صابر عیسی زاده در یک خانواده مذهبی در گنبد کاووس به دنیا آمد و برای درس خواندن به تهران رفت و در رشته صنعتی تحصیل نمود.
صابر دارای اخلاقی پسندیده بود و با دوستانش به مهربانی رفتار می کرد. در
بحث کردن و آگاه نمودن مردم کوشش فراوانی داشت و گاهی بحث کردن، یک تا سه
ساعت طول می کشید. کتاب های زیادی داشت. او علاقه زیادی به کتاب های شهید
مطهری و دیگر متفکرین اسلامی داشت و به دوستان و برادران خود توصیه می کرد
که این کتاب ها را بخوانند.
صابر عیسی زاده به امام علاقه زیادی داشت، به طوری که اتاقش پر از عکس امام
و اعلامیه های امام بود. مسجد را سنگری برای مبارزه با کفار و منافقین
ساخته بود. هیچ وقت با لباس مخصوص پاسداری از منزل خارج نمی شد؛ می گفت:
اگر اشتباهی از من سر بزند، می گویند که پاسداران این طور هستند، نمی گویند
که این یک نفر این طور است.
خیلی صبور و با گذشت بود، هنگام رفتن به کردستان وقتی یکی از خواهرانش به
او گفت: «مادر مریض است به خاطر مادر بیا و از این کار دست بکش» گفت: «مگر
این هفتاد هزار شهید و صد هزار زخمی مادر نداشتن؟ «هنگام خداحافظی با
دوستانش گفته بود من می روم و هم چنان که در وصیت نامه اش نوشته است این
راه را یعنی شهید شدن را با میل و رغبت انتخاب کرده و این راه را سعادت و
خوشبختی می دانسته و به دوستانش نیز می گفت: «امیدوارم اگر در این راه گام
برمی دارید، با آگاهی و چشم باز باشد.» او سرانجام به آرزویش که شهادت بود،
رسید و در روز نهم اردیبهشت ماه سال 1359 در سنندج شهید راه حق شد. خدایش
بیامرزد.