loader-img-2
loader-img-2
طلبه شهید: جواد اصل کیوانی «شهید جواد اصل کیوانی» در سال 1345 در خانواده ای مذهبی- که دل به ولای امیر کاروان عشق داده بودند- در روستای« رازلیق» از توابع شهرستان سراب دیده به سرای هستی گشود. پدرش ساکن کوی دلدادگان و از مداحان اهل بیت «علیهم السلام» بود. جواد در کنار پدر جرعه جرعه از سبوی عاشقی می نوشید و جان را صفا می بخشید. اولین آموزگار عاشقی اش پدر بود. دوازده ساله بود که قرآن، این کتاب زیبای آفرینش را با صدای دلنشین تلاوت می کرد. جواد پس از پایان دوران ابتدایی و راهنمایی به خاطر دلبستگی به مکتب انسان ساز اسلام، وارد حوزة علمیة شد. در سال 1363 سروشی از کرانه های غیب به گوشش رسید و او برای اولین بار به مدت چهار ماه در جبهه حضور یافت. بعد از چند ماه به مدرسه بازگشت و درسهای حوزه را ادامه داد. امّا آن را که در سر جنون باشد، سکنی گزیدن در بیشتر دنیا آسان نیست. او میان حیرت، عقل و روشنایی عشق، راه عشق را انتخاب کرد و بار دیگر به جبهه قدم نهاد. خاک جبهه را می بوسید؛ چرا که در آنجا تجلی خدا را می دید. آرزویش شهادت بود و شهادت هنرمردان خداست. او در میان دود، آتش و خون، خدا را به نظاره نشست. وقتی در آن باران تیر، احساسش می شکفت و لبانش مترنم به ذکر خدا بود، معنای زیستن را در شهادت می دید و آنگاه که در والفجر هشت رخصت از دوست گرفت، باده نوشان در منطقه« فاو» جان به جانان سپرد. «روحش شاد و یادش گرامی یاران باد
«و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل
عمران/169)
وصیت نامه ام را موقعی می نویسم که در حین رفتن به عملیّات بودم.
با درود و سلام بی پایان بر نبی اکرم(ص) و جانشینان بر حق ایشان مخصوصاً
حضرت مهدی(عج) و نایب بر حقّش امام امّت، خمینی بت شکن و درود بی پایان بر
گلگون کفنان ایران و با درود بی کران به اسرای حزب الله جنگی.
ای خدای عزیز! ای معبود دلها! ای یاور بی پناهان! مرا دریاب و از این زندگی
فانی دنیا نجات ده که جز معصیت و گناه چیزی نیست. همچنان که خود در قرآنت
فرموده ای که دنیا جز بازیچه کودکان و هوسرانی بیخردان هیچ نیست. خدایا! از
این دنیا سرمایه و مالی ندارم که در پیشگاه تو تقدیم کنم تا از من راضی
شوی، تنها یک جان دارم، ای کاش که صدها از این جانها داشتم و در راه تو فدا
می نمودم. ای خدای عزیز! به زهرای اطهر، تو را سوگند می دهم که این جان
ناقابل را خریدار باش، چون می ترسم بعد از عملیات سالم باشم و این دنیا مرا
گول بزند و جذب خود کند. آن وقت است که باید سر به بیابانها گذارم و
آن قدر ناله و زاری کنم تا از بنده حقیر راضی شوی. ای مردم ایران! شما خیلی
به جبهه ها کمک کرده اید. این را بدانید که شما الآن در محضر خداوند
متعال امتحان می شوید. خوش به حال آن افرادی که در محضر خداوند تبارک و
تعالی با موفقیت بیرون می آیند و وای به حال آن افرادی که جذب دنیا شده اند
و غافل از این امتحان هستند. ای خوبان عالم! در حق این مردم غافل دنیا دعا
کنید که خداوند آنها را نجات دهد. ما همه محتاج خدا هستیم. اگر خدا دست
محبّت و لطفش را از سر ما بر دارد، در همان آن سقوط می کنیم. ای مردم
ایران! ما آمده ایم به ندای (هل من ناصر ینصرنی) حسین زمان(ع) لبیک بگوئیم؛
حسین زمانی که همچون شیر در مقابل تمام ابر قدرتهای جهان ایستادگی نموده و
آنها را به زانو در می آورد و ما هم چون به ندای امام لبیک گفتیم، به جبهه
حق علیه باطل آمده ایم تا با آن کفرها بجنگیم و نابودشان کنیم. آری،
خداوند عزیز و حکیم می فهماند که ای بنده جاهل و سرکش! سعادت اخروی خود را
تأمین کن که این دنیا جز محل گذر چیزی نیست. هر که دل به این دنیای فانی
ببندد، آخرت خود را از دست داده است و هر که در دنیا رنج و سختی در راه
خداوند ببیند، یقیناً بداند که بهشت برای او آماده است. آگاه باشیم که در
دنیا در راه خدا برای سختی ایستادگی کنیم ]تا[ در آخرت برایمان هم بهشت
آماده شود.
الهی! مرا از بندگان خاص خود قرار بده تا توفیق شرکت در جهاد فی سبیل الله
را پیدا کنم. الهی! اگر چه بسیار گنهکارم و سرتاسر وجودم نافرمانی توست،
امّا خداوند ابراهیم رحم کن و شهادت را نصیب من گردان. «اللهم ارزقنا شهادة
فی سبیلک» شهادتی که خالصانه است بدون ریا و مقبول درگاهت، بدان گونه که
تکه تکه بدنم و رگهای بریده ام در آخرت باعث شوند که امام علی(ع) مرا جزئی
از غلامان و سربازان خویش حساب نماید. آن قدر سخن بسیار است که نمی دانم از
کجا بگویم. از آهن ربای جهاد فی سبیل الله بگویم که این براده ناچیز را به
سوی خود می کشد یا از دنیای فانی بگویم که می خواهد نیروی این آهن ربا را
خنثی کند؟!
خداوند! به من سعادتی عطا فرما که در میان مردان مؤمن جبهه حق علیه باطل
باشم. پروردگارا! اگر می دانی که عاشقت شده ام، مرا به سوی خود فراخوان
وگرنه مرا آن قدر در صافی آزمایشات خود نگه دار تا مگر روزی آید که شایسته
شهادت گردم یا لااقل قسمتی از بدنم را در راه تو بدهم. خدایا! در این دنیا
سعی نموده ام که در مسیر تو باشم، هر چند که خطا و گناهانم بسیار است و از
عدل تو هراسناکم، اما به لطف تو دل بسته ام.
ای مردم ایران! پیام بنده حقیر به مردم و جامعه ای که در آن زندگی می کنم
این است که ما مرده بودیم و این امام امت، خمینی بت شکن، این روح خدا بود
که ما را زنده کرد و به ما حیاتی بخشید و این منّتی بود که خدا بر ما نهاد و
وجود او را بر ما ارزانی داشت و شکر کنیم که این چنین نعمتی بر ما خداوند
عطا فرموده است و بیایید شکر این نعمت بزرگ را به جای آوریم و از او اطاعت
کنیم و با استفاده از رهنمودهایش صراط مستقیم را بپیمائیم. عمل و تقوای او
را پیشه کنیم و در راه حاکمیت او ـ که راه خداست ـ کوشا باشیم و از تمامی
ملّت خصوصاً جوانان می خواهم که وحدت همیشگی خود را بیش از پیش حفظ نمایید و
هرگز خدا، قرآن و امام را فراموش نکنید و این را در عمل باید ثابت کنید.
و ای دوستانم! همیشه در راه خدا کوشا باشید و از اسلام همیشگی دفاع کنید و
نگذارید دشمنان به اسلام ضربه ای وارد کنند.
و چند سخنی با اهالی محترم «رازلیق» دارم که ای اهالی محترم رازلیق! این
وصیت بنده حقیر و ناقابل را قبول کنید. همیشه در نمازهای جمعه و جماعت و در
دعاهای کمیل و توسّل شرکت کنید و مساجد را خالی نگذارید که به قول امام
امت، پیر جماران، خمینی بت شکن، شیطانها از مساجد می ترسند. اهالی محترم!
هر هفته روزهای پنجشنبه به قبرهای شهدا بروید و نوحه خوانی کنید. ای اهالی
محترم! جبهه ها را از یاد نبرید و همیشه در موقع بیکاری حتماً به جبهه ها
بروید و در راه فی سبیل الله اعم از مال و جان تان را به اسلام هدیه کنید و
در آخر مرا ببخشید و حلال کنید که به شما خیلی اذیّت داده ام و غیبت تان
کرده ام، ببخشید.
خدمت پدر و مادرم سلام عرض می نمایم. پدرم و مادرم! امیدوارم که همیشه در
زیر پرچم اسلام باشید و همیشه از خداوند طلب آمرزش کنید. خداوند در این
دنیا ما را آزمایش می کند، نکند از این آزمایشات سرافکنده بیرون بیاییم.
نماز را بپا دارید. دروغ و غیبت را از خود دور سازید و فرمایشات رهبرمان را
ملاک عمل خویش قرار دهید. مواظب باشید که مال دنیا گولتان نزند و شهدا را
فراموش نکنید. در مسایل سیاسی مملکت شرکت کنید و مساجد را خالی نگذارید که
امام امت فرموده است که دشمنان و شیطانها از مساجد می ترسند و رابطه خود را
با روحانیت متعهد نزدیکتر کنید. اینها بودند که ما را آزاد کردند. ای مادر
که شبها بر بسترم بیداری ها کشیدی! تویی که رنجها دیدی، تویی که به قول
خودت چقدر خون دل خوردی تا مرا بزرگ کردی. آیا یک نفر مسلمان می تواند در
خانه بنشیند و مملکت و ناموس او را بگیرند و او بنشیند و بخورد و بخوابد؟
آیا زندگی فقط برای خوردن و خوابیدن است؟ نه مادرم، ما این نیستم. ما مرگ
سرخ را بهتر از زندگی ننگین می دانیم و به خدا قسم، به دشمنانم بگو که او
فقط به خاطر اسلام و امامش و ملّتش به جبهه رفت و شهید شد و این را بدان که
من با پای خودم به جبهه و نبرد با دشمنان اسلام آمده ام و هیچکس به من
نگفت برو. این خودم بودم که برای شهادت یا پیروزی ـ که هر دو پیروزی است ـ
آمده ام. و مادرم از تو می خواهم که به خواهرهایم، اکرم، مکرّم و رباب ـ که
در خانه هستند ـ حجاب و تقوا بیاموزی. و ای پدرم و مادرم! این را بدانید
که اگر شهید شدم به خاطر این که اسلام حاکم شود خود را نثار کردم. کار
پیروان حسین را کردم و شما همه باید کار زینب(س) را بکنید و باید پیامم را
به مردم برسانید و مرا حلال کنید. من هم از خدا سعادت و تکامل روز افزون
جمهوری اسلامی و بقا و طول عمر امام و پایداری امّت حزب الله را خواهانم.
مادر عزیزم! اکنون در جبهه حق علیه باطل هستم و آمده ام که انتقام خون ائمه
اطهار و خون شهدای صدر اسلام و شهدای این انقلاب را که رهبری آن بر عهده
آن بزرگ مردان راستین اسلام و آن بندگان صالحی که جان ناقابل خود را به
خداوند تبارک و تعالی تقدیم نمودند بپیوندم. آمدم تا به آن بهشت رضوان که
همانا وعده خداوند به مؤمنان می باشد، برسم. پدر و مادرم! افتخار کنید که
در راه خدا فرزند شهید داده اید و پدر و مادر و خواهرانم و برادرم! هر هفته
در روزهای پنجشنبه به مزارم بیایید و آنطور هم گریه نکنید که دشمنان شماتت
کنند، اصلاً ناراحت نباشید. تو ای مادرم! آن عکسهایی که خودم در یک
رمکه ای که درست کردم با چیدن گلهای خوب، آن را موقع مجلسم به جلو بگذارید و
یک عکس رنگی را هم بر سرمزارم بگذارید تا بدانید که شهید مانند سایر
مرده ها نیست. شهید همیشه در قلب تاریخ زنده است. و برادرم حسین، شما هم
ناراحت نباش و تو هم در پشت جبهه یعنی در پایگاهها همکاری کن و بعداً به
جبهه حق علیه باطل ]راهی[ می شوی و برادرم، من که شهید شدم حتماً اسلحه مرا
بردار و با صدام و صدامیان تا آخرین نفست بجنگ. مادر جان! لباسهایم را به
فقرا بدهید و مرا در محلی دفن کنید که تمام شهدای قریه در آنجا دفن شده
باشند. مادرجان! تنها توصیه ام به شما و مادربزرگم و پدرم و سایر
فامیل هایم این است که صبر و استقامت و تقوا داشته باشید و مرا حلال کنید و
در آخر کتابهایم را برادرم و پدرم بخوانند و مرا هم دعا کنند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک
والسّلام
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" جواد اصل کیوانی " می نویسد