loader-img-2
loader-img-2
سردار «شهید طمراس چگینی» «شهید طمراس چگینی» در سال 1340 در دل کوه های سر به فلک کشیده جنوب شرقی "فارس" و در زیر چادر سیاهی که دل سپید او را چون مروارید در برگرفته بود، پا به عرصه وجود نهاد. شهید در دامن کوه و صحرا پرورش یافت و در آغوش طبیعت دوران پر نشاط کودکی را گذراند. استواری را از کوه، و شجاعت را از سواران کوهستان، و مردان غیوری آموخت که «امام» در بزرگداشت آنان فرمودند: (عشایر ذخایر انقلابند) دوران تحصیل خود را در "شهرستان فیروزآباد" گذراند. و در اواخر دوره متوسطه با همکاری و همفکری دوستان دانش آمور و جوانان حزب الله "طایفه چگینی" فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود را برعلیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم حضوری فعال داشت. با شروع جنگ تحمیلی در حالی که هنوز یک هفته از شهادت برادرش «الیاس» نگذشته بود، خود رابه سپاه  پاسداران انقلاب اسلامی معرفی کرد و به خیل عاشقان "اباعبدالله الحسین (ع)" پیوست.  بدین گونه با فرو فتادن سوار مردی از زین حماسه، سرو قامتی دیگر قامت افراشته و سلاح فروافتاده برادر را در دست های آهنین خود فشردتا پاسدار ارزش های انقلاب باشد. رشادت ها و حماسه آفرینی های این سردار غیور در برابر توطئه های داخلی و خارجی، خصوصا در برابر گروهک های ضد انقلاب و خوانین محلی را هرگز گذران زمان از یاد نخواهدبرد. با شروع جنگ تحمیلی «شهید چگینی» مردانه سلاح برگرفت و عازم جبهه های حق علیه باطل شد. و در بسیاری از عملیات ها از جمله "والفجر1 و2 "، "والفجر8"، "خیبر"، "بدر"، "کربلای 4و 5" شرکت کرد. از مهمترین مسئولیت های شهید می توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1 - مسئولیت اردوگاه آموزشی شهید دستغیب  2- جانشینی فرماندهی گردان 9043   3- جانشینی فرماندهی گردان فتح  4- مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج)  5- فرماندهی محور 6- فرماندهی گردان غواص. «شهید طمراس چگینی» که در عملیات های مختلف چندین بار شیمیایی و مجروح شده بود؛ سرانجام در عملیات کربلای 5 عطشناک ترین زخم اشتیاق خود را به دیدار دوست مرهم نهاد و به فیض عظمای شهادت نائل شد..  .
وصیت نامه شهیدخدایا بسیار سپاس گزارم که این توفیق را شامل حالم
گرداندی و توانستم بر زخارف دنیای پر زرق و برق که چون کرم ابریشم آدمی رادر زندان
خود محصور می کند پیروز شوم و ترک لذت دنیا را برای کسب سعادت عقبی ترجیح دهم.

تا چند روز دیگر از میان "ایل قشقایی" دیگر کسی باقی نخواهد ماند که در برابر جاذبه ی سحرانگیز کوچ تاب آورده باشد. برای عشایر، ماندن مثل مردن است و جاذبه ی کوچ، تنها در مرغزارهای سرسبز نیست. آنان که مانده اند، شهر را به بهای اسارت خریده اند. بهار کوچ آنان که مانده اند، شهر را به بهای اسارت خریده اند. عشایر همسفر بهار هستند و این حرکت دائم، از آنان مردمی آزاده و بی تکلف ساخته است. رودخانه هایی هستند که حیاتشان در ترک ماندن است، اگرنه عادات و تعلقات آنان را به بند می کشد و از ظلمات درونشان مردابی عفن ظاهر می شود. پیوندی که همسفران بهار با طبیعت بسته اند، آنان را روشنی آب و طراوت شبنم، لطافت گلبرگ و آزادگی کوهسار، رقت نسیم و صلابت صخره ها، صمیمیت آفتاب و وسعت دشت بخشیده، و هجرت دائم، مرداب های عفن وجودشان را خشکانده است.

خانواده ی «شهید طمراس چگینی» آخرین روزهای ییلاق خویش را در نزدیکی های "فیروزآباد" می گذراندند. »، پیرمرد خوش چهره ی دیگری هم که همچون پدر «شهید چگینی» کلاه قشقایی به سر نهاده بود،او پدر «شهید قیطاس میرزاده» است، شهیدی دیگر از طایفه ی کوچک «چگینی».


انعکاس غروب آفتاب در آبگرفتگی شلمچه تمثیلی تاریخی است، آیتی است از آیات قدسی آفرینش که در خود، راز یک سنت تغییرناپذیر را نهفته دارد.

شهادت جانمایه ی انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آنکه سیدالشهدا(ع) را خون خدا می خوانند در همین جاست. خون پیکره ی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا(ع) یکایک پای به سیاره ی زمین می گذارند و در زیر خیمه هایی پشمینه و یا در خانه هایی کاهگلی بزرگ می شوند و خود را به صحرای کربلا می رسانند. «مرتضی جاویدی» و «طمراس چگینی» از این خیلند.

«شهید طمراس چگینی»، معاون «شهید خلیل مطهرنیا»، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی بود. او اکنون در کنار خلیل، که با دوربین رفت و آمد دشمن را در کنار دریاچه ی پرورش ماهی زیر نظر گرفته، ایستاده است. خلیل دوربین را به «طمراس» می سپارد.

فرمانده لشکر نیز سر می رسد و این بار او به جبهه ی دشمن خیره می شود. آنچه که نظر آنان را به خود جذب کرده است، تلاشی است که در جبهه ی دشمن به وسیله ی بچه های تخریب انجام می شود. آنها رفته اند تا با پودر آذر، جاده ی تدارکاتی دشمن را منهدم کنند. آنچه در کتاب های تاریخ نگاشته اند این است که ریشه ی جنگ ها همواره در جاذبه ای است که نفس انسان را به جانب قدرت و حاکمیت یافتن بر دیگران می کشاند. اما ریشه ی این جنگ برای ما در معتقداتی است که راه ما را به طریق هزاران ساله ی انبیا پیوند می دهد و اگر اینچنین نبود، «طمراس» دانشگاه را رها نمی کرد تا به جبهه بیاید و اگر اینچنین نبود، هرگز مردم جایی در جنگ نمی یافتند.

خون پیکره ی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست که سرچشمه می گیرد و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی «سیدالشهدا (ع)» یکایک به سیاره ی زمین می گذارند و در زیر خیمه هایی پشمینه و یا در خانه هایی کاهگلی بزرگ می شوند و خود را به صحرای "کربلا" می رسانند.

آخرین بار «شهید مرتضی جاویدی» را در کنار دریاچه ی پرورش ماهی ملاقات کردیم. دو سه ساعت بیش تر نبود که این خط به تسخیر رزمندگان اسلام درآمده بود و برای تثبیت کامل آن هنوز بچه ها به شدت با نیروهای زرهی دشمن درگیر بودند. «مرتضی» که خیال داشت گردان خود را پیش ببرد و راه گریزی هم از نگاه دوربین نیافته بود، به ناچار سعی کرد با همان نگاهی که همواره گویی به فراتر از نهایت ها می نگریست، در چشم دوربین نگاه کند و با عجله به سؤ الات ما پاسخ گوید. بعد هم باشتاب در حالی که یک موشک آرپی جی به دست داشت روانه شد. «مرتضی» را در جبهه با نام «اشلو» می شناختند. و اگر درست بیندیشیم، تقدیر آینده ی جهان نه در کف نام آوران دنیای تیره ی سیاست، بلکه در کف دلاوران گمنامی چون «مرتضی جاویدی» و «طمراس چگینی» است که فارغ از نام و نشان دست اندرکار تغییر عالم هستند.


اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" طمراس چگینی " می نویسد