loader-img-2
loader-img-2

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

آنها که در رها خدا  کشته شدند، آنها را مرده مپندارید،بلکه آنها زنده اند ودر نزد خدای خویش روزی دارند.

سخن از راه است، از راه مردان و از راهی که در نور به نور منتهی می شود.

از راهی با  رفتگان بزرگ وبزرگانی کوچک ، از حماسه ها ، از حماسه مردان و مردان حماسه ساز، سخن از سحابی کوچک امام و قلب تپنده تاریخ است.سخن ازتولد نور است، از نوری که تا اعماق روح آدمی نفوذ کرده وتار پود وجودش نقش می بندد.

خدایا تو چگونه گلی از را از بستان زودتر فرا می خوانی و خدایا اگر لیاقت این فوز عظیم را نداریم تو که می توانی با لیاقتمان کنی تو که می توانی نفسمان را در هم بشکنی وضعفمان را بپوشانی پس کمک کن تا ندای اولیاء تو را از جان ندا داده و لبیک بگوییم به " هل من ناصرینصرنی" حسین (ع) سالار شهیدان ورهروبندگان راه او همچون باهنرها ، رجائی ها و ... و دخانی ها باشیم آری زندگیمان با شهیدان است با لحظه لحظه زیستن شهدا آمیخته شده است. شهید مهدی دخانی هم تبلور یافته خون شهدای دیگر بود و اینک خونش تبلور دهنده ی وجود  دیگران .

مهدی در ظلمت حکومت شاه ملعون پا به عرصه وجود نهاد وی در سال  1344 هنگامیکه روز به روز بر اوج خفقان اضافه می شد در شهر قهرمان پرور تبریز متولد شد ودر واقع او در محیط ظلمت تولد یافت  اما از آنجا که خواست خدا بود او نورانی گردید وی از اوایل کودکی از طریق هیئت هایی که به همراه پدر در آنها شرکت می نمود پیوند خود  با اسلام و روحانیت را  مستحکم می ساخت. روحی پر شور و عشقی وافر نسبت به اسلام و مسائل دینی داشت مهدی تحصیلات ابتدایی خود رادر دیستان  شعاع آغاز نمود در اوایل تحصیل حدیث هاو روایت هایی به سه زبان فارسی ، انگلیسی حفظ کرده در هیئت ها شروع به گفتن این احادیث می نمود وبعضی از اشعارهایی که درمدح امامان گفته می شد وی همه انها را حفظ می کرد بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی وارد دوره متوسطه گردید در سال اول متوسطه که مصادف با شروع انقلاب بود سهم بسزایی داشت که به نمونه های ان اشاره ای می کنیم. در روز پنجشنبه 16 شهریور با پدر و دایی اش در تظاهراتی که از طرف میدان شهدا بطرف  میدان خراسان بود شرکت داشتند که نزدیکی های میدان چند کامیون از گاردی ها سراسیمه رسیدند و با باطوم برقی به مردم حمله کردند و ناگهان مهدی غافلگیر می شود و آنها قصد داشتند که وی  را دستگیر کنند ولی از طرف دیگر خیابان تیراندازی می شود که منجربه پراکنده شدن گاردیها شده و مهدی از مهلکه نجات پیدا می کند و فردای آن روز که جمعه سیاه بود وی همراه با  پدر در میدان شهدا حضور داشتند ولاستیک ها و قرقره های کابل را در وسط خیابان آتش می زدند

هم محلیها وهمرزمانش با آنها و با افکار آنها شناخته اندش آنجایی که ما در در وجود فرزند نظاره گرش شد آنجایی که رضایت در اوج نارضایتی شکفت و مادر با وجود جراحات بار دیگر مغلوبش شد و"نه" به رفتنش  نگفت گویی که "نه" از یاد رفته بود و مهرمادری خفته. باری همین هایی که شوری اشک چشمانشان  را با آزاری دلپذیر می گشاید تا ببنند نورایمان را، در پی آنانی می روند که با آمدنشان اشک شوق را در دیده ها به تلاطم آورده بودند

تا اینکه در شهریورماه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد ودر قسمت مخابرات سپاه شروع به فعالیت کرد مهدی نسبت  به کارش در سپاه پاسداران علاقه فراوانی داشت واز این که توانسته بود در این ارگان خدمت کند خیلی خوشحال بود اواسط همین سال تصمیم رفتن به جبهه را گرفت ولی از طرف سپاه مخالفت  می کردند وبالاخره با اصرار در 25 بهمن ماه 61 به جبهه اعزام شد وچون عملیات نبود در پادگان دوکوهه در واحد آموزش  شروع به فعالیت کردتا اینکه سرانجام روز دوشنبه 22 فرورین ماه سال 62 در مرحله اول عملیات والفجر طلوعی دوباره کرد و تولدی نو یافت ودر مشهد عاشقان الله در شهرهانی فکه خدا رازیارت نمود و به لقاءالله  پیوست...

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" مهدی ابراهیم پور دخانی " می نویسد