loader-img-2
loader-img-2
بسم رب
الشهداء والصدیقین

به نام
خدای شهداء وصادقین

"ان
الله اشتری من المؤمنین باموالهم وانفسهم بان لهم الجنه "

بدرستیکه
خداوند جان ومال مؤمنین را میخرد ودر عوض بهشت را به آنان ازرانی می دارد

(  قرآن مجید )

شما
خانواده های شهداء چشم وچراغ این ملتید (امام خمینی )

     در گیرودار نبرد حق وباطل ، حق خواهان
همچنان  به حق خواهی وباطل براندازی مصم
بوده وبسان سلحشوران صدر اسلام وکربلای (یاران ) امام حسین علیه السلام بر دشمن
زبون وکافر هجوم برده وزندگی فلاکت بارشان به پایان میرسانند ودر این راه عزیزانی
پاک ومظلوم هم چون ایوب مریم زاده به مشهد خون می نشینند وسند رسوائی کافران
وظالمان را تضمین میکنند.

     این
نیست جز عنایات خاص خداوند تبارک وتعالی وتوجهات حضرت ولی عصر (ع) ورهبری رهبرعظیم
الشان انقلاب اسلامی امام خمینی وایثارگری خانواده های شهداء وفداکاری عزیزانشان
عزیزانی که سلحشوری ووفاداری یاران امام حسین (ع) را بیاد میاورند وعاشوراها
وکربلاهای دیگری را ثبت میکنند وآنان خوب دریافته اند که دفاع از حریم وحیثیت
اسلام انقلاب بر هر فردی واجب ولازم است حتی اگر به قیمت جانشان تمام بشود .

    چه بزرگ سالانی که سلحشوری حبیب بن مظاهر ی
را بیاد میاورند . چون جوانان ونو جوانان قاسم وعلی اکبر را زنده میکنند " اینان
هم آنانند لکن در زمان دیگری ومکان دیگر "

در این
رابطه یکی از خانواده هایی که ایثارگری خویش را به ثبت رساند وقاسمشان یعنی ایوب
را در راه خدا به شهادتگاه فرستاد خانواده شهید مریم زاده است ، انشا الله خداوند
از ایشان بپذیرد که خواهد پذیرفت .

     واما سخنی پیرامون زندگی قاسمی است که هر
چند سن چندانی نداشت اما روح بلند واراده محکمش چنان بود که سن را مانع رسیدن به(
بندگی خاص خدا بودن ) ندانست وتصمیم قاطع وآگاهانه خویش را مبتنی بر دفاع از اسلام
وقرآن گرفت وبا سر افرازی وسر بلندی در منطقه عملیاتی محرم به لقاءالله پیوست واز
بندگان خاص خدا گردید روحش شاد .

    برادر شهید عبدالحسین مریم زاده در سال 1346
در محله ی لشکر آباد اهواز بدنیا آمد ، ایوب از همان دوران اولیه ی زندگی رنج سختی
 و مشقت را می چشید وبا سختی و رنج هم آغوش
شده بود تحصلاتش را تا کلاس سوم راهنمایی در مدرسه شهید حکیم گذراند وسپس درسش  را در سنگر های مبارزه علیه باطل ادامه داد او
که با سختی ورنج مأنوس شده بود امتحان 
دیگری داد. فوت پدر در اوج سالهایی که احتیاج به سرپرست در هر فردی نمایان
میشود اورا به سوگ نشاند وطعم تلخ بی پدری را به او چشانده با نبود پدر هر چند
ناراحتی وی وخانواده اش را گرفت اما مانعی در راه تلاشش بوجود نیاورد .

    ایوب با سن کم اما روح بلندش (گسترده اش )
دریافته بود که باید به خانواده رسیدگی کند ، باید به مادر ودیگراهل خانواده کمک
کند از این رو در سختیها یاور خانواده بود وبه آنان دلداری میداد  ایوب در رابطه با آنچه که داشت ویا برایش فراهم
میشد قانع بود واز درخواستهای بی جا ورفتارهای زشت دوری می کرد . به همه ی اهل
خانواده توجه میکرد . دوستان وآشنایان را احترام میگذاشت وآنان رادوست داشت رفتارش
آرام وسنگین بود وبیشتر اوقات به خود می اندیشید ، هر گاه ناراحتی پیش می آید
شهامت بخرج میداد و برای رفع ناراحتی اقدام می نمود .   

    ایوب به اندازه توانائیش انقلاب را درک می
کرد در مورد انقلاب میگوید پیروزی با ماست ، چون انقلاب مردمی است از متن مردم است
پس پیروزی بخواهیم   مسجد را دریافته از اینرو تلاشش در ارتباط با
مسجد خوب بود ، وی توجه زیادی به مسجد داشت ودر اکثر برنامه ی بخصوص جلسه قرائت
قرآن تلاوت میکرد.

    آنجائیکه صدام جنایتکار به پشتیبانی اربابان
شرق وغرب خویش ... را بر ما تحمیل کرد . ایوب نیز به نسبت خود را در دفاع از حریم
اسلام .... میدید از اینرو در اوایل جنگ درمسجد ابوالفضل وسپس در مسجد رسول مشغول
خدمت وپاسداری شد واو با سن کم اما فکر ..... دریافته بود که باید وظیفه خویش را
انجام دهد ، در..... نیز مورد توجه برادران قرار گرفته بود ومسئؤلین در رابطه با
...  وظیفه از وی رضایت داشتند ، رفتارش با
برادران چنان صمیمی وعاقلانه بود که بعضی از بچه ها بعد از شهادتش افسوس میخوردند
که چرا نتوانسته اند با وی آشنا شوند .

   جنایات صدام وعمالانش به اوج رسید ایوب رغبت
مبارزه مستقیم ...... را کرد وبسیار مسوق بود تا مستقیماً درجبهه با ... دشمن نبرد
کند . لذا بر آن شد تا از طریق مسجد از همانجا آگاهی دینی کرده بود ، همانجائی که
حفظ وحراست از آن وصیت همه ی شهداء است جائی که سنگر است وخانه ی خدا عازم بشود ،
به مسجد رفته به آمادگی خود را جهت رفتن به جبهه اعلام میدارد اما بجهت سن کم
...... رفتنش میشوند به مسئولین میگوید ........ از طرف مسجد ....  میروم از ایشان میخواهند رضایت نامه ای از
خانواده شان بگیرد ایوب فوراً به منزل رفته واز مادر اجازه رفتن به جبهه میخواهد
وقتی با مخالفت مادر روبرو میشود میگوید ما در اجازه بده دستها وپاهایت را ببوسم
ولی به من اجازه بده بروم وبرای ترغیب مادرش ادامه میدهد مادرنگو ، من فقط ترا
دارم تو خدا را داری من هیچ هستم من بنده خدا هستم ، ما خدا را داریم واز تو
میخواهم که همیشه یاد خدا باشی وقتی رضایت مادر وخانواده را بدست میاورد به مسجد
میرود واو را بجهت قد نسبتاً بلندش قبول میکنند خوشحال میشود وشادمان از اینکه
لااقلا قدش نعمتی است برای به جبهه رفتنش بعد از انجام مقدمات چند روز توقف  در یکی از پایگاههای شهر به همراه عده ای از
برادارن دیگر از طریق مسجد رسول مسرور وشادمان روانه جبهه میشود .

    درجبهه نیز همسنگرانش ار وی بخوبی یاد میکنند
واز اخلاق ورفتار خویش یاد میکنند .

یکی از
همسنگرانش میگفت : که در تنظیم وسایل چادر ، در تنظیم برنامه ی گروهی وبسیار رغبت
میکرد ودر فراهم کردن غذا ودیگر وسایل تلاش میکرد .وی اضافه کرد درگیرودار درگیری
که از هر طرف محاصره شده بودیم ایوب را میدیدیم که برایمان فشنگ ومهمات میاورد
باید در نظر داشت که نمی شود تمام حالات وحرکات رزمنده شهید را به زبان آورد ویاروی
کاغذ نوشت جرا که براداران در آنجا حال دیگری پیدا کرده وخود را بسیار نسبت بخدا
نزدیک احساس میکنند . از این رو رفتار وحرکات شان بسیار جاذب وعارفانه شده درک
وفهم آنان مشکل میشود .والسلام وبرکاتة       
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" عبدالحسن مریم زاده " می نویسد