loader-img-2
loader-img-2

پنجم خرداد ماه 1343ه ش  روز مبارک عید قربان بود. در روستای قلعه نو ،از بخش شهرکی و نارویی شهر زابل، در خانواده ابراهیم راشکی (کشاورز زحمت کش ) فرزندی دیده به جهان گشود. شب تولد نوزاد که سومین فرزند بود ،همه فامیل در خانه ابراهیم جمع شدند تا شاهد مراسم تلقین و نام گذاری باشند. بعد از خواندن اذان و اقامه نام شیرعلی بر او نهاده شد.

در روستای فاقد امکانات رفاهی ( برق، آب آشامیدنی سالم و ...) خانواده «شیرعلی» به دلیل نداشتن زمین زراعی، به سختی روزگار می گذراند؛ حتی مادر« شیرعلی» نیز دوش به دوش همسرش در زمینهای اربابی تلاش می نمود، اما چهره زندگیشان تغییر آنچنان مثبتی نمی نمود.دلخوشی بزرگ خانواده، داشتن سر پناهی بود که از خودشان باشد. زمان می گذشت و بر تعداد اعضای خانواده افزوده می شد، تا اینکه به هشت نفر رسید و به همین نسبت مشکلات زندگی نیز افزایش یافت. بالاخره با هر جان کندن و مشقتی که بود، تلاش بی وقفه اعضای خانواده ثمر داد و آنها صاحب قطعه زمین کشاورزی شدند، اما سایه فقر، همچنان چون بختک بر سینه غم گرفته خانواده سنگینی می کرد.

اوضاع سیاسی حاکم بر آن زمان که دوران حکومت عوامل و دست نشاندگان رژیم ستم خوانین بود، احتیاجی به گفتن ندارد، فقر و بی سوادی بیداد می کرد .

آنچه دل مردمان را گرم نگه می داشت، عشق و علاقه به مبانی دینی و مذهبی بود که آن هم بیشتر با همت خانواده ها و عرق مذهبی افراد در خانه ها و اکثر نمود عمومی آن در مراسم مذهبی محرم، شب های قدر و ... به ظهور می رسید و شاید تنها وسیله ای بود برای فریاد کردن دردها و اندوهها؛ و داد زدن از بیداد حاکم. اما غول فقر پنجه در گلوی بسیاری از خانواده ها افکنده بود .

دلخوشی بزرگ خانواده ها، بعد از توکل به حق و امید بستن به او، نثار محبتهای بی دریغ اعضا نسبت به یکدیگر بود و همین امر، زندگی را با تمام مشکلات برای آنان قابل تحمل می نمود.

پدر« شیرعلی» به همراه فرزند بزرگش برای کارگری ،تابستان ها به «زاهدان» می رفت. در غیاب آنان« شیرعلی» سرپرست خانواده می شد و کارهایی مثل جمع آوری علوفه برای چهار پایان، جمع هیزم و بوته برای پخت و پز، آوردن آب از رود خانه های مجاور و... را انجام می داد.

بالاخره «شیرعلی »به سن مدرسه رفتن رسید و تا کلاس سوم ابتدایی را در دبستان «اسفندیار» روستای« قلعه نو» درس خواند و به عنوان شاگرد ممتاز (به لحاظ درسی و اخلاقی ) مورد توجه معلمان و اولیای مدرسه قرار گرفته و هر سه سال را نماینده کلاسش بود؛ اما فقر نگذاشت خانواده« شیرعلی» در روستای زادگاهش بماند و آنها را مجبور به مهاجرت به« زاهدان» نمود. «شیرعلی» بقیه سالهای ابتدایی را در دبستان« دهخدا» در«زاهدان» ادامه داد و آنجا نیز جزو شاگردان برجسته مدرسه به حساب می آمد. پایان دوره ابتدایی «شیرعلی» همزمان بود با آغاز راهپیمایی های مردم علیه ستم و تبعیض. «شیرعلی» نوجوان با جثه کوچک و لاغر خود، دست در دست پدر و برادران، همدوش دیگر مردم رنجدیده، دل به دریای خروشان معترضین به نظام ستم می سپرد و بغض رنجهای سالیان سال را چون عقده بر سر و روی عمال ستم می ترکاند و آنگونه که در کتاب تاریخ جهان ثبت است، بالاخره آه ها و فریادهای کوخ نشینانی همچون« شیرعلی» در گوشه گوشه کشور، بنیاد ظلم را لرزاند و کاخ ستم را ویران نمود و سایه و شب زندگی را رها کرد و خورشید تابیدن گرفت.

در سال 1358 وارد مدرسه راهنمایی تحصیلی« یعقوب لیث» شد و تابستانها برای کمک به اقتصاد ضعیف خانواده، به کمک پدر که در کوره های آجرپزی مشغول به کار بود، می پرداخت. معصومیتی خاص در چهره و رفتارش وجود داشت. شوخ طبعی، شیرینی و مهربانی و برخورد خوش، از ویژگیهای اخلاقی دیگر او بود که حجب و حیا، پاکدامنی، درستکاری و تواضع و ... را می توان بر آنها افزود. شعور سیاسی اش، در همگامی با انقلابیون متعهد، مطالعه کتب و شرکت در مراسم سخنرانی ها و مناسبتهایی که نشان از مبارزه با استبداد و استکبار داشت، رشد نموده بود؛ اما کار در کنار خانواده را فراموش نمی کرد. تلاش مداوم و شبانه روزی همه اعضای خانواده آنان را قادر ساخت تا بالاخره توانستند در آخر محدوده شهر قطعه زمینی خریده و خانه ای هر چند محقر بسازند.

با وجود تمام مشکلات، درس را عاشقانه خواند. وقتی در کلاس سوم راهنمایی بود، در جمع دانش آموزان ممتاز، توفیق دیدار حضرت امام خمینی (ره) نصیبش شد و آنچنان تحت تاثیر آن دیدار و چهره مصمم و آرام و پدرانه امام قرار گرفته بود که از آن به بعد، ضمن یاد آوری از آن دیدار به عنوان بهترین خاطره زندگی اش، با شنیدن نام امام اشک در چشمانش حلقه می زد.

پس از پایان کاملا موفقیت آمیز دوره راهنمایی، در مهر ماه 1361 مشغول به تحصیل در دبیرستان «امام خمینی»در« زاهدان» گردید؛ اما به خاطر وارد شدن به دانشگاه عشق، تحصیلات مرسوم و کلاسیک را رها کرد. شیوه خوب درس خواندن را که با خون و گوشت او در آمیخته بود به عنوان یک سنت در مدرسه عالی (دانشگاه جبهه) که در آن ثبت نام نموده بود، نیز ادامه داد و بالاخره توانست با بهترین نمره ها از آنجا فارغ التحصیل شده و فارغ البال، به سوی استاد الاساتید، مربی جهان، پر کشیده و سفر کند.

منبع:باز عاشورا نوشته ی مسعد خندان بارانی،نشر کنگره ی بزرگداشت سرداران وشهدای سیستان وبلوچستان-1377

 

 

وصیت نامه

الحمدالله الذی انجزه وحده و نصره واعز
جنده

مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی تا در آغوشش
بگیرم تنگ ،تنگ

من از او جانی ستانم جاودان او زمن دلقی
ستاند رنگ رنگ

خداوندا! اینک که قلم بر صفحه کاغذ می تازد
و جملاتی را می نگارد، تو بر هدف کاتب آگاهی، نانوشته و ناگفته دانی. خداوندا! مرا
بر آن دار که مرضی توست و توفیقی عنایتم فرما تا آنچه که رضایتت در آن است و بندگانت
را فایده خواهد بخشید، بنویسم. عبد الله، شیرعلی راشکی، فرزند ابراهیم، وصیت می کنم
در حالی که عقلم سالم، بدنم تندرست و در کمال آزادگی و اختیار به سر می برم: «اشهد
ان لا الا الله وحده لا شریک له و اشهدو ان محمدا عبده و رسوله ارسله و بالحق بشیراو
نذیرا و اشهدان علی ولی الله واو لاده المعصومین حجج الله علی خلقه ».

خدایا گواه باش که این عبد ذلیل و فقیر
بر یگانگیت شهادت می دهد؛ به رسالت پیامبران و فرستادگانت خصوصا خاتم آنان سید المرسلین
حضرت محمد بن عبدالله (ص) و امامت علی (ع) و یازده فرزندش و آخرین ودیعه و حجتت، حضرت
مهدی صاحب الزمان (عج) که اینک در غیبت کبرا به سر می برد و روزی به فرمان تو ظهور
خواهد کرد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد نمود، بعد از آن که پر از جور و ظلم شده
باشد؛ شهادت می دهم که امام عزیز، فرزند زهرا، پدر یتیمان، نایب بر حق حجه بن الحسن
المهدی (عج) است و طاعتش واجب و فرمانش مطاع است. خدایا من دشمن خمینی را دشمن تو می
دانم و دوستش را دوست تو اعلام می کنم .

خدایا شهادت می دهم که حکومت جمهوری اسلامی
ایران بهترین حکومتی است تاکنون ،بعد از حکومت پنج ساله حضرت علی (ع) که جهان به خود
دیده و هدفش اجرای قوانین تو، بر پایی احکام و نابود کردن ظلم و فحشا است. خدا یا مرا
عاقبت به خیر فرما و شهادت در راهت عطایم فرما و بین من و دوستان شهیدم جدایی نینداز.

پدر عزیزم ،ای آن که سالیان دراز برای شکوفاییم
زحمت کشیدی و خود مرا آموختی که ماهمه از خداییم و به سویش بر می گردیم و عمر همگی
دست اوست. پس اگر شهید شدم و جنازه ام را سوغات آوردند، خدا را شکر کن و بر علی اکبر
حسین (ع) گریه کن. مگر پسر تو ازجگر گوشه فاطمه زهرا عزیزتر است؟

پدر مهربانم به خودت ببال که فرزندت قاچاقچی
،هرویینی ،ضد انقلاب و منافق نشد. پدر جان تو در کودکی از شوق دل، دستم را می گرفتی
و بزرگم می کردی. به امیدی که روزی در پیری ،من دست تو را بگیرم و عصای دست تو باشم،
ولی افسوس که نتوانستم. ولی امیدوارم که شهادتم برای تو در آخرت عصای دست باشد. بنابراین
اجر تو بیشتر و پیش خدا مقرب تری.

و تو ای مادر! یادت است که همیشه در مجالس
روضه خوانی گریه می کردی و می گفتی قربان دردهای دلت ای زینب و اشک هایت به آرامی چون
قطرات باران بهاری زمستانی بر دامنت می چکید و در همان حال صورت مرا که در دامنت قرار
داشت نوازش می دادی. جهاد پسرت مرهون اشکهایت بخاطر زینب (س) است. اگر جنازه ام را
آوردند و یا مفقود شدنم را به تو خبر دادند، صابر باش. مادرم! از مادر وهب درس بگیر.مادرم
!اینک نسیمی از طوفان سختی های زینب (س) به تو رسیده ؛مبادا که خدای ناکرده بیتابی
کنی .

و شما برادران عزیزم! سلاح من فرمان خمینی،
فشنگش ،زبان خمینی و شلیکش ،بر قلب دشمن خمینی، و خودم سربازی کوچک در جمع سربازان
خمینی؛ سلاحم را برگیرید و ماشه اش را بچکانید و به دشمن امان ندهید.

برادرانم! آنچه مرا به سعادت رسانید، راهنمایی
علمای دین بود. از تبعیت آنان سر برنتابید. آنچه که مرا و ما را با فرهنگ اسلام آشنا
کرد، خطابه های روحانیون بود. پیوسته در خط امام و روحانیون در خط امام، حرکت کنید
و لحظه ای امام را تنها نگذارید .

الا ای خواهران با وفایم ! نمایید در دم
آخر صدایم

خواهرانم بدانید که برادرتان برای اجرای
قوانین الهی و نابودی فساد و فحشا ،کشته راه خدا شد. حجابتان را فراموش نکنید و پیام
رسان زینب باشید.

می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم

آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم

تا که پیچد دامن خود را به دور پیکر من

تا نبیند بی کفن فرزند خود را مادر من                                                                                                                                       
شیرعلی راشکی

 

 
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" شیرعلی راشکی " می نویسد