loader-img-2
loader-img-2

روستای صفدر میر بیگ در سکوت شبانگاهی آرام خفته بود .کوچه ها ،خنکای باغستانها و عطر علفزارها را به خانه های کاهگلی و غم زده روستا می سپردند و کشاورزان ،گرمای یک روز پرتلاش مرداد ماه سال 1342 ه ش را با خود به بستر برده بودند .شب از نیمه می گذشت و گرما آرام آرام در لابه لای شاخه های بید و برگهای توت پنهان می شد .ماه در سکوت وسیاهی به خانه ها سرک می کشید تا پرتو نقره ای اش را برچهره های سوخته اهالی آبادی بتاباند و به دستان پینه بسته سخت کوش روستا بوسه زند .اما آن شب در خانه مراد علی میر حسینی همه بیدار بودند و به رنج مادری می نگریستند که نوزادی به طراوت برگ گل را در آغوش می فشرد .پدر به سنت محمدی (ص)در گوش نوزاد اذان و اقامه خواند و او را میر قاسم نام نهاد .قاسم آخرین شکوفه ای بود که باغچه پر گل خانه را معطر می کرد .مادر ،به خنده های کودک دل خوش کرده بود و پدر به پاس آن همه نعمت که خدا به او ارزانی داشته بود ،سجاده اش را همواره روبه روی قبله شکر گشوده بود و با دست های ترک خورده اش پشته پشته گندم و برکت از سینه گرم زمین بر می داشت .مادر ،آینه بودن را به کودک می آموخت و پدر ره آورد دستهای مهربانش را به پای او می ریخت .قاسم هشتمین و آخرین فرزند خانواده بود ،اما تبسم های مهربانانه و عطوفت همواره اعضای خانواده باعث نشد تا در نرمای تن پروری چون ناز دانه ها بیا ساید .او که از کودکی چون زنبقی تشنه برسینه کویر روئیده بود، روستا را مجموعه ایی از تلاش و رنج کار می دید، به همین سبب چون دیگر کودکان روستا گامهای کوچکش را از کوچه باغهای خسته آبادی تا سینه گندم خیز دشت می کشاند و چونان پدر و مادرش گرمای مطبوع عرق را برنازکای پیشانی بلندش حس می کرد تا منزلت مزرعه و آبروی باغ ،دور از نوازش دستهای کودکانه اش نماند .هر روز فاصله سه کیلومتری خانه به دبستان را پیاده می پیمود و چون از دبستان

باز می گشت به یاری مادر می شتافت .بدین گونه دوران کودکی را به دوران نوجوانی پیوند زد و به مدرسه راهنمایی جزینک راه یافت .از همان کودکی به نماز اهمیت می داد .هنگام باز گشت از مدرسه با دیدن شتاب خورشیدکه به سوی افق مغرب، کنار نهر آب آرمیده در دل دشت

می نشست ،کفی چند از آب را بر می داشت ،وضو می گرفت و در خلوت دشت نماز می گذارد تا اذان بر او پیشی نگیرد .هر چه سالهای کودکی اش به نو جوانی نزدیک می شد دنیا را وسیع تر می دید و رنج محرومیت و اندوه دستهای خالی روستاییان را شفاف تر حس می کرد .از قاسم ،کاری برای برزگران و مردم صبور و پر تلاش آباری بر نمی آمد اما هر گز محبت و همدلی اش را از آنان دریغ نمی کرد .او در همه حال رفیق راه و یاور آگاه روستائیان بود و لحظه ای از پا های پرتاول و دستان چاک چاک زنان و مردان روستایی غافل نمی شد .آرزو داشت هر گونه که می تواند باری از دوش این مردم همیشه صمیمی بردارد ،از این رو در آزمون ورودی هنرستان شبانه روزی زابل شرکت کرد و در رشته کشاورزی پذیرفته شد .همزمان با تحصیل در رشته دلخواه اندک اندک روحیه آزادگی و سلحشوری در جان جوانش بالید و گل کرد در نوجوانی ،همراه انقلاب شد و مرید امام .سال دوم هنرستان بود که گدازه های آتشفشان خشم مردم ،شهر ها را در نور دید و التهاب آن به روستاهای میهن رسید .میر قاسم که خود را همراه و حامی طبقات مستضعف روستایی می دید اولین راهپیمایی بزرگ روستائیان را در تاسوعای 1357 در روستای جزینک به سامان رساند .در این حرکت نو ،اعلامیه های حضرت امام را در میان راهپیمایان می خواند و با نوشتن پلاکارد و توزیع شعارها در بین جمیعت ،ادای وظیفه می کرد .او که روحش را با آرمانها و اندیشه های متعالی ،

سر شار از معنویت و اراده انقلابی کرده بود، امام را تنها نقطه امید اقشار محروم جامعه در برابر قلدران و صاحبان زر و زور و تزویر می دانست .با پیروزی انقلاب و دمیدن آفتاب معرفت بر پیشانی میهن ،با یاری چند تن از دوستان موافق ،اولین انجمن اسلامی دانش آموزان سیستان را در هنرستان کشاورزی تشکیل داد وبه مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب اسلامی پرداخت .او در آن سالها چنان پخته و منطقی از اهداف انقلاب حمایت می کرد که در بین همکلاسی هایش به آقای منطقی معروف شده بود . در همان اوان به موازات عضویت نیمه وقت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زابل ،به جمع گروههای خیری که برای کارهای عام المنفعه به سیستان آمده بودند پیوست و در ساختن جاده ،پل و مسجد همه توان خود را به کار بست .خانواده های تهیدست را شنا سایی کرده بود و برای آنان مواد غذایی رایگان تهیه می کرد و به خانه هایشان می برد .

در خرداد ماه سال 1360 به عضویت رسمی سپاه در آمد و به صفوف

مر صوص مجاهدانی پیوست که در پی حاکمیت خداوند و تحقق اراده مستضعفین بر روی زمین بودند .با ورود به سپاه در کالبد میر قاسم روحی نو دمیده شد و زندگی او حیاطی دیگر یافت .پس از چند ماه کار در واحد پذیرش سپاه چنان اخلاص و نبوغ ذاتی از خود نشان داد که برای گذراندن دوره عالی انتخاب شدواین دوره را با موفقیت طی کرد .او که دلش در اشتیاق رسیدن به جبهه می تپید درنگ را روا ندید و همزمان با عملیات سر نوشت ساز بیت المقدس به جبهه آمد تا به عنوان معاون فرمانده گردان اولین حماسه عاشقانه اش را بر خاک خونبار خرمشهر رقم زند .برای قاسم خونین شهر آینه ای بود که او چهره مردم مظلوم میهن را در آن می دید و آنگاه که به خونین شهر آمد آن سرزمین را کربلایی دید که آینه ایمان و اخلاص هزاران بسیجی سر بند بسته حسینی تبار است و حسین (ع) آینه ای بود که چهره اسلام در او تجلی می یافت و اسلام آینه ای بود که در آن می شد خدا را دید ،و با تجلی انوار خدا در آینه جان شهیدان ،هر چه که جز آن بود یزیدی بود .

قاسم ،جبهه را خانه عشق دید ،و عشق را در نهانخانه جان بسیجیان ،مبدا و مقصد عاشقان ولایت امام شهیدان .

پس از آزادی خرمشهر بار دیگر برای آموزش تکمیلی فرماندهی راهی تهران شد و در باز گشت ،در تیپ ثارالله ،منشاء عاشقانه ترین حماسه ها گردید .قاسم خودش را پیدا کرد و دیگران قاسم را یافتند در تابستان سال 1361 کسوت فرماندهی گردان شهید مطهری پوشید و این گردان را چنان سر آمد و متحول کرد که خالق زیباترین شگفتی ها در عملیات شد .رزمنده ها به او عشق می ورزیدند و او را چون نگینی بر انگشتری تیپ ثارالله می دیدند .در عملیات رمضان با گذشتن از میدان مین دشمن ،رخساره ارادت و ایمان خود را به جبهه نشان داد .در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ برگزیده شد .در والفجریک مدال زخم آذین بخش کتف و دست مجروح او گردید .سال 1362 با بضاعت زخمهای فراوانش به خواستگاری محجبه ای از قبیله تقوی و عفاف رفت و به شرط تحمل مهجوری و مشتاقی با او پیمان ازدواج بست. در والفجر سه، سه شبانه روز خواب در چشمانش بیتوته نکرد تا بتواند عملیات را به نیکی سامان بخشد .در والفجر 4 پرچم حماسه بربام ارتفاعات دره شیلر و پنجوین افراشت و در جزایر مجنون در مقام فرمانده تیپ ،عملیات خیبر را با شجاعت و تدبیر رهبری کرد .در حین عملیات بر اثر بمبباران شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و برای معالجه به تهران اعزام گردید .اما هنوز تن از تاول های بمباران نزدوده بود که مستقیما به جبهه آمد تا همسر و پدر و مادرنگرانش را همچنان در آستانه خانه چشم انتظار بگذارد .قاسم در همه عملیات ،صدای شفاف جبهه بود .کلامش ،نوای نینوایی کربلاهای عطش آزمای میهن بود .حنجره اش هزاران کبوتر اندیشه را به خانه ها و قریه ها و شهر ها پرواز می داد تا پیغام رسان بسیجیان بهشتی سیرت گردند و سیمای واقعی جنگ را برای آشنایان در غربت تن گرفتار شده معنا کنند .سخنان او بوی عاشقی می داد و عطر گفته های دل انگیزش مشام جان هزاران بسیجی مشتاق را معطر می کرد .قاسم شکوه دریایی جنگ بود .چون موج سر بر ساحل عاشقی می نهاد و باز به دریای جان بر می گشت .نافله هایش ،گریه های غریبانه اش ،سجده های عارفانه اش شب را به صبح گره می زد .قاسم معنویت جبهه بود .منا و معنای جبهه بود و منادی خط خونرنگ انبیاء .او دفتر اوراق سرخ آبرو بود .چون هابیل مظلوم بود ،چون یعقوب از هجر دوست می سوخت .چون ایوب صبوری می کرد و بلا برجان می خرید .چون یوسف در غربت مصر تن سر گردان بود و چون ابراهیم تنی نستوه و استوار در مقابل دوزخیان روی زمین داشت .در عملیات میمک چون مقتدایش حسین (ع) با یاران اتمام حجت کرد تا ارتفاعات مرزی میمک حماسه صحابی عشق را هر گز از یاد نبرند .سال 1363 به پاس شجاعت مثال زدنی و تد بیر و تحلیل های آگاهانه اش از جنگ ،مسئولیت طرح و عملیات لشکر به او واگذار شد .در عملیات بدر مفهوم اطاعت پذیری ر ا از اولیای جنگ را به رزمنده ها آموخت و با مقاومت جانانه در برابر دشمن ،براثر اصابت تیر مستقیم از ناحیه پا به سختی مجروح گردید اما ماندن در بستر بیماری را برنتافت ،به پشت جبهه آمد و در شهر ها به تبلیغ مبانی دفاع مقدس و رسالت خون شهدا پرداخت .سال1364 میهمان خانه خدا شد و با حجرالاسود مصافحه کرد .در بازگشت بیش از چند روز فضای خانه را تاب نیاورد و بی قرارانه به جبهه رفت .اما هنوز دلتنگی اش را بر بلندای خاکریز های خونرنگ باز نگفته بود که در جلسه ای زیور گرفته از حضور فرماندهان عالی سپاه و لشگرثارالله به عنوان قائم مقام فرماندهی این لشگر همیشه پیروز وکلیدی معرفی شد .در عملیات والفجر هشت چنان نیروهای لشگر را هدایت کرد که توفانی از خون و خاطره برانگیخت و به یاری همه عاشقان شهادت ،شهر فاو آزاد گردید. میر قاسم در آن عملیات به آفتاب حیثیت بخشید و به لاله های سرخ شهیدان میهن آبرو داد .هنوز رزمندگان توان رزمی و طنین فریاد های شجاعانه او را در حاشیه خور عبدالله و کارخانه نمک به یاد دارند .در کربلای یک گرمای آفتاب را با جوشش خون صدها رزمنده دلاور در آمیخت و آن گونه با دشمن در آمیخت که رزمنده ها حجم گسترده آتش را پشت سر نهادند و خود را به ارتفاعات قلاویزان رساندند .در کربلای 4 که سرمای دی ماه استخوان می ترکاند ،سینه اروند را شکافت و درحالی که اروند خروشان از خون زیبا ترین لا له های دشت میهن ،ارغوانی شده بود موانع متعدد ایزایی را پشت سر نهاد در دالانی از خون وگلوله قدم گذاشت و خط دشمن را در هم شکست تا به خاک خونرنگ شلمچه در کربلای 5 قدم نهد و خون جوشانش را چون چلچراغی همیشه فروزان ،فرا راه فردا ئیان ایران بزرگ شد.

منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران زاهدان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

والدین عزیزم، ایدکم ا...تعالی

بار خدایا به یگانگی ات و اینکه شریک و
همتایی برایت نیست و معبود واقعی هستی شهادت می دهم .بار خدا یا به پیامبر خاتمت حضرت
محمد (ص)که فرستاده و رسول توست شهادت می دهم و به اینکه حضرت علی (ع)پیشوا و امام
اول شیعیان است و اینکه قیامت و محشر روز رستا خیز حق است شهادت می دهم .بار خدایا
به اینکه نظام جمهوری اسلامی به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما
تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثار گرانه از تمامیت ارضی ،اسلامی،عقیدتی
و مکتبی خود دفاع می کنند شهادت می دهم .

شاید مشیت حضرت داور براین باشد که توفیق
شهادت پیدا کنم.مع ذالک بد نیست این جملاتی که برگرفته از عقایدم می باشد بر روی کاغذ
مکتوب کنم .به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته ام نه به بضاعت و توشه
خویش .خدا گواه است توشه ای ندارم .مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و
در کنار وارسته ترین فرزندان این امت، قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی
بود .بسیجیانی که جز خدا

نمی دیدند و جز طریقت خدایی نمی پویند و
آن خالصانی که با تکیه برحقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق ،اعمال و حالات خود را
از آلودگیها شسته اند و جان و اعضا و جوارح خویش را به نور واقعیت تزیین کرده اند
.آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع)دنیا را سه طلاقه کردند .

پدر و مادرم !معذرت می خواهم که نتوانستم
فرزند لایق و شایسته ای باشم و حق پدر فرزندی را اداکنم .هرگز زحمات و مشقات شما را
در مراحل مختلف زندگی فراموش نخواهم کرد .من در پیشگاه خداوند از شما تشکر و قدر دانی
می کنم .

تکلیف حسینی اقتضا کرد که در جبهه حضور
پیدا کنم .اگر چه از دست دادن جوان سخت است اما چون رضایت خدا بالاتر از هر چیزی است
شما هم باید رضا باشید به رضای خدا .فرزندتان امانتی بیش نبود ،خدا امانتش را از شما
گرفت ،مع ذالک اندوه معنی پیدا نمی کند . من شر منده ام وقتی به سنی رسیده ام که خود
را یافتم در کنار شما نبودم تا قسمتی از خدمات بی شمار و زحمات زیادی که در جهت رشد
و پرورش من تحمل شده اید ادا کنم .از تشکر و عذر خواهی کردن از زحمت ارزنده تان زبانم
عاجز است و قلم قاصر .از شما می خواهم برایم دعا کنید خدا گناهانم را ببخشد .چون ما
ادامه دهندگان راه امام حسین(ع) هستیم .یزیدیان بر ما خورده گیری کرده اند و سپس قتل
عاماممان نموده اند و همچون حیوانات درنده به ما حمله کردند .پیران و کودکان مارا کشتند
.جوانان را تکه پاره و به زنان کهنسال و دختران خرد سال تجاوز کردند .یتیمان را سر
بریدند. خانه ها را سوزاندند و شهر ها را پس از غارت به ویرانه تبدیل کردند ،یا ابا
عبدالله ...یاوران تو را دست بریدند ؛پا قطع کردند ؛سر جدا کردند ؛با مواد شیمیایی
بدنشان را کباب کردند .

چون از شما پدر و مادر مهربانم در کودکی
آموخته ام وقتی داستان حماسه آفرینی های کربلای حسین (ع) را برایم تعریف می کردید
.تصمیم گرفتم با امام حسین بیعت کنم که :یا ابا عبدالله ....انی سلم لمن سالمکم و حرب
لمن حاربکم .

پدرم !الگوی تو حضرت ابراهیم است .ابراهیم
خود فرزندش را به قربانگاه عشق برد .تو خود مرا به جبهه روانه کردی .صبر داشته باش
که خدا صابران را دوست دارد .مادرم الگوی تو حضرت هاجر است ،حضرت هاجر خودش چشمان فرزندش
را برای قربانی در راه خدا سرمه کشید و تو مرا از زیر

قر آن برای رفتن به جبهه عبور دادی .الحق
که به تمام معنی مادر بودی .خداوند با کسانی است که در زندگی بردبار باشند و تو هاجر
وار مرا به جبهه روانه کردی .

از برادران عزیزم که همیشه مرا هادی و راهنما
بودند تشکر می کنم و عذر می خواهم که با بی ادبی و بد اخلاقی با آنها حرف زدم و آنطور
که شایسته مقام برادری بود نتوانستم ادای تکلیف کنم .اگر توانستید برایم روزه بگیرید
و نماز بخوانید .به برادرانم توصیه می کنم که در هر مجلس و محفلی از جنگ وانقلاب سخن
بگویید .از مظلومیت ما در برابر ستمگران بگویید از رهبری و ولایت فقیه سخن بگویید
.یادتان نرود امام، ما را از اسفل السافلین به طرف اعلی علیین اوج داد .از خواهران
بسیار عزیز و زحمت کشیده ام نهایت سپاسگذاری و تشکر را دارم و امید وارم مرا عفو کنند
و زحمات خود را برمن حلال کنند .

خواهرم الگوی تو حضرت زینب است .حضرت زینب
پیامبر کربلای خونین امام حسین (ع)بود. یادت باشد زینب با یک عده یتیم وزن و کودک اسیر
دشمن شد اما از هدفش باز نماند و همچنان فریاد می زد .خونسرد باشید و مرا دشمن شاد
نکنید .فرزندان شما باید انتقام شهدا را بگیرند .به فرزندانتان انتقام را بیاموزید
.از پدر و مادر و خواهرانم تمنا می کنم در مراسم عزاداریم شربت و شیرینی پخش کنند و
غمگین نباشند. به سرو صورت نزنند و جامه پاره نکنند .از حضرت زینب باید درس بگیرید
،حضرت زینب با آن همه مشکلات و آنهمه جنازه ای که در روز عاشورا شاهد بود، چنان متین
وصبور بود که دشمنان را تکان می داد و سر افکنده می کرد .شما خودتان می شنوید در سرتا
سر دنیا به مظلومین و مستضعفین رحم نمی کنند و در همه جا مسلمین و محرومین را سر می
برند ،بنا بر این خودتان را آماده کنید که اگر در مرز سراغ آنها نروید ،خود سراغتان
خواهند آمد .

از عموها و مومنین که با آنها رابطه داشته
ام برایم طلب مغفرت کنید .اگر در حق هر کدامتان قصوری از جانب حقیر بوده است امیدوارم
مرا عفو کنید .

سخنی با برادران عزیزم ،همرزم ها و همسنگرهای
قدیمی، مخصوصا حاج قاسم سلیمانی ،شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت
پیدا کنم و در این دار فانی همدیگر را وداع کنیم .لازم دیدم چند جمله به عنوان درد
دل و ره آورد چندین ساله جنگ و درسهایی که حقیر گرفتم و بعضی ها را توفیق پیدا کردم
به کار بندم و بعضی ها را دیر متوجه شدم یادآور شوم .

1-در جنگ هستید هیچ برنامه ای از پیامد
های زندگی شما را در امر جنگ و برنامه ریزی های آن سست و کم مقاومت نکند .

2-علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از
آن را باید در مسئل عقیدتی و روحی پیدا کرد. نه در کمبود های آموزشی – کادری و تجهیزاتی
،برای مثال اگر به قیامت – معاد – محشر و روز رستا خیز معتقد باشیم و باور کنیم همه
هست و برحق هم هست ،هر گز از مرگ فرار نمی کنیم و هر گز دل به دنیا نخواهیم بست و لی
چون روح ملکوتی نسبت به باور های حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنای در گاه عبودیت
حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشار های مادی را ندارد .همیشه دل زدگی ،کدورت
،نیش زبان ،زخم زبان زدن و بعضا بریدن از جنگ را فراهم می آورد .

3-هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که
الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعا از آن دل ،رخت بر می بندد .

4-راحتی های جنگ را سر همدیگر تقسیم کنید
و مشکلات و سختیها را نیز چنین کنید .

5-رده های پایین همیشه قوت قلب رده های
بالا باشند و بالایی ها پدر و برادر بزرگ پایینها .

6-در پیشگاه خداوند شهادت می دهم بسیجی
ها اسوه ها و سنبل رزمندگان زمان انبیا و اولیا هستند و نباید با بودن چند نفر غیر
بسیجی در لباس مقدس آنان ،همه را به یک چشم دید .

7-امت حزب الله، خانواده های معظم شهدا،
مفقود الا ثر ها و اسرا و جانبازان و سایر اقشار که ذیحق انقلاب اسلامی می باشند به
حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و باید برادران جنگ به عنوان پیشتازان این
حرکت گرمی و نشاط و حرارت و سرعت بیشتر از بقیه داشته باشند .

8-من حقی بر گردن هیچ کدام از شما ندارم
و انتظار دارم مرا عفو کنید و از سایر برادران آشنا برایم حلالیت و عفو طلب کنید و
من اگر حقی داشته باشم همه را می بخشم .در پایان صحبتم ،سخنی با مسئولین رده با لاها
از لشگر مخصوصا برادر شمخانی دارم که بنا به صحبت حضرت امام ؛منتظر نباشید تا قدرت
بگیرید بلکه حرکت کنید تا قدرت بگیرید .انتظار می رود با توجه به نیاز استان سیستان
و بلوچستان و ارزش استراتژیکی آن با بودن کادر موجود در لشگر سرمایه گذاری شود و آنجا
در قالب یگان مستقل ولی تحت امرلشگر ثارالله یا هر یگانی صلاح دیدند در جنگ خدمت کند
و در راستای ارتش بیست میلیونی گامی بلند برداشته شود .

 

 

همسرم شرمنده ام که با سیاه کردن کاغذی
سفید قلب صاف و پاکت را تسلی می دهم .شاید لحظه موعود فرا رسد و از همدیگر در این دنیا
جدا شویم .مواردی را که ذکر می کنم خوب به خاطر بسپاری .تا زنده بودم نتوانستم حقی
را که به گردنم داشتی آن طور که شایسته است ادا کنم و همچون

سایر ین زندگی عادی و معمولی و پر از عاطفه
را کنار هم سپری کنیم و شاید هم این نوع زندگی میراث انبیاء الهی و اولیای عظام و کرام
باشد که برایمان ارث مانده است. مع ذالک میراث گرانبهایی است که باید قدر آن را دانست
.همسرم ،اینک که سفر نهایی در پیش است همچون گذشته تو را به خدای متعال می سپارم زیرا
او بهترین نگه دارنده و پاسدار واقعی است .همسرم در همه امور بر خدا توکل کن .از تنهایی
های دنیا یی به او پناه برده در

نا امیدی ها از خداوند امید جوی در مصائب
و بلاها و مشکلات زندگی که گردش معمول دنیاست از صبر توشه گیر و در طریقت حضرت حق تلاشی
مستمر داشته باش .به احکام خوب عمل کن. همه وقت به یاد معبود اصلی باش .همیشه منتظر
باش دست عنایت غیبی خداوند بر تو سایه افکن شود .دنیای فانی به هیچ کس وفایی نداشته
است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناست .فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار .

مرگ همه را در کام خود می بلعد و چون مرگ
حتمی است ،معقول است مرگ ،مرگ حسینی باشد و زندگی در جهان هستی ،زمینه سازندگی و حیاط
اخروی باشد و بهتر است با مرگ شرافتمندانه در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا

سر افکنده و خجل نباشیم .همسرم وقتی خبر
شهادتم را به تو دادند استوار و ثابت قدم ،زینب گونه باش و همچون او به دور از جزع
و فزع پیام رسان خون شهیدان باش، شاید بعد از شهادتم احساس تنهایی و آوارگی کنی و دنیا
را بر خود تیره و تار تجسم کنی در آن موقع لازم است بیشتر نماز بخوانی و او قات فراغت
را با قر آن و خود را به کار های خانه مشغول کن در رفت و آمد های زندگی و حفظ صله رحم
مواظب باشی به دینت لطمه و آسیب نرسد بلکه بر ایمانت افزوده گردد و بدان کسانی که از
صابران جمهوری اسلامی و گردانندگان واقعی آن انتقاد کنند با هر لحن و زبانی که باشد
مطمئن باش که اینان دشمن واقعی و خطرناک اسلام و انقلاب اسلامی و رهبری و امام عزیز
می باشند و یا این که ممکن است دوست کم عقل و نا آگاه باشند. در هر صورت از آنها برهذر
باش و در دین و عاقبت زندگی خود خوف داشته باش .همسرم وصیت می کنم اگر فرزندم پسر بود
اسمش را حسین بگذارید زیرا مسئولیت حسینی دارد و باید بار حسینیان را بردوش کشد، حسین
وار زندگی کند و حسین وار بمیرد و اگر دختر بود اسمش را زینب بگذارید ،زینب گونه فریاد
بزند و زینب گونه بمیرد و از حضرت زینب و مظلومیت شهدای کربلای امام حسین (علیه السلام)
و ایران برایش لالایی بگو، برایش بگو حضرت زینب(س) خود شهدای کربلا را دفن می کرد،
یتیمان و کودکان را خود

سر پرستی می کرد و خود شعار پیروزی خون
بر شمشیر را فریاد زد . بگو پیامبر کربلای خونین و عاشورای سرخ گون امام حسین (ع )حضرت
زینب(س) بود که بعد از شهدای کربلا ی امام حسین (ع) بنای کاخ های ظلم و جور یزیدیان
را فروریخت .

مسائل ذیل را توصیه می کنم:

- از همه برایم طلب عفو کن و بالاخص اقوام
نزدیک که با آنهاخیلی رفت و آمد داشته ایم .

- نماز و روزه قضا قریب به 5ماه و شاید
بیشتر باشد .

- مخارج مراسم را از اموال شخصی ام برداشت
کنید.

- در قبرستان جزینک دفنم کنید و بر روی
سنگ قبرم چیز اضافی غیر از اسم و عرف معمولی چیزی ننویسید .

- تشریفات ساده باشد از کسی تسلیت قبول
نکنید و با روحیه باشید .

- فقط برایم چهلم بگیرید .

- وسایل نظامی اگر خانه باشد تحویل سپاه
دهید تا برادرانم در جنگ به کار ببرند .

- سکه ها را هر طور سلاح می دانی خرج کن
(سکه های عیدی )

- مبلغ دوازده هزار تومان به لشگر و سی
هزار تومان به سپاه و کمتر از پنجاه هزار تومان به صندوق قرض الحسنه بقیه الله کرمان
بدهکارم .

- کتبم از آن برادرانم است . هر طور صلاح
می دانند استفاده کنند .

-وصیت نامه معتبر و قابل استفاده است .

«حقیر الی ا...همسرت قاسم »

 
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" قاسم میرحسینی " می نویسد