انقلاب بر گرداند .

مبارزه این شهید عزیز تنها محدود به مبارزه ایدئولژیکی و عقیدتی و سیاسی با گروهک های منحرف نگردید و عملا نیز در شناسایی و دستگیری آنانی که لجاجت سر سختانه ای را بر علیه اسلام و انقلاب رهبری می کردند ،نقش موثری داشت .برای موفقیت در این کار به خصوص در مبارزات تن به تن علاوه بر پرورش روح به پرورش جسم نیز نیاز فراوانی بود .به همین منظور او به ورزشهلای رزمی نیز می پرداخت و در ورزش «کنگ فو» فعالیت داشت و اعضای گروههای حزب الله را نیز همپای خویش آموزش می داد .

او چهره ای کاملا ملایم و جذاب ،همراه با جوشش درونی داشت و هیچگاه این ملایمت و ملاطفت از سیمای نورانی او محو نمی شد .به همین خاطر روح قدسی او آنقدر در دوستانش اثر گذاشته بود ،که هیچگاه تحمل دوری او را نداشتند .

در سال 1359 به همراه تعدادی از همرزمانش راهی جبهه های نبرد با ضد انقلاب و منحرفین از اسلام که در کردستان غائله به پا کرده بود ند ،گردید و پس از نبردی جانانه در کنار یاران و همراهانش در حالیکه در فراق تعدادی از آنها که در این سفر شهید شده بودند ،می سوخت ،به زادگاهش مراجعت نمود . چون هنوز تحصیلات دوره دبیرستان به پایان نرسیده در کنار مبارزه و جهاد ،درسش را هم ادامه داد و در دبیرستان به تشکیل انجمن اسلامی همت گماشت و توطئه های منحرفین و ضد انقلاب را که قصد نفوذ بر افکار دانش آموزان را داشتند ،این بار در این سنگر نقش بر آب نمود و کماکان مبارزه ادامه داشت .

در سال 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد .در سپاه از همان ابتدای ورود دارای مسئولیت های حساس و کلیدی بود و به خوبی توانست از عهده آن بر آید .پس از یورش وحشیانه ارتش سرخ شوروی(سابق) به اغفغانستان و مهاجرت تعداد زیادی از مردم این کشور به کشور های همجوار و از جمله ایران و آشنایی شهید کاظمی با مظلو میت آنان و کشور ستمدیده شان ،او را بر آن داشت که در نهضت خونرگ ملت مظلوم افغانستان بر علیه کمونیست های اشغالگر سهمی داشته باشد .او با ورود به جرگه مجاهدین و مبارزین انقلابی افغان در رویارویی با خصم دون و فرومایه اشغالگر کمونیست از هیچ کوششی فرو گذار نکرد و انقلاب اسلامی افغانستان و مردم آن را مدیون خویش ساخت و مجاهدین و مبارزین افغانی را از فیض وجود عارفانه خویش با تقویت روح رشادت و شهامت در آنها بهرمند ساخت .

در سال 1362 ازدواج کرد ،که ثمره آن دو فرزند پسر و یک فرزند دختر می باشد . هنوز چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود ،که عازم کشور افغانستان ،جهت جهاد و مبارزه علیه اشغالگران این کشور مسلمان گردید .او در این سفر قریب به یک سال در کنار مجاهدین مبارز و سلحشور افغان به دفاع از حرمت و حریت اسلام عزیز و مسلمانان ستمدیده افغانستان پرداخت و چه رشادتها و شهامتهایی که از خود به جای گذاشت !در همین سفر بود که با عرفان و سالکان طریقت نیز در کشور افغانستان ارتباط بر قرار کرد . از تولد فرزندش در ایران و نام مبارک و پر معنایش یعنی حامد با خبر شد وپس از مراجعت آشکارا در یافت که آنچه در دل دیده بود در عالم واقع نیز اتفاق افتاده است .

با توجه به اینکه در مدت زمانی که پاسدار بود ،فرماندهی قرار گاه انصار را در زابل و استان سیستان و بلوچستان عهده دار بود و نظر به مسئولیت سنگینی که این قرار گاه در منطقه به عهده داشت ،از رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران منع گردیده بود .لیکن با توجه به ارتباط نزدیکی که با شهید میر حسینی داشت ،از زمان انجام عملیات باخبر می شد و با گرفتن مرخصی در اکثر عملیات جبهه حق علیه باطل شرکت می جست .شهید کاظمی به جهان شمولی اسلام اعتقاد عمیق داشت و عملا نیز در راه تحقق آن گام بر می داشت .به همین دلیل در دفاع از انقلاب اسلامی ملت مظلوم افغانستان بدون توجه به اینکه او ایرانی است و یا حال که کشور ایران اسلامی خود مورد حمله و تجاوز قرار گرفته دیگر تکلیف از او ساقط است ،فراتر از وظیفه و تکلیف عمل می نمود .

او علاو بر شرکت در جبهه نبرد علیه خصم دون در جبهه های ایران و عراق ،بارها چه به صورت همگام با مجاهدین افغانی ،و چه به صورت پیشگام آنان علیه تجاوز ارتش سرخ به این ملت و مملکت اسلامی از هیچگونه ایثار و جهادی فرو گذار نمی کرد .

او در طی اشغال افغانستان توسط روسها ،چندین بار در کنار مجاهدین مبارز افغان حضور یافت و هر بار بعضا تا یکسال در کنارشان می ماند .او چنان عاشق و شیفته خدمت به ملت مظلوم افغانستان بود که یک بار پای گچ گرفته اش را شخصا و بدون مجوز پزشک از گچ در آورد و راهی سفر جهادی به افغانستان گردید . در این راه تمامی مرارتها را به جان و دل می خرید . چندین نوبت در کوهستانهای برف گیر نواحی مرکزی و شمال افغانستان تا سر حد مرگ یخ زده بود ،لیکن هر بار آماده تر از قبل و بدون هیچگونه دغدغه و واهمه ای همپای مبارزین با پای پیاده کوهها و تپه ها و دشت ها را پشت سر گذاشته و برای رویا رویی با خصم دون ،لحظه شماری می کرد .او از نظر سیر و سلوک و اخلاق و رفتار ،الگو و سر مشق تمامی دوستان و نزدیکان خود بود .او علیرغم اینکه پستها و مسئولیتهای خطیری در دوران زندگی کوتاه خویش داشت ،اما هر گز اعتقادی به رعایت بر تر بودن و یا غرور و تکبر نداشت .

او به حق ،مصداق آیه شریفه «اشداءعلی الکفار رحماءبینهم »بود . در مقابل دشمن یک پارچه آتش و خشم و در مقابل دوستان رئوف و مهربان .زیر دستانش هر گز از وی تند خویی ندیدند و اگر خطایی را می دید ،ضمن گوشزد نمودن آن فرد خاطی ،سعی در نشان دادن روش عملی و درست آن کار داشت .

او اگر چه درس مدیریت به سبک کلاسیک را نخوانده بود ،لیکن مدیری لایق و مدبری با احساس بود .هر گاه لب به سخن می گشود ،همه را مجذوب بلاغت و صلابت خویش می نمود .

او همواره به همسنگرانش سفارش و نصیحت می کرد و صداقت مرام او بود و سفارشش به دیگران این بود اگر کاری قبول کردید سعی کنید آن را صادقانه انجام دهید . به مردم و مرام وسنت هایشان احترام می گذاشت ،به افغانستاو و افاغنه احترام زیادی قائل بود و آنانرا دلیر و مبارز قلمداد می کرد .لباس هایی که به سبک افغانی دوخته شده بود با احترام می پوشید .با فرزند خرد سالش مثل انسانهای بزرگ بر خورد می کرد و در حد توان از فقر و سختی که بر مردم رنج دیده افغانستان گذشته بود ،سخن می گفت .گویی حامدش را برای خدمت به آینده سرزمین مظلوم افغانستان آموزش می داد . در اواخر عمر با دوستانش از تنگی و بی وفایی دنیا سخن می گفت .از اینکه دیگر باب جهاد برای او و دیگر مردان خدا بسته شده بود می گفت و احساس دلتنگی عجیبی داشت .

در سال 70 – 1369 علیرغم میل باطنی خودش برای شرکت در دوره عالی فرماندهی سپاه (دافوس ) عازم تهران شد ،زیرا او فراق از یاران دیرینش را به سادگی نمی توانست تحمل کند .او آرزو داشت که ثمره تلاش های خود و ملت مظلوم افغانستان در مبارزه جهادی بر علیه ارتش سرخ را ببیند ،اما خود خواهی ها و نفس پرستی برخی به اصطلاح فرماندهان جهادی و دخالتهای آشکار و پنهان قدرتهای منطقه و فرا منطقه ای ،فرصت چشیدن این حلاوت را از کام او گرفت .

با لاخره شهید کاظمی در سفری که در حین ماموریت و در باز گشت از تهران به محل ماموریتش در زاهدان داشت ، در اوایل سال 1370 در استان کرمان بر اثر حادثه ای به درجه رفیع شهادت رسید .آری او دنیا را برای خود تنگ و کوچک می دید و به فضای بیکرانی می اندیشید که از نور و عشق ربوبی سر شار بود و چه زود یاران را از فیض وجود خویش بی نصیب گرداند و در آن فضای بیکران سیرالی اللهی خویش را آغاز نمود!

منبع:تامرزایثار،نوشته ی عیسی ابراهیم زاده،نشرکنگره ی بزرگداشت سرداران وشهدای سیستان وبلوچستان-1377

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

زبانم الکن است ازسفارش به انسانهایی که
خود به تنهایی اسوه حقانیت حضرت باری تعالی بوده اند .عا جزم از وصیت به مومنانی که
خود اسوه حق اند ،ولی بر اساس سنت مکلف به انجام تکلیف هستم .

خدایا !در محضرت ایامی را گذرانده ام که
نام زندگانی دنیوی برآن گذرانده شده بود و هم اکنون که در آستانه عزیمت به سوی مبارزه
ای هستم که تو خودت آن را دوست داری و طالبی ،یعنی جنگ و جهاد در راه خودت این کاغذ
را با قلم فرسایی های حقیرانه ام سیاه می نمایم ،آن هم برای بیان وصیتم به بازماندگان
.

پروردگارم !بی زاد و توشه به این سفر می
روم .من هیچ بودم و هیچم در مقابل عظمت ،رحیمیت و رحمانیت تو .هیچگاه فراموش نمی کنم
که در فراز و نشیب فعالیتهایم تنها با تو بودم و به تو دلخوش بودم و با تو همنشینی
می کردم .خدایا هم اکنون هم در مانده از انجام رسالت های خطیر در این بر هه زمانی ،تنها
به لطف و عفو و مرحمت تو چشم دوخته ام .حب و محبت تو ،مرا از خود بی خود کرده و به
سویت فرا خواند .

خدایا !خون در رگهایم و دم و بازدم تنها
برای رضای تو و یگانه ناجی بر حقت حضرت حجت (عج) و نایب بر حقش حضرت روح الله (ره)
در جریان است .

خدایا !تو را به مظلومیت اسلام از اولین
عملیات جهادی صدر اسلام در بدر تا سلسله عملیاتهای مکرر در خطه های ایران اسلامی و
افغانستان مظلوم و لبنان قهرمان و فلسطین آشوب زده و دیگر خطه های اسلام قسم می دهم
که این رهبر واقعی جهان اسلام را برای نصر قرآن ،تا ظهور حضرت مهدی (عج)محفوظ و مصون
از خطرات ارضی و سماوی بدار .

وصیت به بازماندگانم این است که تقوا پیشه
سازید و شمشیرها را برای ایمان و جهاد در راه خدا آماده سازید .برای مبارزه ومقابله
با مظاهر شرک و کفر از هیچ چیز نهراسید ،که به جز قهر خداوند منان ،ما بقی هیچ است
.

هیچگاه نباید در حرکت های توفنده و بالنده
این انقلاب ،توقف ایجاد نموده و بدانیم که هر گاه تکلیفمان را انجام داده باشیم موفق
بوده ایم و مهم این است .

تمامی شما مسلمین در معرض آزمایشید ،و این
امتحان را تمامی جهانیان نظاره گرند .بکوشید که با سرفرازی از انجام وظایف و فرائض
ازاین ورطه بیرون آیید .

امام را در فشارها تنها نگذارید که یگانه
ماوای و خانه دلم بود .در مشکلات و تنهایی ها به جنگ و جهاد و مظلومیت بسیج و دیگر
نیروهای مسلح توجه نمایید که آنان به جز شما ملت سلحشور و مسلمان ،کسی دیگر را در کنار
خود نمی بینند .

به فرامین امام گوش بسپارید و به آن فرموده
ها نیک بیندیشید . راز و رمز فلاح و رستگاری شما در انجام صحیح و درست این تکلیف است
.

خدایا !نتوانستم شکر نعمت را دراین انقلاب
اسلامی به جا آورم و انجام آن از عهده ام خارج است .خدایا !خود لطف فرما و سپاسگذاری
مرا از این همه نعمت که به ما عطا فرموده ای بپذیر .

به من ترحم نما و از چشمه محبتت ،سیرابم
گردان .

از پدر و مادرم ،که به حق نتوانستم حقوقشان
را ادا کنم ،تقاضای عفو دارم .

نکته ای با پدر و مادرم :شما که هر موقع
قصد عزیمت جهت انجام تکلیف را داشتم ،مرا با گرمی بدرقه نموده اید و با آیات الهی و
با دست خودتان رهسپار کوی یار و انجام تکلیف نموده اید و هنگامی که برایتان از مظلومیت
اسلام عزیز می گفتم ،اشک در چشمانتان حلقه می زد ،و برای نصرت مسلمین دعا می کردید
.من امانتی بیش نزد شما نبودم .به زودی خدایم را در بر خواهم گرفت .پس بی تابی نکنید
.برای من دعا کنید و قرآن زیاد بخوانید .امیدوارم نزد فاطمه زهرا (س) و حضرت رسول الله(ص)
سر افکنده و شرمسار نباشید .

برادران و خواهرانم !مرا ببخشید که نزد
شما،خدا می داند شرمنده ام .زیرا فرصت نداشتم ؛حتی چند روزی را از نزدیک با شما سپری
نمایم و چند روزی را وقف شما نمایم .مرا ببخشید .

در ضمن من یازده روز ،روزه بدهکارم ،چون
در ماموریت بودم .برای من دعا کنید و نماز بخوانید و حتی المقدور روزه را به جای آورید
.

همسرم !چه مشقت های زیادی که با من تحمل
کردی ،و چه سرافراز و شایسته با من زندگانی کردی .در زندگی مشترکمان بارها ،از مواردی
که می توانستم برایت تهیه نمایم ،ولی به عللی نتوانستم و وقتش را نداشتم ،شرمنده ام
.اکنون به عفو و گذشت شما چشم دوخته ام ،امید است مرا مورد عفو و گذشت خویش قرار دهید
.

توجه داشته باشید که شیاطین در کمین مومنین
و مومنات هستند .فرصت اندیشیدن خیالات باطل از دشمنان اسلام را با همت والا و ارزشهای
انسانی خویش ،خنثی نموده و این امکان ندارد ،الا با تقوا و ورع .

برایم از امکانات ناچیزی که دارم ،یک قسمت
از آن را به فقرا انفاق نمایید و سعی نمایید که با مشورت به کسانی انفاق کنید که مستحق
کمک هستند .در ضمن بخشی از حقوقم را ،بسته به تشخیص خودتان به عنوان سهمیه ،به فقرا
و ضعفا تخصیص دهید .

از پیشگاه ذات احدیت ،طالبم که موید و محفوظ
باشید .

برای حامدم از سختی های مسلمین و مشقات
و جوامع آنان قصه بگویید ،برایش از مظلومیت ملت افغانستان غصب شده ،و از حوادث ناگوار
مظلومین افغان داستان سرایی کنید ،و همچنین از مظلومیت های لبنان عزیز و فلسطین اشغال
شده بگویید .

او را با نور خدا و قرآن آشنا و راهنمایی
کنید .به او بگویید که پدرش او را دوست داشت و می خواست حا مد ش را با دستان خودش بزرگ
و تربیت کند ،اما دریغ که فرصت کم بود و ما هم راضی به رضای خدا و حقیم .

بعد از آن که پسرم به سن بلوغ رسید ،مخیر
است که راه زندگیش را خودش انتخاب کند .امیدوارم به جز راه حق و سیره خاندان عصمت و
طهارت مسیر دیگری را انتخاب ننماید .

برادران قرار گاه انصار که از روی ادب دستتان
را می بوسم و خاک پایشان را تربت سجده گاهم قرارمی دهم ،می خواهم که مرا ببخشید و مورد
عفو خویش قرار دهند ،که بلا استثنا نسبت به همه آنان کوتاهی هایی داشته ام و بدانند
که رسالتشان سنگین تر شده است . ما هم به آنان می نگریم که با سرنوشت یک ملت چه می
کنند ؟از آنان تمنا دارم که خودشان را با صفات الهی مزین نمایند .این طریق الا با اوصاف
خداوندی امکان پذیر نیست .تقوا در عمل و حسنات اخلاقی را پیشه سازید .

این چند خط را بر اساس حکم و عمل به تکلیف
،به رشته تحریر در آورده ام .باشد که مورد رضای خدا و مرضی حق تعالی بوده باشد و جهت
او را به همراه داشته باشد .

خدایا !شاکرم که مرا به طریق و راه و رسم
خودت آشنا نمودی و دراین راه امدادها نمودی .

والسلام علی عباد ا...الصالحین

این دست خط مشتمل بر هشتاد خط که در تاریخ
21/4/ 1367 نگاشته شده است .معتبر است .

مرتضی کاظمی 21/ 4/ 1367
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" علیرضا رضایی پور " می نویسد