loader-img-2
loader-img-2
پدر شهیدم سیدعبدالله در پانزدهم خردادماه سال 1316 در گرگان به دنیا آمد. هنوز طفل 2 ساله ای بود که پدرش را از دست داد و درد بی پدری را از همان آغاز طفولیت تحمل نمود. تحصیلاتش را فقط تا ابتدایی توانست ادامه دهد و پس از آن مشغول کار شد چرا که او تنها پسر خانواده و فقط یک خواهر داشت؛ لذا با شغل مکانیکی هزینه ی معاش خانواده را تأمین نمود. سال 1347 همراه و همسفر خود را یافت و خداوند 5 فرزند به او هدیه داد. علاقه ی زیادی به امامان معصوم(ع) داشت و به همین خاطر اسامی فرزندانش را از نام های امامان انتخاب نمود. در ایام سوگواری محرم، 10 شبانه روز را در مساجد گرگان به سر برد و برای سالار شهیدان حسین بن علی(ع) به سر و سینه زد و هیچ سالی این کار را فراموش نکرد. مدام به من و دیگر خواهران و برادرانم سفارش می کرد: نمازمان را ترک نکنیم و دائماً خدا را در نظر داشته باشیم. پدرم در فروردین ماه سال 1364 به عنوان جهادگر داوطلبانه به جبهه ها اعزام شد. در جبهه نیز جهادگری قوی و پرکار بود و رشادت های فراوانی از خود نشان داد. با به کارگیری مهارتی که در مکانیکی داشت، وسایل غنیمتی و ماشین های جبهه را تعمیر می کرد و سرانجام در سیزدهم اسفندماه سال 1364 هنگام عملیات والفجر 8 در فاو در سنّ 48 سالگی از شراب طهور بهشتی سیراب گشت.
همسر
عزیزم، اگرچه نتوانستم در این مدت، زندگی خوبی را برایت مهیا سازم و تو در
این چند سال زندگی رنج های بسیار را تحمل نمودی از تو می خواهم که صبور
باشی و فرزندانم را آن طور تربیت نمایی که نمونه ی کامل یک فرزند شهید
باشند.
بعد از شهادتم تو همسر شهید خواهی بود. سعی کن با صبر و استقامت خود، همیشه
مرا خوشحال سازی. از روزی که وارد جبهه شدم، از خداوند خواستم تا گناهانم
را ببخشد و شهادت را نصیبم نماید چرا که شهادت همان سعادت حقیقی و واقعی
است.
شبی در خواب دیدم که کسی مرا به طرف خود می خواند و می گوید: آیا نمی ترسی؟
آیا شجاع هستی و می توانی این راه دشوار را بپیمایی؟ و من به ندای او پاسخ
مثبت دادم. از همان موقع با شجاعت بیشتری در مناطق جنگی فعالیت می کردم.
تا به امروز که به میدان مردان خدا آمدم و خود را برای عملیاتی بزرگ آماده
می سازم و اطمینان دارم که به آرزوی خود می رسم و خداوند دست رد به سینه ام
نخواهد زد؛ چرا که خودش مرا دعوت کرده است.
همسر عزیزم! بعد از شهادتم شجاع و صبور باش و ناراحت نباش چرا که دنیا آمدن
است و رفتن. چه خوب است که انسان در راه خدا بمیرد؛ تو نیز سرافراز و
سربلند باش که همسرت در این راه کشته شده.
به فرزندانم بگو که هیچ گاه نماز را ترک نکنند و در نمازها مرا یاد کنند و
به آن ها بگو دست از اسلام و قرآن برندارند چرا که با این کار ادامه دهنده ی
راه پدرشان خواهند بود.
پسرانم را به شجاعت و مردانگی دعوت می کنم و از آن ها می خواهم که مردان
بزرگ اسلام و امامانمان را الگوی خود قرار داده و گفته ی رهبرمان را آویزه ی
گوش خود قرار دهند و دست از تحصیل علم برندارند.
به دخترانم وصیت می کنم که به حجاب خود اهمیت داده و زینب وار با صبر و
استقامت در مقابل سختی ها و رنج ها مبارزه نمایند و افتخار کنند که فرزند
شهیدند؛ چرا که پدرشان راهی را رفت که خدایش خواسته بود.
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" سیدعبدالله حسینی قمی نژاد " می نویسد