loader-img-2
loader-img-2

شهید موسی اسکندری هفتم خردادسال 1337 ه ش در خانواده ای مذهبی و در شهر اهواز به دنیا آمد.
در کودکی با مسجد و اماکن مذهبی مثل بقعه متبرکه علی ابن مهزیار رحمت الله آشنا شد. صدای نازنینش برای تکبیر گفتن در فضای مسجد پیچید و همگام با تحصیلات، آشنایی با مکتب نجات بخش اسلام ناب محمدی (ص) را سر آغاز حرکت خود در راه نشر احکام نورانی قرآن و عترت (ع) نمود .


در سالهای سیاه و ظلمانی حکومت پهلوی مسجد حجازی اهواز شاهد تلاش های بی وقفه این مرد بزرگ در تحقق نهضت امام خمینی (ره) بود.


او با برنامه های فرهنگی مانند تئاتر، جلسات مختلف مذهبی، ایجاد و توسعه ی کتابخانه، این مسجد را کانونی برای مبارزه با حکومت ستمگرشاه کرده بود.

او در کنار مبارزه و کارهای فرهنگی به کار مهم کادر سازی برای دوران مبارزات با طاغوت و دوره ی بعد از آن حکومت پرداخت.

موسی اسکندری با جذب نیروهای متعهد و کار آمد به سازماندهی و آموزش آنها برای استفاده در عرصه های سخت مبارزه تلاش کرد تا این افراد ضمن ایفای نقش تاریخی در مبارزات انقلاب و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از افراد کلیدی و حامیان قابل اتکای انقلاب اسلامی شدند.


شهید موسی اسکندری به نشر معارف دینی درجامعه به عنوان راهی برای پیاده شدن حکومت اسلامی اعتقاد داشت، او با شناسایی کانون های مذهبی تلاش زیادی برای گسترش فعالیتشان و به خصوص پیوندشان با مساجد انجام داد.


او با نوشتن مقالات مذهبی به قلم شیوایش زبانزد خاص و عام بود . پس از گرفتن دیپلم به عنوان سرباز وارد ارتش شد. او ارتش را کانونی برای مبارزه با رژیم فاسدپهلوی قرار داد . تلاش های آگاهی بخش او به ارتشیان با پخش اعلامیه ها، نوارهای مذهبی و سیاسی امام خمینی(ره) همراه بود، این مبارزات منجر به زندانی و شکنجه ی او شد.


انقلاب اسلامی مردم ایران وارد مرحله ی حساس و تعیین کننده ای شده بود و حکومت شاه آخرین روزهای حاکمیت ننگینش را طی می کرد.


امام خمینی (ره)دستور دادند تانظامیان پادگانها را ترک کنند. با صدور این فرمان، او به همراه یکی از دوستانش به نام بهلول که بعدها به شهادت رسید و تعداد زیادی از سربازان از پادگان فرار کرد. موسی پس از فرار از پادگان به قم رفت و در کمیته استقبال از امام مشغول فعالیت شد. او فعالیتهایش را در این کمیته ناتمام گذاشت و برای مبارزه مسلحانه با رژیم منفور پهلوی به اهواز آمد.


وقتی در بهمن ماه 1357بساط حکومت جابرانه پهلوی برچیده شد، موسی اسکندری به تحصیل روی آورد و با شرکت در آزمون سراسری در سال 1358 در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شد.

اودر این دوره ازدواج کرد تا به سنت تاکید شده ی اسلام و پیامبر رحمت عمل کرده باشد.
با طرح هماهنگی شورای مساجد و تاسیس این شورا، او اولین کانون منسجم و تشکیلاتی قوی مساجد را در اهواز و استان خوزستان پی ریزی کرد. در دوران افتخارآمیز دفاع مقدس این تشکیلات منسجم و نیروهای فعال در آن خدمات شایانی را در دفاع از انقلاب اسلامی انجام دادند.


او در بین مردم و جوانان مذهبی خوزستان به آقا موسی معروف بود. آقا موسی به کار پایه ای معتقد بود و از دور اندیشی و آینده نگری شگفت آوری برخوردار بود.


او به منظور تامین نیرو انسانی کار آمد و قوی در بلند مدت طرح مهم تشکیل لشکر قدس را که از نوجوانان تشکیل شده بود، ارائه داد و خودش فرماندهی این لشکر را به عهده گرفت. تعدادی از شهدای آخر جنگ از نیروهایی بودند که در این لشکر آماده پیکار و رزم شده بودند. این لشکر بعد ها به بسیج نوجوانان تغییر نام یافت.


موسی اسکندری در راه دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی زحمات زیادی متحمل شد و مسئولیتهایی را قبول کرد.

* فرماندهی یکی از واحدهای سپاه هشتم امام صادق(ع)

* مسئول فرهنگی بنیاد شهید استان خوزستان

* فرمانده تیپ امام حسن (ع) و رئیس ستاد لشکر 7 ولی عصر (عج)

از جمله مسئولیتهای ایشان بود.


با اینکه او در تمام دوران دفاع مقدس مسئولیت داشت و شبانه روز در خدمت جنگ بود اما از تحصیل در دانشگاه غافل نمی ماند. در زمانهایی که از شدت کار کاسته می شد موسی در دانشگاه حضور می یافت و به تحصیل می پرداخت.


آقا موسی در عبادت، زاهد و عابد بود و در فرماندهی و هدایت جنگ بزرگمردی مصمم که گویی تجربه ی سالها حضور در جبهه و آموزشهای زیاد را با خود همراه دارد و در صحنه های درگیری با دشمنان که در بسیاری از عملیاتها اتفاق افتاد مثل یک بسیجی ساده در کنار دیگر رزمندگان در خطوط مقدم جبهه ها حضور داشت و به نبرد رو یا رو با دشمن می پرداخت.


از این که فرمانده باشد و از دور دستی بر آتش داشته باشد اکراه داشت . حضور فرمانده را در کنار رزمندگان لازم می دانست .حضور او و سایر فرماندهان سپاه در کنار رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس پیروزی های درخشانی را برای ایران درپی داشت.


در یک جنگ سخت, یکی از بسیجیان به وی می گوید : "شما بر گردید تا ما دلمان خوش باشد که شما هستید .آقا موسی در جواب می گوید: ما دلمان خوش است که خدا هست." در عملیات کربلای 4 هم مانند عملیاتهای دیگر، با اینکه می توانست در پشت جبهه بماند و وظایفش را انجام دهد ولی در کنار رزمندگان حاضر شد . به علت متوقف شدن عملیات, دستور عقب نشینی صادر می شود . آقا موسی دیگران را بر می گرداند اما خودش
حاضر به بازگشت نمی شود , یکی از رزمندگان ماموریت می یابد که آقا موسی را بر گرداند اما ایشان در آن قایق تعدادی از مجروحین و یارانش را سوار می کند و وقتی به او برای بازگشتن اصرار می کنند, می گوید: چگونه بر گردم در حالی که این بچه های مجروح اینجا افتاده اند .
آقا موسی که خود مجروح شده بود در کنار سایر مجروحین که امکان بازگشت بر ایشان نبود در جزیره سهیل می ماند و آماده پرواز به عرش الهی می شود.
اوکه سالهاقبل در دیوار کتابخانه اش نوشته بود : "خدایا من منتظر لقاء تو هستم ."
,حالا داشت عاشقانه به خدا می رسید.
موسی اسکندری سر انجام در دی ماه سال 1365 در جزیره سهیل به آرزوی دیرینه اش وشهید شد,روزی مه او شهید شد28ساله بود؛موسی 14سال از عمر28ساله اش را در مبارزه گذراند . پیکر پاک ومطهراو پس از ده سال توسط نیروهای جستجوی مفقودین شناسایی شدودرسال 1375 با تشعییع مردم قدرشناس اهواز در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز آرام گرفت.


موسی از روزی که وارد مبارزه با حکومت شاه شد,خود را آماده شهادت کرده بود,او در یکی از وصیت نامه هایش می نویسد:
همسرم اگر خداوند فرزندی به ما عطا کرد نامش را مهدی بگذار و لقبش را لطف الله ؛ و او را پاسدار تربیت کن و لباس سبز پاسداری بر تنش کن و او را تشویق کن که پاسدار شود . در سپاه پاسداران که نور چشم امام است و بازوی مسلح ولایت فقیه . محبت مادری و پدری وقتی است که خانه و کاشانه آتش نگرفته باشد . موقعی که خانه و کاشانه اسلام را دارند آتش می زنند می بایست با رها کردن تمام هستی رفت و در خاموشی این آتش اقدام کرد. عزیزانم : علی بن مهزیار غریب شهرمان را فراموش نکنید .
سعی کنید دعای ندبه را در آنجا برگزار کنید که همه هفته مردم به یاد امام زمان (عج) باشد و مملکتمان امام زمانی شود .


منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران اهواز, برگرفته از مصاحبه با خانواده و دوستان شهید


*****************

سردار شهید موسی اسکندری مسئول آموزش منطقه 8 سپاه (قرارگاه کربلا) -- مسئول فرهنگی بنیاد شهید خوزستان -- مسئول آموزش تیپ امام حسن مجتبی (ع) -- آخرین سمت قبل از شهادت : مسئول ستاد لشکر 7 حضرت ولیعصر(عج) خوزستان ضمنا ایشان موسس لشکر قدس نوجوانان در اهواز - موسس شورای هماهنگی مساجد اهواز (خوزستان) - مسئول کتابخانه مسجد حجازی اهواز - مدرس قرآن - دانشجوی الهیات - محقق علوم اسلامی و سخنران ماهر در زمینه های دینی و مرتبط با علماء ربانی و انقلابی و ولایی - نویسنده ای توانا ( تالیف تحلیلی نظامی از تاریخ پرشکوه اسلام - نامه ها و دست نوشته ها که برخی از آن ها در کتاب حدیث درد ایشان منتشر شده و نزم افزاری که از آثار ایشان تولید گردیده است .(محسن)
بسمه تعالى
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و
نعم النصیر
امشب آخرین شب من ، آخرین شب انتظار ، آخرین شب انتظار است ,همان آخرین شب انتظار
مستضعفین محروم و مظلوم لبنان و افغان و دیگر مردم مظلوم دنیا ، وامشب نیز شاید
آخرین شب بسیارى از عزیزان و نخبگان این امت باشد که به جرات باید گفت مثل اینها
در هیچ دوره اى جز صدر اسلام و آنهم در معدودى افراد پیدا نمى شوند و انشاءالله
امیدوارم که با پیروزى در عملیات قلب امام زمان سلام الله علیهم و امام امت و مردم
شهید پرورمان را شاد نماید.
اما بعد بنده حقیر موسى اسکندرى فرزند قربانعلى ملتمس دعا از همه عزیزان را دارم
از همه کسانى که به نحوى با آنها ارتباط شغلى داشته ام مى خواهم که مرا ببخشید. در
صورتى که ازبنده خطایى دیده باشند مرا عفو نمایند ,مسلما عفو یک گناهکار پاداش
بسیار بزرگى دارد که العفو خیرلکم , ازخانواده ام, پدر و مادر عزیز و مهربان و
خوبم و از امیدانم (شیخ محسن و محمود ) برادران عزیزم تا خواهران صابرم و تا
خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارم و از همه آنها مى خواهم که مرا دعا نمایند
در صورت امکان مرا نزدیک قبر بچه ها (مهدى - محسن - علیرضا ) دفن نمایند .
از مهدیه و مهدى عزیزان کوچولو و امیدان آینده اسلام مى خواهم که پدرشان را از یاد
نبرند و او را دعا نمایند, ازشان مى خواهم که راه علم و معرفت را پیش گیرند که
سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است. انشاالله با قلبى آکنده از معرفت, ولایت و
محبت آل على علیهم السلام در تمام مراحل زندگى موفق باشید و پدرگناهکار و منتظر
دعایتان را نیز از این معرفت که کسب نموده اید فراموش ننمایید و خیراتى نصیبش
کنید.
دیگر عرضى ندارم جز در خواست عفو عزیزان و سفارش بر پیروى مطلق و گام به گام ولعل
به لعل امام امت, این پیر روشن ضمیر را مى نمایم .
مساجد و جلسات قرآن و کار با بچه هاى انقلاب و جلسات خانگى و غیره را سفارش مى
نمایم . 2/10/65 شب قبل از عملیات موسی اسکندری



«علی محمد صباغیان» در رابطه با ویژگی های شخصیتی «شهید اسکندری» می گوید:گاهی از در مسجد تا منزلش با او قدم می زدیم. در مسیر، آدم هایی بودند که نبش کوچه ها می ایستادند. باور کنید، زمانی که با «آقا موسی» بودیم، یا وقتی که از آنجا می گذشت، این افراد خودشان را از «آقا موسی» پنهان می کردند. من یک لحظه فکر می کردم، چرا از «آقا موسی» می ترسند؟ «آقا موسی» که کاری به آن ها نداشت؟ بعد احساس کردم، آن ها از وجود «آقا موسی» شرم و حیاء داشتند، خودشان را پنهان می کردند. اصلا به خودم می گفتم: الله اکبر! چی در وجود این بشر است؟ ... آری، اگر کسی با خدا مرتبط باشد، خداوند محبت آن شخص را در دل تمام دوستان و دشمنان او قرار می دهد. این ویژگی را در وجود نماز شب خوان ها دیده ام و «شهید موسی اسکندری» از همین افراد بود.

مثل «آقا موسی»

»حاج حمید اسکندری» از همرزمان شهید از انس او با قرآن این چنین یاد می کند: یکی از پرسنل به من

گفت: من «آقا موسی» را نمی شناختم و او را ندیده بودم؛ ولی می دانستم که "رئیس ستاد لشکر 7 ولی عصر (عج)" است. شنیده بودم؛ در هر فرصت کمی که به دست می آورد، قرآن می خواند.

یک روز در ایستگاه راه آهن "تهران"، موقع سوار شدن مشاهده کردم؛ یک نفر با لباس بسیجی گوشه ای نشسته است و قرآن می خواند. زمانی که باید سوار قطار می شدیم من پیش خودم گفتم: این مثل «آقا موسی» است، که از کمترین فرصت استفاده کرده و قرآن می خواند. این در دلم بود تا اینکه رفتم سوار قطار شدم. بعد ایشان در همان کوپه ای آمد که من بودم. نامش را پرسیدم. گفت: من «موسی اسکندری» هستم.

ناله ای از درون قبر

«عبدالحسین اسکندری» یکی از جانبازان و یاران «سردار اسکندری» خدا ترسی «موسی» را در قالب یک خاطره اینگونه بیان می کند: یک شب به "بهشت شهدا" رفتیم و زیارت عاشورا می خواندیم. صدای ناله ای دردناک می آمد. محیط "بهشت شهدا" تاریک بود. صدای ناله ای در تاریکی بلند بود و گریه می کرد. آرام آرام به طرف صدا رفتیم، به محل نزدیک شدیم، صدا از درون یکی از قبرها می آمد. نزدیک قبر رفتیم، دیدیم «آقا موسی» در قبر خوابیده و دارد گریه می کند. ما ابتدا چیزی نگفتیم؛ ولی بعد همه بچه ها «آقا موسی» را از قبر بالا آوردند و در آغوش گرفتند و با هم برگشتند.



 

در بحبوحه عقب نشینی در کربلای 4 بودیم و من برای منهدم کردن تجهیزات و سنگرهای عراقی حرکت کردم به یکی از سنگرها که رسیدم نارنجک رو آماده کردم که بندازم داخل سنگر، برای اطمینان از اینکه مبادا اون طرف سنگر کسی از بچه های ما قرار داشته باشد آمدم و فریاد زدم که، کسی نیست اینجا؟ که همونجا موسی رو دیدم. به یک حالت تعجبی شهید موسی اسکندری رو نگاه کردم که دقیقاً داره کارِ منو انجام می ده اون هم یک نارنجک داخل دستش بود و انداخته بود داخل سنگر فقط به من گفت که فاصله بگیر و من همین که متوجه اون شدم سرم رو خم کردم  و سنگر منفجر شد و من هم نارنجک رو داخل سنگر پرتاب کردم و رفتم سراغ موسی و گفتم که موسی بچه ها همه به عقب رفتن و داخل آب شدند، شما هم باید برگردید دیگه، (البته موسی رئیس ستاد لشکر بود ما که نمی تونستیم اون رو وادار به چیزی کنیم) موسی با یک حالت مصممی به من گفت که من نمی خوام برگردم من همینجا می مونم. باز من با اصرار از موسی خواستم و گفتم. موسی هیچ کس نمونده و عراقی ها تا چند دقیقه دیگه همه اینجا رو می گیرند و بهتره برگردیم. ایندفعه دیگه موسی به یک حالتی جواب منو داد که دیگه دیدم اصرار کردن بی فایده است و با جدییت گفت که من برنمی گردم.

خاطرم نمی یاد که چیز دیگری گفته باشد و راهش رو ادامه داد و گفت که من از این طرف، سنگرها رو منهدم می کنم.

موسی به سمت جنوب رفت و من هم به سمت شمال و دیگه موسی رو ندیدم گرچه دوست دارم در همین جا پرانتزی باز کنم و از عظمت شهید موسی اسکندری صحبت کنم ولی همین رو بگم که اون یک عارف به تمام معنا بود که با همه ی مسئولیتی که داشت با اینکه رئیس ستاد لشکر بود، با اینکه مشغله ی کاری زیادی داشت، با اینکه صبح و شب نداشت ولی همیشه اون اتصالش با دعا و قرآن و مناجات شبانه اش هیچ وقت قطع نمی شد یاد ندارم شبی رو موسی نماز شب نخوانده باشد و به یاد ندارم که شب جمعه ای رو موسی دعای کمیل نخوانده باشد و اون شب هایی که دعای توسل برقرار می شد موسی دعای توسل نخوانده باشد.

هر صبح زیارت عاشوار می خواند و به یک حالت بسیار خالصانه ای می گفت که در اون ایامی که چندماهی بیشتر از اون مسئولیتش نگذشته بود به یک حالتی می گفت که دوست داشتم که زمان پیغمبر بود و اصلاً مسئولیت ها وجود نداشت هیئتی می خواستیم کار بکنیم عاشق این بود که با بچه ها باشد، درون بچه ها باشد و همراه بچه ها کار کند.

 

 

 

 

 

 

 

کاش از اون سرداران شهید کسانی مونده بودند از شهید موسی از شهید اسماعیل فرجوانی از شهید حسین علم الهدی امروز الگوی ما می شدند، الگوی دولتمردان ما می شدند، الگوی بزرگترهای ما می شدند، که چگونه ریاست می کردند، چگونه در دل بچه ها جا داشتند و بچه ها عاشقشون بودند و چطوری شب های عملیات در  سخت ترین مواضعی که حتی نیروهای عادی تاب مقاومت و تاب ایستادن نداشتند اونها می ایستادند و در جلوی بچه ها حرکت می کردند.  و این آخرین دیدار من بود با موسی.



همسرم: مرا ببخشید می دانم که می بخشید. نتوانستم آنچنان که حق یک همسر است ادا کنم ولی چکنم که چاره نیست که بانگ رحیل زده اند و اگر نروم از جای میمانم و از جای ماندنی که خجلت زده و سر افکندگی.

انشاالله که با انتخاب شغل معلمی به تربیت بچه های اسلام بپردازی. خانواده ی شهدا را یادت نرود برنامه ی دیدار با خانواده ی آنها را ادامه بده. مرا در دعاهایت فراموش نکن و برایم طلب مغفرت کن. فراموشت نمیکنم در جنت و فردوس و جنان.

از همسرم که محنتها و صبرهای زیادی تا به حال کشیده و میکشد می خواهم در تربیت مهدیه دختر کوچکم همت زیادی به خرج دهد و در صورت امکان او را حافظ قرآن بار بیاورد.

همسرم... اگر خداوند نعمتی را به ما هدیه کرد نامش را مهدی بگذار و لقبش را لطف الله یا عنایت الله و پاسداری تربیت کن و لباس پاسداری بر تنش کن و او را تشویق کن که پاسدار شود.

از مهدیه و مهدی عزیزان کوچولو و امیدان آینده ی اسلام می خواهم که پدرانشان را از یاد نبرند و او را دعا نمایند.از آنها می خواهم که راه علم و معرفت را پیش گیرند که سعادت دنیا وآخرت در آن نهفته است.

انشالله با قلبی آکنده از معرفت ولایت و محبت آل علی(ع) در تمام مراحل زندگی موفق باشید و پدر گناهکار و منتظر دعایتان را از از این معرفت که کسب نموده اید فراموش ننمایید و خیراتی نصیبش کنید.



بر اساس سنت قدیمی در اهواز ودر روز عاشورا دسته جات عزاداری از مساجد، حسینیه ها وتکایا

به راه افتاده وپس ازعبور از خیابان های شهر و ادای  احترام به بارگاه مطهر علی ابن مهزیار اهوازی، به محل خود برگشته ومراسم خداحافظی باسرور وسالار شهیدان را به جا می آورند. در آن سال ها این مراسم بدون ادای فریضه نماز به پایان می رسید. غافل از اینکه در ظهر عاشورای یکی از همان سال ها، دسته مسجد حجازی پس از بازگشت از مراسم عزاداری درحال انجام مراسم وداع بوده و بر سر وسینه خود می زدند؛ که ناگاه اذان ظهر از بلندگوی مسجد پخش گردید جمعیت عزادار بی توجه به پخش اذان به کار خود ادامه می دادند. در این هنگام آقا موسی اسکندری خود را به میان جمعیت انداخته و «فریاد برآوردند: هنگام نماز است ومهمتر از عزاداری اقامه نماز است. که امام حسین(ع) به خاطرآن به شهادت رسید.» ایشان این قدر این مطلب را تکرارکردند تا جمعیت دست از عزاداری کشیده و همگی به نمازجماعت ایستادند. تا آن زمان سابقه نداشت که ظهرعاشورا نماز به جماعت خوانده شود. به نظرم این موضوع مربوط می شود به سال60 یا 61 سال های اول جنگ

تحمیلی.


اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" موسی اسکندری**** " می نویسد