loader-img-2
loader-img-2
یک روز تابستان که خیلی هم هوا گرم بود او را دیدیم که در منزل نشسته از او پرسیدم که چرا به منزل نمی روی شهید در جواب به من گفت اخر مادرم خواب است و می ترسم در بزنم و او را بیدار بکنم 
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" محمدرضا باقریان زاده " می نویسد