.....در همان شب هم که دو نفربر آمده بودند و با نیروها درگیر شده بودند. رئوف بلبلی معاون گروهان هم به شهادت رسیدند. این ضایعه بسیار اسفناکی بود، چرا که ایشان نقش تعیین کننده ای در گروهان داشت و زحمات و فداکاری های زیادی هم کشید، هم در زمان آموزش و هم بعد از آن که یاد و خاطره او در اذهان ما خواهدماند.
به هر حال چند نفر را مامورکردم جنازه ایشان را به لب ساحل ببرند تا با قایق به عقب منتقل کنند و تا یک جایی هم برده بودند. نزدیک صبح بود و بچه ها نماز صبح را خواندند. در آن لحظه من کنار گروهان قدس بودم و تصمیم داشتم که به طرف دسته آقای معزّی(قاسم) بروم و یک سرکشی در آن جا داشته باشم. به خاطر عدم الحاق تیپ المهدی، عراقی ها فشار زیادی را روی دسته قاسم آورده بودند و درگیری را زیاد کرده بودند.
ما شب اول تلفات زیادی نداشتیم و در حد معمول بود. به خاطر اینکه دسته معزّی به سمت راست رفته بود و ما به سمت چپ. فاصله زیادی بین ما بوجودآمده بود. موقعی که نفربرهای عراقی به سمت بچه ها آمدند، قرار بود تا در تیررس قرار نگیرند، کسی درگیری را شروع نکند.فکر می کنم یکی از بچه ها که از نیروهای گردان ما هم نبود، زودتر از موعد تیراندازی را شروع کرد و این موجب تلفات ما شد؛ دو سه نفر مجروح شدند و بلبلی هم به شهادت رسید که می توانست اتفاق نیفتد.
...اولین قایق از دسته ما، می بایست وارد منطقه بشود و معبر ورودی را از لحاظ علامت گذاری جهت راهنمایی دیگر قایق ها که از مسیر منحرف نشوند کامل کند.
موقع حرکت آب جذر شد و خیلی از قایق ها در گل گیر کرده بودند. ما هم که قایق اول بودیم، هم با مشکل روبه رو شدیم و بعد از هر استارتی که می زدیم ده متر جلو می رفت و گیر می کرد. و این در حالی بود که هم راهنمای اطلاعات لشکر با ما بود، و رئوف بلبلی معاون گروهان و هم علائم راهنمایی که باید نصب می شد. در آن لحظه من خیلی به هم ریختم. من خواستم با سکانی درگیر شوم، که بلبلی اجازه نداد. خلاصه قایق روشن شد و حرکت کرد و باز خاموش شد و در گل ایستاد و مشکل عمده ای برای ما بوجودآمد. در نهایت موتور را بالا کشیدیم و دو سه نفر با هل دادن قایق و بعد طی مسافتی از گل خارج شدیم و حرکت کردیم.
طبق ماموریتی که به ما داده بودند، حد فاصل خاکریز اول و دوم را باید پاکسازی می کردیم. البته غوّاص ها خاکریز اول را به خوبی پاکسازی کرده بودند. و ما باید آن را تکمیل می کردیم و علاوه بر آن، وظیفه الحاق به تیپ المهدی که سمت راست بود و در مسیر انحراف 70 درجه ای خاکریز قرار داشت هم بر عهده ما بود. ما باید در وحله اول سنگرهای موجود در این قوس را پاکسازی می کردیم و روی خاکریز دوم سنگر می گرفتیم.
در مسیر قوس به پیش می رفتیم، که صدای غرش دو تانک آمد. تصور ما این بود که در حال فرار هستند. ولی هر چه که به تندی قوس 70 درجه نزدیک تر می شدیم صدای تانک ها بیشتر می شد و همین که از خاکریز بالا رفتیم، هم زمان متوجه هم دیگر در فاصله 15 متری شدیم. ما وهم تانک ها از دیدن هم جاخوردیم. در آن لحظه قدرت تصمیم گیری خیلی سخت شده بود. در همان حالی که شوکه شده بودیم، شهید بلبلی(که خداوند درجاتش را عالی گرداند) دستور داد که بچه ها را در سوراخ وسمبه های خاکریز سنگر بدهید و بعد از آن کار را انجام دادم درگیری شدیدی شکل گرفت که کل این جریان بیش از یک دقیقه طول نکشید.
ما گاهی شاهد عنایاتی از طرف خدا هستیم. بارها شاهد ترس در دل دشمن بوده ایم .این یکی از آن عنایات بود. ابتدا تیربار تانک شروع به تیراندازی به طرف ما کرد. «بابک بدیعی» که بی سیم چی من بود تیر به دستش اصابت کرد و مجروح شد. متعاقب تیراندازی، نیروهای عراقی در حال خارج شدن از تانک بودند که تنها آرپی جی زن ما که یک گلوله هم بیشتر نداشت، شلیک کرد. از فاصله یک متری بالای آن گذشت. بچه ها شروع به تیراندازی به طرف نیروهای دشمن کردند و آن ها را هدف قرار دادند. تانک دیگر با رشادت شهید بلبلی که از تانک بالا رفته بود و نارنجک را به درون آن انداخته بود منهدم گردید.......