loader-img-2
loader-img-2
زندگی نامه ی شهید مسعود بادامچی شهید مسعودبادامچی در سال 44 در خانواده ی مذهبی و متدین در گوگان دیده به جهان گشود وی از اوان کودکی به فکر مسلمانان بود و در آن زمان(طاغون) آرزو داشت که بعد از بزرگ شدن به فلسطین برود و جزو مبارزان آن جا شود ایشانبا چنین فکرها بزرگتر شد تا این که در سال 1360 وارد حوزه ی علمیه ولی عصر(عج) تبریز شد، و مشغول کسب علم و تقوی شد بار دیگر آن شوری که در کودکی بر سر داشت با شروع جنگ و نیاز جبهه ها شعله ور شد و عشق به شهادت او را درسال 64 به جبهه کشید تا این که در عملیات و الفجر 8 در فاو در سال 64 به ارزوی دیرینه ی خویش نائل آمد
طلبة شهید: مسعود رضا بادامچی»
الحمدالله الذی ناصر المستضعفین و خاذل المستکبرین و قاسم الجبارین و محمود
الحامدین و ارحم الراحمین. اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان
محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و اشهد ان علیا و اولاده المعصومین
حجج الله.
حمد و سپاس بی کران به خداوند آفریننده عالمیان؛ خداوندی که یاور مستضعفان و
در هم پیچیده بساط مستکبران و ظالمان و طاغوتیان است. من شهادت می دهم که
بهشت و جهنم حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه
انسانها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. من با آگاهی کامل راهم را انتخاب
نمودم و امام علی (علیه السلام) که می فرماید: اگر انسان نجنگد، می گندد.
من هم سلاح بر دوش گرفته و برای مقابله با کفار و ایادی استکبار سوی میدان
جنگ می شتابم. خدایا! گناهانم زیاد است و ره توشه ای در این سفر الی الله
ندارم. خدایا مرا ببخش که در انجام وظایف خود قصور کردم و خود را تهذیب
ننمودم. خدایا! باید آن قدر در مقابلت سجده می کردم و اشک می ریختم تا قلبم
را پاک کنی و گناهانم را ببخشی که نکردم. خدایا باید آن قدر در مقابلت دست
نیاز بلند می کردم و می ایستادم که پاهایم زخم و ورم می کرد و آن قدر روزه
می گرفتم که رنگم به زردی می گرایید ولی نکردم و تن پروری نمودم. روحم را
در قفس زندانی نمودم و ... خدایا! برای جبران این همه معصیت ها و قصور ها،
این بار به قربانگاه آمدم تا جان و تن خویش را در راه تو قربان کنم که
انشاء الله مرا ببخشی. خدایا! آمده ام تا مرا در لقای خود قرار دهی و لیاقت
آن را به ما عنایت فرمایی. آه خدایا چه لذتی دارد که انسان در راه تو به
خون خودش بغلتد آن هم در میدان جنگ. آری، شهادت در نزد من همچون مادری است
که بعد از مدتها فراق فرزندش را به آغوش می کشد. شهادت حرکتی است از
حیوانیت به سوی انسانیت. آری من تجربه کرده ام انسان اگر از تمام قید و
بندهای مادی و نکبت بار زندگی رهایی نیابد، نمی تواند این شربت را بنوشد و
چه شربت گوارایی که انسان را از خود بی خود می کند و به او وصل می کند و
شهادت انسانیت است و برایم هم چون عسل شیرین و.... بالاخره من مرگ را مسخره
نموده و تمام زنجیرهای اسارت را خواهم گسست تا به این قله رفیع انسانی
نایل گردم. ابر جنایت کاران بدانند که امت ما اراده آن نموده که وجود کثیف
شما را از این کره خاکی برکند و تا نابودی کفر و استکبار جهانی با شما
می جنگند. جنایت کاران و دشمنان اسلام بدانند امروز امت ما پایان طومار
زندگی شما را امضاء نموده اند. شرق و غرب جنایت کار بدانند که اگر خانه و
کاشانه ما را ویران کنند و به آتش بکشند و مرا تکه تکه ام کنند و تکه های
بدنم را در آتش بسوزانند و خاکستر آن را در دریا بریزند، از امواج خروشان
دریا این ندا را خواهد شنید که مرگ بر آمریکا ...لبیک یا خمینی و بدانند که
اگر هر ظلمی را به ما تحمیل کنند، شنیدن یک کلمه آه و زبونی را به گور
خواهند برد. و اما ای عبادالله و ای امت حزب الله! سخنی با شما دارم از
اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم.
من شما را به تقوای الهی وصیت می کنم. ای برادران و خواهران! ابر باشید و
ببارید بر مستضعفین و شمشیر برنده ای باشید و فرود آیید بر مستکبرین و قدر
امام امت، این نعمت بزرگ الهی را بدانید و سعی کنید قلب مبارکش را به درد
نیاورید و به فرمایشاتش گوش فرا دهید و به آن ها عمل نماییدکه سعادت همه ی
ما در آن است و همچنین فرموده های فقیه عالیقدر آیت ا... امام خمینی را گوش
فرا دهید. برادران و خواهران! در این فکر باشید که خود را برای اسلام
پاسدار تربیت کنید و خود را تهذیب کنید که با این کارتان در قلب دشمن آتش
به پا خواهید نمود. و همیشه به یادکوخ نشینان که به قول امام این انقلاب
مال آنهاست باشید و حمایت کنید.
و اما پدر و مادرم! از این که من نیستم، همچون کوه مقاوم باشید و در مقابل
من چنان خاری در چشم دشمنان اسلام باشید و مرا حلال کنید که من نتوانستم
مقداری از زحمات شما را جبران کنم و اما شما برادرانم! امیدوارم همیشه همان
طور که خدمت گزار بودید باشید و سلاح مرا زمین نگذارید ( چه با کار، چه با
زبان و یا با بازوان خویش) و هم چنین نگذارید کسی از خون من سوء استفاده
کند چراکه من با خون خودم ثبات ولایت فقیه و ولایت امری امام را امضاء
نموده ام نه هوای نفسانی افراد منحرف را.
من 22 روز روزه دارم و مقداری نیز پول دارم که با آن ها روزه های مرا جبران
کنیدو نیز مقداری کتاب دارم که کتاب های فارسی متعلق به برادرانم می باشد.

و هم چنین تمام وسایل شخصی و پولهای مرا به سهم امام بدهید که من از سهم
امام شهریه گرفته ام. هم چنین پول کتابهای عربی را سعی کنید بدهید. مراسم
مرا ساده تر برگزار کنید. اگر جنازه ام به دستتان نیافتد زیاد ناراحت
نباشید و به شایعه گوش فرا ندهید و در صورت به دست افتادن جنازه ام چندقدمی
چهار برادرم مرا تشییع کنید و مرا در صورت امکان نزد برادرم عارف آقا بیگ
دفن نمایید. در پایان از برادران طلب حلیت می طلبم و از کسانی که این وصیت
نامه را می خوانند و مرا می شناسند، طلب حلیت می نمایم و امیدوارم مرا
ببخشند.

استان: آذربایجان شرقی شهرستان: آذرشهر تولد: 1344
شهادت: 28/1/64 -فاو
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" مسعود رضا بادامچی " می نویسد