از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت ترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیه ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمی شد.
شهید زین الدین در کنار تلاش بی وقفه اش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت که جبهه های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا می کند. همیشه به رزمندگان سفارش می کرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر بپردازند.
او همواره سعی می کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می نمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن می پرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا می داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجی ها توجه می کرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژه ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی می نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می کرد. همواره به برادران سفارش می کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژه ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق می ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن حضرت تبعیت می نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش می داد و سعی می کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می گفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می رسد، یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان می داشتیم و در راه امام فدا می کردیم.
او در سخت ترین مراحل جنگ با عمل به گفته های حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبهه ها کرد.
حفظ اموال بیت المال برای شهید زین الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار می برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می گفت:
در مقابل بیت المال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه روی می کرد.
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش می کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه ها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می توان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی اندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار می کرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی می کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام. خیلی ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی اش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می شد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زین الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونه ای برنامه ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می گفت:
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئله ای به وجود نخواهد آمد.
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق جان نیروهای رزمنده می نشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش می کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می کردند.
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه ها به شمار می آمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می شود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می خواندند.
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او می گوید:
شهید مهدی زین الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه های جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود
سردار
صفوی فرمانده سابق سپاه:
عقبه منطقه در عملیات خیبر به
وسعت بیست کیلومتر آب بود و امکاناتی که بتوانیم توپخانه، ضدهوایی و امکانات و
وسایل سنگین را به جزایر برسانیم نبود. در چنین شرایطی وقتی که پیام امام عزیز را
به فرماندهان رساندیم، تمام آن عزیزان از جمله مهدی را پشت بی سیم آوردم و به چند
نفر از فرماندهان عزیزمان از جمله شهید حاج همت گفتم: برادران! امام فرموده اند
شما باید استقامتتان را در جزایر به دنیا نشان بدهید، همین فقط. و بعد از آن ما
آنچنان رزم، مقاومت، قدرت و توکل برخدا از این برادران دیدیم که در اوج فقر
امکانات مادی، در جزایر ماندند و جنگیدند و جزایر را حفظ کردند.
حسین رجب زاده:
قبل از شروع عملیات والفجر 4
عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاک زیستن، چادرها را سر پا کردیم. شبی برادر زین
الدین با یکی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت می کردند.
من خواب بودم که رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریک بود.
چهره ها به خوبی تشخیص داده نمی شد. بالا خره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت.
خواب و خستگی امانم را بریده بود. پست من درست افتاده بود به ساعتی که می گویند
شیرینی یک چرت خواییدن در آن با کیف یک عمر بیداری برابری می کند، یعنی ساعت 2 تا
4 نیمه شب لحظات به کندی می گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم
سراغ «ناصری» که باید پست بعدی را تحویل می گرفت. تکانش دادم. بیدار که شد، گفتم:
«ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینکه
چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم. چشمم تازه گرم شده بود که یکهو دیدم
یکی به شدت تکانم میدهد … «رجب زاده. رجب زاده.» به زحمت چشم باز کردم. «بله؟» ناصری
سرا سیمه گفت:
«کی سر پسته؟» «مگه خودت
نیستی؟» «نه تو که بیدارم نکردی» با تعجب گفتم: «پس اون کی بود که بیدارش کردم؟» ناصری نگاه کرد
به جای خالی آقا مهدی.
گفت: «فرمانده لشکر» حسابی
گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت می سوخت. با ناباوری از
چادر زدیم بیرون. راست می گفت. خود آقامهدی بود. یک دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذکر
می گفت. تا متوجه مان شد، سلام کرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار
کرد که اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من کار دارم می خواهم اینجا باشم»
مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد.
محمد رضا اشعری:
بعد از چند شبانه روز بی خوابی،
بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج
روز از عملیات در جزیره مجنون می گذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای
استراحت نداشت. چهره اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی خوابی ها و شب بیداری های
ممتد حکایت می کرد.
ساعتی نگذشت که یک گلوله
خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچه ها آقا مهدی» همه دویدند طرف سنگر. هنوز
نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه می کرد و خاک ها را کنار می زد، دیدیم. کمکش
کردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او همانطور که خاک های
لباسش را می تکاند خندید و گفت: «انگار عراقی ها هم می دانند که خواب به ما نیامده . »
مرتضی سبوحی:
حدوداً چهل و پنج روز بود که
برای عملیات لحظه شماری می کردیم. یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و می خواهد
با مردها صحبت کند. همگی با اشتیاق جمع شده تا وعده عملیات، خستگی مان را زائل
کند. شهید زین الدین گفت: «از محضر حضرت امام (ره) می آیم ... وضعیت نیروها را
خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شاید تا یک ماه دیگر نتوانیم عملیات را شروع کنیم ...
امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان را به مرخصی بفرستید. خودتان از
طرف من از آنان بیعت بگیرید که بازگردند و هرکدام، یکی دو نفر را هم همراه خویش
بیاورند ...» هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچه ها با شنیدن نام مبارک
امام (ره) شروع به گریستن کردند. حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با
هق هق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر کشید. پس از
پایان مرخصی، یاران با وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر بازگشتند و
بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.
محمد جواد سامی:
صبح شروع عملیات با شهید زین
الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران می شدیم که ناگهان یک نفربر زرهی،
پیش رویمان توقف کرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی بر لب و سر و رویی غبار
آلود. ما را که دید، خندید و گفت: «عذر می خواهم که شما را منتظر گذاشتم. آخر می دانید،
ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی ...» گفتم: «آقا مهدی
. کدام شهر دشمن را می گشتی؟» قیافه جدی تری به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگی شان استفاده کردم و تا عمق پنجاه
کیلومتری خاکشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.» سپس گردنش را کمی خم کرد و با
تبسم گفت: «ما که نمی خواهیم اینجا بمانیم. تا کربلا هم که راه الی ماشاء الله است.»
در آبان ماه سال 1363 شهید
زین الدین به همراه برادرش مجید جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت
سردشت حرکت می کنند. در آنجا به برادران می گوید: «من چند ساعت پیش خواب دیدم که
خودم و برادرم شهید شدیم» موقعی که عازم منطقه می شوند، راننده شان را پیاده کرده
و می گویند: «ما خودمان می رویم.» فرمانده محبوب لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)
سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه ها و شرکت در عملیات و صحنه های افتخار
آفرین بر اثر درگیری با ضدانقلاب به همراه برادر شربت شهادت نوشید و روح بلندش از
این جسم خاکی به پرواز در آمد تا نزد پروردگارش مأوی گزیند.
یکبار با آقا مهدی صحبت می کردیم،
او به من گفت: «حاج علی، من نزدیک به دویست روز، روزه بدهکارم» اول حرفش را باور
نکردم. آقا مهدی و این حرفها ؟ اما او توضیح داد که: «شش سال تمام چون دائماً در
مأموریت بودم و نشد که ده روز در یک جا بمانم، روزه هایم ماند.» و درست پنج روز
بعد به شهادت رسید.
مدتی بعد از این، موضوع را
با شهید صادقی در میان گذاشتم و ایشان تمام بچه ها را که چند هزار نفر می شدند،
جمع کرد و پس از اینکه خبر شهادت «مهدی زین الدین» را به آنها داد، گفت: «عزیزان.
آقا مهدی پیش از شهادت، به یکی از دوستانش گفته اند که حدود 200 روزه قضا دارند،
اگر کسی مایل است، دین او را ادا کند، بسم الله.» یکباره تمام میدان به خروش آمد و
فریاد که : «ما آماده ایم» در دلم گفتم: «عجب معامله ای چند هزار روزه در مقابل
دویست روز؟»